به گزارش قدس آنلاین، گاهی تخیل کردن کاملاً بی فایده است... پس به شهر دکل بندان و انجیر، به شرقی ترین نقطه مازندران - گلوگاه - می رویم تا این شهریور، خودمان را برسانیم به روستایی که برای دیدنش، دیر کرده ایم.
طبق نقشه، «توسکاچشمه» و «یانه سر» را از سَر می گذرانیم تا می رسیم به تراکتورهایی که زمین ها را خیش می کشند... به گردشگرانی که بادبادک هایشان را هوا داده اند در بادِ مجنونِ ییلاق و بالای تخته سنگ های بزرگ، درحالِ پیک نیک اند.
واقعاً گاهی تصویرکردن شنیدنی ها و خواندنی ها بی فایده است. پس قصد بودن در دنیای دلپذیرتری از شهر می کنیم. آنجا که می گویند آدم هایش مهربان ترند و قیافه دنیا، کج و کوله و وارونه نشده است هنوز.
پیچ در پیچ، آفتاب می تابد و روی علف های اطراف جاده می نشیند تا همه جا را طلا کند؛ که آن رخداد بی نظیر اتفاق می افتد و فاصله مان مختصر می شود با بهشت.
مسیرِ سحرانگیزِ یکطرف کوه، یکطرف درّه را آغاز می کنیم... مینی بوس قرمز روستا را از بالای جاده می بینیم که از پایین دست کوهپایه، آرام آرام می آید.
با دیدن قطعه قطعه شالیزارهای سبز و طلایی، چشمم مان عجیب تسخیر می شود... جمع کوه و شالیزار و پوشش گیاهی ست اینجا... کافی ست تنها یکبار با خودتان تکرار کنید شالیزار در دلِ کوهستان! تا با احساس فوق العاده ما، همراه شوید.
مثل دونده ای که به نفس زدن اُفتاده - زیبایی ها - تپش قلب مان را بالا می برند. آنقدر که با خودمان می گوییم: نه، این روستا پیر ندارد... چطور با وجود زندگی در سرزمین عجایب می شود، موی سپید کرد؟
سرمست از انتخاب و تصمیم درست مان، بالاخره به تابلوی «خوش آمدید» می رسیم... و بعد از ده دقیقه سِحر و جادو، یکصدا می خوانیم: «آوارد».
رخت ها دارند روی بندها و پرچین ها آفتاب می گیرند. پیراهن های گلدار و بلوزهای رنگی ایستاده در بادِ ییلاق، منظره ی اول است.
زیر آسمان آبی، ردّ درخت های بلند و درختچه های کوتاه را می گیریم و می آییم پایین دستِ کوه... می گفتند «آوارد» حرف های زیادی برای گفتن دارد... صخره هایش، بوته زارانش، مردمانش... راست می گفتند.
خانه های گِلی، بین خانه های تازه ساختِ آوارد، دستفروش دوره گرد، جالیزهای کوچک کدو، کوچه باغ های مسحورکننده، مزرعه جارو، مستطیل های کاه و علوفه، دخترکان قابلمه به دست، گروه جهادی که خدمت اهالی کرده اند این تابستان، بادهای هرگز بیکار ننشسته ی ییلاق، مزرعه گیاهان دارویی قصه های زیادی برای گفتن دارند.
و صدالبته عسل مرغوب... که کندوها یکی دوتا نیستند و زنبورهای کارگر اینجا بیکار ننشسته اند.
دقایقی با بچه های خوش لهجه این دیار سَر می کنیم. با آقا مهدی چهارساله ای که از زمین و آسمان حرف می زنیم با او و حظّ می کنیم از خوی کودکانه کوهی اش. و پا به حسینیه دارالشفای آوارد می گذاریم تا از خاطرات ۶ شهید روستا بشنویم.
در خطه شمال ایم و در قلمرو مردمان سختکوش و نجیب و باصفا! در جغرافیایی که هم مرز مازندران و گلستان و سمنان است! روستایی که از جنوب به پارم، از شرق به رمدان و نیالا و از غرب به روستای یخکش منتهی می شود.
«آوارد» جاهای دیدنی اش کم نیسست... آتشکده دارد، گلعلی سر که قبرستانی ست ۶۰۰ ساله و غارهای کبوددره.
دوستی با «آوارد» را از دست ندهید که این سرزمین، شگفتی و دلبریِ درهم دارد و نسخه هایش، پیری را بَر باد می دهد!
انتهای پیام /
نظر شما