قدس آنلاین - رقیه توسلی: می دانستم تدریس خصوصی می کنند آخر گاهی با زبانِ فرمول هایش به ما هم سری می زنند، آن صبح و ظهر و شب هایی که یکپارچه درس می دهند.
واقعاً که همیشه باز کرن پنجره، نعمت است... مثلاً همین عصری که مرا با خودش می کشاند پای رزق و روزی حلال.
پشت سر این همسایه می گویند: هم استاد خوبی ست، هم هزینه ای که بابت تدریس یک کتاب می گیرد، منصفانه است. یکبار هم که منتظر آسانسور بودم، مادر یکی از بچه ها، دعای خوبی کرد. گفت: پول مان نور شود در زندگی شان.
نمی دانم چرا امروز پشت این پنجره، نانوا و تنور داغ و تابستان پُرلهیب به یکباره به قسمتی از سلول های خاکستری ام یورش می آورند.
قسمتی هم بازیگوشانه می دوند تا تونل های سیاه، دستان پینه بسته، صورت های ذغالی و شش هایی که سخت نفس می کشند.
تا ماشین های شهرداری که شب ها چه لطفی را از ما دریغ نمی کنند آقایان نارنجی پوش اش.
قسمتی هم دنبال پرستاران و برخی هم راهی مرزها و میدان ها. دوشادوش سربازانی که مدافع امنیت و آرامش اند.
سلول ها همینطور که در حال گسترش و پراکندگی اند به خودم می گویم: دسترنج یعنی رزقی که جز به زحمت و رنج به دست نیاید.
پس حالا که عبادت هفتاد جزء و بالاترین آن روزی حلال است؛ باید به همسایه ای ببالم که کسب و کارش، طیب و طاهر است. و یاد بگیرم از کارگری که صبح ها، بقچه ی توکّل و نان و پنیرش را برمی دارد و الهی به امید تو، از چشم هایش نمی افتد.
نظر شما