«دلتنگی/ شوخی سرش نمی‌شود/ دلتنگی موریانه است و/ من هنوز آدم چوبی نشده‌ام!/ من هنوز/ چوبی‌ام!»*

حمیدرضا شکارسری:«فروید» و بسیاری دیگر از روانشناسان بر این باورند که ریشه‌ رؤیاهای ما علاوه بر روزمرگی‌های فردی و اجتماعی، آرزوها و امیال سرکوب‌شده‌ای است که در بازی‌های تخیلی کودکانه با تکیه کلام «انگار که» گسترده شده است.

کودک با عروسکش حرف می‌زند انگار که مادر اوست و با تفنگ خود شلیک می‌کند انگار که سرباز اوست. شاعر هم شعر می‌نویسد انگار که... و این «انگار که» به تعداد شعرهای جهان تنوع دارند.

شعر بازی نیست اما کار شاعر با کلمات بی‌شباهت به بازی نیست. اسباب بازی در عین حال که اسبابِ بازی است، برای کودک در حکم پدیده‌ای واقعی است؛ همچون کلماتی که برای شاعر وسیله‌ای برای سخن گفتن هستند و با هم با معانی ضمنی و بار فرهنگیشان، محملی برای ارایه تفکرات مخیل او.

مهدیه لطیفی رؤیای شاعرانه خود را از منبع علایق کودکانه‌اش به دست آورده است. «انگار که» هنوز هم آدم چوبی کارتون معروف «پینوکیو» ست.

این تمهید اگر بازی بود، با همین رؤیابینی به پایان می‌رسید اما این فقط یک بازی نیست. پس گره می‌خورد با مفهومی ‌مجرد چون دلتنگی و حالا از بازی حرف، عمیق‌تر و غنی‌تر می‌شود.  به این ترتیب لطیفی مقوله‌ای ذهنی را عینی و قابل لمس می‌کند؛ کاری که کودک در بازی‌هایش انجام نمی‌دهد.

درست است که دلتنگی شاعر این شعر در هیچ حوزه فکری خاصی مصداق نمی‌یابد و از همین رو تا حدی سطحی و سانتی‌مانتال از آب درآمده، اما شعر هرگز تعهد نداده است که همیشه حاوی تفکر و اندیشه عمیق و اصیلی باشد.

* «هزار سال سی سالگی»، مهدیه لطیفی، فصل پنجم، 1395، صفحه 37.


برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.