قدس آنلاین- گروه استانها - رقیه توسلی: خودمان را مشغول کرده ایم تا گلی جان به چهارمین دست لباسی که عوض کرده رضایت بدهد بلکه راه بیفتیم برویم جلسه. صندوق قرض الحسنه فامیلی.
با یک ساعت تاخیر می رسیم... دیدارها تازه می شود... خیلی ها هستند... بعد از احوالپرسی ها و مهربانی ها و گلایه ها، اخبار دست اول است که می ریزد روی دایره.
جمع، همیشه خوب است. آدم آنجا تنهایی اش را گم می کند. غصه هایش را پس می زند و بوضوح می بیند قلبش چه جور به درجه قابل توجه ای از شور و احساس دست پیدا می کند.
بچه ها سرگرم بازی و صاحبخانه در تکاپوی پذیرایی و بانوان محترم گپ می زنند. از زمین تا آسمان. از گذشته های دور تا آینده های نامعلوم.
کنار دخترخاله جان نشسته ام و رنگ دیگری از دنیا را تجربه می کنم. سرش در موبایل گیر کرده است و دائم می گوید: جانِ من این را بخوان، این را ببین و چهل تایی عکس و ویس و سوژه سرازیر می کند به شماره ام.
از وصف العیش اش، حیران و خندانم که برای دقیقه ای از گوشی مبارک خارج می شود و خیره در چشم هایم می گوید: گفتم که امروز نوبت وام من است؟
با حالتی که می شود به یک نیمه خنگ زُل زد، نگاهش می کنم با لبخند و می گویم: نه، مبارک باشد... که جمله ام به پایان نرسیده ادامه می دهد می خواهم آیفون بخرم. بگو ایشالا... و فی الفور می پرد توی تلگرام.
سرم از دستش در دَوَران است که آبان جان به دادم می رسد. دستش را جوری دلبرانه و با تمنّا دراز می کند سمتم که قصه اش را می فهمم.
راه می رویم. کل خانه ی فامیل را قدم می زنیم. می چسبد. تازگی ها گلی جان به او نفس عمیق کشیدن را یاد داده است که می شود بازی بعدی مان. یکی خاله، یکی آبان. آنقدر که رئیس صندوق با لپ تاپ اش می آید برای حساب و کتاب ها.
جمع با صلواتی سکوت می کنند که خاله جان در گوشم زمزمه می کند، با دخترش حرف بزنم که پول بی زبان را قصابی نکند.
چه بگویم ها:
۱- لباس گلی جان آخر میهمانی پاره می شود و او تا خانه، کوچولویی غرق اشک است. لطفاً به بچه ها بیاموزید لباس ها تاریخ انقضا دارند.
۲- چشمک های شاد دخترخاله جان دیوانه ام می کند وقتی نمی داند قرار است پندش دهم. لطفاً یاد بگیریم اسکناس هایمان را به خاک و خون نکشیم.
نظر شما