* خسرو معتضد
هیچ نمیدانستم میراث فرهنگی کشور تا این حد با سردار بزرگی که استقلال ایران را تجدید کرد، سرودن شعر به زبان پارسی را تشویق فرمود و مردی صفار (آهنگر و مسگر) بود که از پایینترین طبقات به بالاترین مقامات سیاسی و نظامی رسد سر جفا پیشگی و ناسازگاری دارد.
این کشوری که نام ایران دارد، این زبانی که بدان سخن میگوییم، اینکه از سال ۲۵۰ هجری دیگر موالی (بندگان) خلافت عباسی نبودهایم میراث یعقوب لیث صفار است.
یعقوب لیث صفار طی مدت کوتاهی عمال خلیفه را که به آنان متصرف! میگفتند از بلاد مختلف ایرانی ابتدا خود و قوایشان را درهم شکست و سپس بیرون راند. او بر بسیاری از ایالات ایران که در کشور یکپارچه ایران به صورت ایالات خودمختار درآمده بودند، دست یافت. ایران را تا آن حد که در توان داشت یکپارچه کرد. حکام غارتگر عرب را از ایران بیرون راند و در خوزستان خود را آماده پیشروی به سوی بغداد پایتخت عباسیان و تصرف آن شهر کرد. در محل دیرالعاقول شکست خورد و عقب نشست، اما در حال تدارک دیدن برای نبرد بعدی بود که دچار بیماری شدید قولنج و زمینگیر شد و در همان احوال به نماینده خلیفه که با هدایای بسیار برای منصرف کردن او از پیشروی به سوی بغداد نزدش آمده بود یک سینی محتوی نان و پیاز را نشان داد و گفت: من پیوسته به این اطعام بسنده کردهام اگر پیروز شدم که کاخ خلیفهتان را بر سرش خراب خواهم کرد و گنج هایی را که از ایران بردهاند به کشورم بازخواهم گرداند؛ اگر شکست خوردم با همین نان و پیاز به کنجی رفته دنباله عمر را به صبوری خواهم گذراند.
یعقوب لیث فرمانروایی عادل و پیکارجو و سرسخت بو.د او به ایرانیان اتکای به نفس بخشید.ایرانیان خوار و تحقیر و خفیف شده را به مردمی دلیر و مبارز و سربلند بدل کرد.
از طبقات پایین جامعه برخاسته بود، نیک میدانست بیگانه چه بر سر مردم آورده است. وقتی بر اثر بیماری شدید قولنج درگذشت، قوایش نتوانست مأموریت محوله را به انجام رساند و برادرش عمرولیث از در صلح با خلیفه درآمد، ولی چند سال طول نکشید که خلیفه او را به دست امیر اسماعیل سامانی دلیر مرد ایرانی دیگری که حاکم بخارا و ماوراءالنهر بود از پای درآورد و عمرولیث به زندان بغداد انتقال یافت و عمرش در همان زندان به پایان رسید و به عبارتی او را کشتند.
یعقوب لیث تمام آداب و سنن ایرانی را زنده کرد. پایتخت او در شهر بسته سیستان بود؛ وقتی برایش قصیدهای به عربی سرودند و پیشکش کردند سخت رنجید و گفت: سخنی که من در نیابم چرا باید گفتن؛
بروید و شعر به فارسی بسرایید که مرا سخن پارسی نیک خوش آید، گفتهاند این بیت نخستین شعر فارسی بود که سروده شد:
آهوی وحشی در دشت چگونه دوذا
او ندارد یار، بییار چگونه بوذا
چون یعقوب قیام کرد مردمان از او منشور خلیفه را خواستند و یعقوب فرمان داد .روزی همه مردم را در میدان شهر جمع کردند و گفت قصد دارم منشور خلافت را به نظر شما برسانم تا بدانید حتی خلیفه عباسی نیز مقام مرا تأیید کرده است.
منشور را که زیر پارچهای بود آوردند- پارچه منشور را برکشید، زیر آن شمشیر درخشان تیز او قرار داشت؛ او خطاب به مردمان مرعوب خلیفه گفت: مگر نه آن که این تیغ تیز خلیفه را بر تخت خلافتش نشانده است، حال درنگرید این تیغ تیز و برنده مرا که منشور فرمانروایی من است. مردم به زانو درآمدند و با او بیعت کردند.
یعقوب بن لیث صفار پایه گذار نخستین دول کامل العیار ایرانی است که در ایران تشکیل گردید و حساب پیامبر بزرگوار اسلام (ص) و عترت پاک پیامبر(ص) را از حکومتهای نژادپرست و ستمگر اموی و عباسی جدا کرد.
ایرانیان میدانستند بنی امیه و بنی عباس غاصبان جانشینان راستین پیامبرند و سلسلههای بعدی ایرانی یعنی آل زیار و آل بویه شیعی بودند و در واقع این سه حکومت به اقتدار سیاسی- نظامی خلفای عباسی خاتمه دادند و حتی آل بویه بغداد را به تصرف درآوردند و دهههای زیاد بغداد پایتخت آل بویه بود.
مرمت مزار یعقوب لیث صفاری و تجلیل و بزرگداشت او یکی از وظایف میراث فرهنگی و جمیع مردم ایران است.
نظر شما