به گزارش «قدس آنلاین»، متفکران اسلامی، وحی را کلام خداوند می دانند و پیامبر(ص) نیز فقط واسطه دریافت وحی و ابلاغ آن به مردم است. برخی از روشنفکران مسلمان برخلاف این نظریه رایج معتقدند که وحی همان سخن پیامبر(ص) است. از جمله این افراد باید از «محمد مجتهد شبستری» نام برد که سلسله مقالاتی را در پانزده قسمت با عنوان قرائت نبوی از جهان نگاشته و ادعا کرده که وحی سخن پیامبر(ص) است، نه کلام خداوند. وی در این مجموعه مقالات تلاش بسیار کرده تا وحیانی بودن قرآن را کنار زده و آن را یک کتاب بشری بداند که شخصی به نام محمد بن عبدالله با افکار محدود خود و تأثیرپذیری از محیط و فرهنگ زمانه به نگارش درآورده است، البته این اثر عاری از عقاید خطا و احکام نامعقول و خشن نیز نیست که فقط متناسب با زمان نزول آن بوده و امروزه دیگر هیچ گونه کارآیی ندارد. فقط آنچه از این کتاب برای انسان امروزی مفید است، برخی از دستورات اخلاقی و عبادی آن میباشد که انسان را در مسیر سلوک توحیدی قرار میدهد. در بخش قبلی گفتگو با حجت الاسلام علیرضا قائمی نیا، سردبیر مجله ذهن به نقد و بررسی این نظر پرداختیم که اکنون بخش دوم آن پیش روی شماست.
قائمی نیا در بخش اول گفتگو ضمن دعوت به مناظره آقای شبستری در محافل علمی، دانشگاهی، حوزوی یا صدا و سیما، رسانه ها و ... گفت: تحلیلهای شبستری تحلیل های نادرست و ناقصی هستند. ملازمه هایی هم که در میان شواهد خود گفته است، ادعای اینکه قرآن کلام پیامبر باشد را ثابت نمی کند.
*ادعای اصلی آقای شبستری این است که قرآن حاوی نوع تجربه تفسیری و دینی از جهان است، یعنی پیامبر(ص) تجربه ای دارد که در ضمن آن نسبت فهمی، تفسیری و دینی با جهان پیدا کرده است و در واقع جهان را از منظر خودش توضیح و تفسیرمی کند. ایشان بعد از این ادعا تا آخر، مقاله نکاتی را از مطالب مختلف قرآن می آورند تا نشان دهند که قرآن در حوزه های مختلف دارد، تفسیر می کند. شما چه نقدهایی به این ادعا دارید؟
اولین نقد و سؤال من راجع به همین تفسیر پیدا می شود. سوال این است آیا آن چیزی که پیامبر(ص) ادعا میکند و مطالبی که راجع به جهان ارائه میدهد و راجع به افعال انسان و راجع به آخرت و نیز درباره نسبت موجودات و نیز خداوند همه اینها که ایشان تلاش کرده دسته بندی میکند آیا صرفا تفسیرند یا واقعیتی را نشان میدهند؟ چیزی که از ادعای ایشان به دست می آید این است که این امور همگی به تفسیر مربوط میشوند و هیچ ادعای واقعی را شما نمیتوانید به قرآن نسبت دهید و هر چیزی که هست تبدیل به تفسیر میشود.
سؤالی هم اینجا مطرح میشود که آیا این فهم مطابق واقع است یا خیر؟ اگر پیامبر(ص) میگوید: عالم آیه است، آخرت وجود دارد و صدها گزارةدیگر، آیا اینها فقط دعوت به تفسیر است یا از واقعیتی حکایت میکنند؟ به نظر ما این معایب دامنگیر ادعای ایشان هست و اگر حرفهای ایشان را جدی بگیریم هر چیزی نگرش و تفسیر پیامبر(ص) می شود نه اینکه یک مضمون واقعی داشته باشد، انتقال از کلام خدا به کلام پیامبر(ص) چنین لازمه ای دارد که در واقع اگر کلام خداوند باشد با واقعیت ارتباط مییابد ولی اگر کلام پیامبر(ص) باشد صرفاً تفسیر میشود.
معنایی که شبستری می گوید کلام پیامبر(ص) میتواند باشد در این صورت معانی مختلفی پیدا میکند و معنایی که پیدا میکند در حقیقت تصویر دینی پیامبر(ص) از مردن است، اگر این باشد دیگر این ادعاها واقعی نیستند و به نگرشی که پیامبر(ص) دارد برمیگردد، یعنی به این برمی گردند که این امور برای پیامبر(ص) چگونه ظاهر شده اند. به نظرم نکته مهمی است و آسیب اصلی این نظریه به این برمیگردد که آن قوت و قدرت واقع گرایی را از کلام پیامبر(ص) و قرآن می گیرد و کلام پیامبر(ص) را در حد کلامی که نوعی نگرش و تفسیر است کاهش میدهد.
ظاهر قرآن نشان میدهد که پیامبر واقعیتهایی را انتقال میدهد، نه این که تفسیر خود پیامبر را به دیگران انتقال میدهد.
چند نکته مهم را نباید از دیده دور داشت: اوّلاً: ظاهر آیات قرآن خلاف این ادعا را نشان میدهد. ظاهر قرآن نشان میدهد که پیامبر واقعیتهایی را انتقال میدهد، نه این که تفسیر خود پیامبر را به دیگران انتقال میدهد. ثانیاً: از منظر زبانشناختی نگاه کنید افعال گفتاری (speech acts) که در قرآن به چشم میخورد حاکی از این نکته است که پیامبر(ص) ادعا میکند که کلام خدا را ارائه میدهد نه تفسیر خودش را. مثلا، یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ (انفال/۱) و نظایر آن که در قرآن بسیار زیاد هستند و بر افعال گفتاری مختلفی دلالت دارند، بر این نکته دلالت دارند که با تفسیر رو به رو نیستیم.
ثالثاً، اصلاً چگونه از ظاهر سخن کسی میتوان چنین چیزی را برداشت کرد که تفسیر خود را پیش میکشد؟ اگه خود شخص تصریح نکند یا با قراین خاصی این نکته را نشان دهد، ظاهر کلام ادعای واقعی است نه تفسیری. ظاهر کلام برداشت هرمنوتیکی را نفی میکند. توجه بفرمایید سخن این است که خود کلام بر خلاف این دلالت دارد، مگر این که شما با قراین در برخی موارد این مطلب را اثبات کنید یا با دلایل بیرونی دیگر چنین چیزی را اثبات کنید.
*به برخی از نکاتی که آقای شبستری با آنها این مطالب را اثبات کند، اشاره میکنید؟
نکته اول به این برمیگردد که عالم در این نگاه همه و نگرشی که پیامبر(ص) نسبت به عالم دارد تبدیل به آیه می شود. عالم در این نگرش و نیز همه موجودات آیه هستند و پیامبر(ص) می گوید که ما با آیات الهی مواجه هستیم. بعد ایشان شروع به تفسیر آیه از منظر خودش میکند. میگویند آیه دلالت می کند بر اینکه فهم پیامبر(ص) تفسیری و در واقع نوعی نسبت هرمنوتیکی به عالم است، منظور از آیه یعنی آن گونه که اشیا ظاهر میشوند، آیه را به معنی «ارشاینون» آلمانی می گیرد که داده ها به گونه خاصی ظاهر می شوند.
آیه دیدن موجودات به این معنا نیست که آیه هستند بلکه به این معناست که برای پیامبر(ص) آیه دیده میشوند و چنین نمود داده میشوند و آیه را به یک معنای نمودی و به نوعی دیده شدن برمی گرداند
آیه دیدن موجودات به این معنا نیست که آیه هستند بلکه به این معناست که برای پیامبر(ص) آیه دیده میشوند و چنین نمود داده میشوند و آیه را به یک معنای نمودی و به نوعی دیده شدن برمی گرداند. بنابراین وقتی پیامبر(ص) ادعا می کند اینها آیات هستند یعنی آنها را به عنوان نمودهای خدا تجربه می کند یعنی همان نکته ای که قبلا اشاره کردم اینجا خودش را نشان می دهد یعنی موجودات این گونه تفسیر می شوند و موجودات به عنوان آیه تفسیر می شوند، البته آیه بودن با آیه دیده شدن فرق دارد. سوال این است آیا از نظر پیامبر(ص) همه موجودات آیه هستند؟ ادعایش این هست که آیه دیده می شوند. شبستری تلاش می کند تا نشان دهد، خیر! آیه دیده می شوند نه اینکه آیه هستند. ادعای «فکچوال» ندارد، پیامبر(ص) فقط می خواهد نشان دهد من موجودات را آیه می بینم. تمام نزاع به نظر ما به این بر میگردد که آیا این ادعاها واقعی هستند یا ادعاهای پدیدارشناختی؟
*نقد شما بر این دیدگاه ایشان چیست؟
به نظرم این ادعا علاوه بر اینکه تحلیل نادرستی است بلکه آیه چنین معنایی هم ندارد، آیه دلالت پدیدار شناختی ندارد و منظور از آیه این نیست که یک امری بر من چنین خود را نشان می دهد، بلکه آیه معنای نشانه شناختی semiotic دارد، یعنی خلطی که بین معنای پدیدارشناختی با نشانه شناختی صورت گرفته است. آیه این است که موجودات دلالت خاصی دارند و وقتی آن موجودات عالم را میبینیم اینها به مثابه نشانه های حق تعالی هستند، یعنی دلالتهایی دارند و به عنوان نشانه باید اینها را دید و مستقیم نباید آنها را ببینیم.
آیه دلالت پدیدار شناختی ندارد و منظور از آیه این نیست که یک امری بر من چنین خود را نشان می دهد، بلکه آیه معنای نشانه شناختی semiotic دارد، یعنی خلطی که بین معنای پدیدارشناختی با نشانه شناختی صورت گرفته است.
آیه در قرآن کاملا معنای نشانه شناختی دارد، نه معنی پدیدارشناختی. اصلا به نظر ما پدیدارشناختی به هیچ وجه با معنای آیه همخوانی ندارد. اینکه شما بگوئید موجودات برای من آیه جلوه می کنند یا آنها را آیه تفسیر میکنم. آیه کاملا معنای نشانه شناختی دارد. اگر آیه معنای پدیداری داشته باشد با یک پارادکس رو به رو میشویم: برای شما آیه جلوه میکند نه برای من. اما معنای نشانه شناختی بر این نکته دلالت دارد که همه موجودات نشانهها و کدهای خاصی نسبت به حق تعالی هستند و نیاز به کُدخوانی (decoding)مناسب دارند. کار پیامبر(ص) یاد دادن کدخوانی مناسب پدیدهها است.
بعد ایشان تلاش میکند تا موارد زیادی از این موارد را نشان دهد که در قرآن، آسمان و زمین و غیره را چگونه می بینند؟ موارد زیادی را ذکر می کند به حدی که مقاله ایشان اطاله و مواد زائدش زیاد است و اصل مطلب گم می شود و ادعای اصلی را اثبات نمیکند.
به ابعاد مختلفی از نگرش پیامبر(ص) اشاره می کند، بینشی که قرآن راجع به طبیعت و آسمان و سرنوشت انسان و آیات مختلف را متذکر میشود. ایشان ادعا میکند همه این آیات فهم تفسیری پیامبر(ص) را از سرنوشت انسان نشان میدهد و میگوید: من سرنوشت انسان را اینگونه تفسیر میکند.
مطلب اساسی اینکه گزاره های اساسی که در قرآن آمده به این برمی گردد که لب لباب این مغالطه ای که در طول مقاله به طور مرتب تکرار میشود، ادعاهایی که در قرآن آمده است شما این ادعاها را واقع نما ببینید، factual (واقعی یا ناظر به واقع) ببینید یا phenmenological (پدیدارشناختی) ببینید. ایشان ادعا میکند که نه پیامبر(ص)، عالم را آن گونه که بر خودش ظاهر شده و سرنوشت انسان را آن گونه که برخودش ظاهر شده در واقع نشان میدهد. اتفاقا ظاهر آیات قرآن این نکته را نشان میدهند که پیامبر(ص) ادعاهای ناظر به واقع مطرح میکند نه ادعاهای پدیدارشناختی.
*یکی از مواردی که آقای مجتهد شبستری بر روی آن تاکید میکند نامهایی است که قرآن برای مرحله قیامت، حشر و امثال اینها مانند یوم الحشر، یوم القیامه و به کار برده است. ایشان مدعی است که این اصطلاحات تفسیر پیامبر(ص) از آینده است. نظر شما درباره این دیدگاه ایشان چیست؟
اینها یکسری ادعاهای حقیقی هستند که پیامبر(ص) راجع به آخرت و سرنوشت انسان دارد. راجع به احکام معاملات و عبادات که ایشان می خواهد اثبات کند که اینها هم به تفسیر پیامبر(ص) از عالم برمیگردد، ایشان ادعا میکند که تمامی این احکام از اینجا صادر شده که مبتنی بر یک فهم تحلیلی از روابط واقعی و اجتماعی است زیرا داوری درباره روابط انسانها با یکدیگر یا با خدا، همیشه نسبت به خدا معنا پیدا میکند. این ادعای ایشان است که در واقع چرا این احکام مبتنی بر تفسیر پیامبر(ص) هستند چون از جامعه ای به جامعه دیگر تفاوت پیدا می کند، نکته مهم اینکه پیامبر(ص) تفسیر خاصی را نمی خواهند ارائه دهند و در مقامی نیست که در این جامعه این گونه و در جامعهای دیگر طور دیگری تفسیر دهد، بلکه فراتر از اینهاست. تأکیدی که پیامبر(ص) دارد این است که باید این گونه دید نه اینکه از جامعه ای به جامعه دیگر تفاوت کند و نکته اش این است که عبادت درستی که خداوند میخواهد این است و معاملات هم همین طور.
تأکیدی که پیامبر(ص) دارد این است که باید این گونه دید نه اینکه از جامعه ای به جامعه دیگر تفاوت کند و نکته اش این است که عبادت درستی که خداوند میخواهد این است و معاملات هم همین طور
اما قضیه معاملات با عبادات فرق می کند، در اینجا حرفشان مشکل دارد. معاملات یک صور عمومی دارد که در میان تمام جوامع مشترک است، دین آنها را امضاء میکند مثلا قضیه بیع در همه جوامع وجود دارد و دین آن را امضاء می کند. بسیاری از معاملات، امضایی هستند گرچه عبادات صورت شان فرق می کند ولی تأکیدی که پیامبر(ص) دارد خواسته خداوند این است که شما اینگونه باشید و اینگونه عبادت کنید و معاملات تان هم این گونه باشد. اینکه صرفا جامعه ای با جامعه دیگر فرق می کند اصل بحث است، یعنی حتی خود پیامبر(ص) هم وقتی به جامعة جدید می روند می دانند که در جامعه ای به گونه ای و در جامعه دیگر به شکل دیگری عبادت می کنند و معاملات هم این طور هستند.
اما پیامبر(ص) می خواهد بگوید این راهی است که خداوند می خواهد و عبادت باید این گونه باشد و نه اینکه صرفا به شکل جامعه خود کارها را سامان دهد و این ادعای شبستری مصادره به مطلوب است و بسیاری از مطالبی که ایشان برآن تاکید می کند این نکات به نظر ما مصادره به مطلوب است و ادعای ایشان در ضمن این حرفها تکرار شده است.
*از مواردی که ایشان از قرائت نبوی از جهان تأکید می کند بر احوال وجودی انسان است ابعادی که اگزیستانسیال هستند مانند دعا، ابتهاج، توکل، توبه و امثال اینها.
این موارد را عرفا طوری دیده اند و به تجربه خاصی مربوط میشوند و اینها ادعاهای ایشان را تأئید نمیکند و ایشان مصادره به مطلوب دارد و هم به شکل های مختلف موارد را تفسیر میکند. اینکه ایشان تاکید بیش از حدی میکند بر اینکه فهم و تفسیر و نمود واقعیتی بیش نیست و شاید نقد مهمتری را که می توان مطرح کرد این است که آیا همه چیز به تفسیر برمیگردد یعنی مثلا من الان می آیم با شما صحبت میکنم یا هر کسی با جمع دیگری صحبت میکند. آیا معنایش این است که من صرفا نگرش خود را نشان میدهم و هر چیزی که ما میگوئیم تفسیر و فهم و نمود است و یا خیر در موارد زیادی انسانها نزاع اصلیشان برمیگردد به اینکه ادعاهای واقعنما هستند؟
این به نظر میآید اساس نادرستی باشد که هر چیزی به تفسیر برمیگردد اصلا تفسیر جایی معنا پیدا می کند که ما به واقعیتی هم رسیده باشیم یعنی تفسیر بدون آن ادعاهای واقعی بیمعناست. اینکه هر چیزی را ما انسانها صرفا تفسیرمان را راجع به آن بگوییم اشتباه است. اگر فرض کنید که این سخن نادرست را بپذیریم که قرآن تفسیر پیامبر(ص) است بالاخره هم نمیتوان گفت که همه چیز نگرش پیامبر(ص) شد. بسیاری از جاها ادعاهای فکچوال وجود دارد.
اگر در مقام ارتباط انسانها آنجایی که انسانها با هم ارتباط کلامی برقرار میکنند این ارتباط صرفا انتقال دادن تفاسیر باشد، هیچ ارتباط زبانی ای امکانپذیر نخواهد بود. تفاسیر ما بر پایه آن ادعاهای واقعنمایانه ما فکچوال هستند. آنهایی که با واقعیت درگیر میشود، یعنی انسانها در ارتباطات زبانی پا روی واقعیتها می گذارند و این معنایش این نیست که همیشه واقعیت را میگویند، بلکه در بسیاری از جاها تلاش می کنند به آن واقعیاتی که رسیده اند تفاسیر خودشان را هم براساس آنها بیان کنند.
ارتباط زبانی پایه در واقعیت دارد. دو نفر وقتی با هم ارتباط زبانی برقرار میکنند بر اساس ادعاهای واقعنما نسبت به جهان پیش میروند. ممکن نیست همه چیز تفسیر باشد، و الا هیچ ارتباط زبانی صورت نمیگیرد
این ادعا که هر چیزی تفسیر است ادعای باطلی است. ما چگونه تفاسیر را ارزیابی میکنیم؟ خود ما هم تفاسیری بیش نداریم. عالم ارتباط انسانی عالم رویارویی تفاسیر میشود. برخی از فلاسفه تحلیلی مانندِ «دیوید سُن» Davidson نکته خوبی را در این مورد مطرح کردهاند. ارتباط زبانی پایه در واقعیت دارد. دو نفر وقتی با هم ارتباط زبانی برقرار میکنند بر اساس ادعاهای واقعنما نسبت به جهان پیش میروند. ممکن نیست همه چیز تفسیر باشد، و الا هیچ ارتباط زبانی صورت نمیگیرد.
*بر فرض که کلام ایشان را راجع به پیامبر(ص) بپذیریم این اثبات نمیکند که همه مطالبی که ایشان آورده درست باشد؟
ادعای ایشان از اساس باطل است و نوعی نسبیت عجیب و غریبی است؛ یک نسبیت مفهومی conceptual relativism است که انسانها صرفا از پشت تفاسیر خود واقعیتها را میبینند و تفاسیر خود را از عالم به یکدیگر انتقال میدهند و به خود عالم آن طور که هست دسترسی ندارند و این مشکل اساسی است که مقاله درگیر آن است.
نظر شما