حمیدرضا شکارسری : «شهود» را به معانی: آشکار، عیان، حضور، حاضرآمدن، دیدن و مقابل «غیب» دانستهاند(دهخدا که اینطور فرموده است!). در شعر اما شهود، کشف است؛ آشکارساختن، عیانساختن، حاضرگرداندن و بهدیدآوردن غایبها.
شهود تنها در عرصه مفاهیم مجرد صورت نمیپذیرد بلکه برعکس، هرچه به روزگار ما نزدیک میشویم، شهود حاصلِ کشف نادیده در دل همین روزمرگیها میشود.
دیگر دوش ملائک در میخانه را نمیزنند و گل آدم را سرشته نمیکنند و به پیمانه نمیزنند! دیگر درِ زندان ابد را از سرِ عربده مستانه به هم درنمیشکنند!
بهمن ساکی نه حافظ است و نه مولانا. او به جای صدای در زدنِ ملائک، صدای جیرجیر کفش خود را میشنود و بین آن با صدای جیرجیرک قرابتی مییابد. این قرابت تخیل او را فعال میسازد. طی مکانسیم تخیل، شاعر جیرجیرک کفش را به خاطر صدایش جفت خود میپندارد. حالا گفتوگویی عاشقانه در جریان است؛ مکالمهای که تنها ساکی و تنها او آن را میشنود و این همان شهود است!
شهود امری شخصی است وگرنه صدای جیرجیرک را همه میشنوند و نیز صدای کفش ساکی را!
شهود گاه به کشف سمبل و نماد میانجامد اما گاه حتی به استعاره هم ختم نمیشود، به تخیلی ناب میرسد؛ به یافتن ناپیدایی در پس پیداها. شاید اطلاق «شعر ناب» به این متنها کار نادرستی نباشد. اما، کار درستی است چون لباس هستی بر تن ناپیدایی ناممکن پوشانده است؛ کار درستی است چون امتناع عقلی به انکار آن میپردازد و اقناع ذوقی آن را میپذیرد و لذت میبرد.
شعر بهمن ساکی مخاطب را در مرز غیب و شهادت نگاه میدارد. ساکی همانند حافظ و مولانا حقیقتی را کشف کرده اما این حقیقت را از دل روزمرگیهای زندگی خود یافته است؛ زندگی و زیستی مشابه زیست مخاطب امروز. بنابراین نگارنده شهودِ بهمن ساکی را بس دلپذیرتر از کشفهای حافظ و مولانا میداند؛ کشفی ملموستر و باورپذیرتر.
«با پریان گریخته از شیشههای عطر»، بهمن ساکی، نیماژ، 1394، صفحه 55.
نظر شما