به گزارش گروه فرهنگی قدسآنلاین، عباس طاووسی میتوانست یک ۵۲ ساله معمولی باشد، با موهایی که یک دست به سفیدی نشسته و او را مسنتر از آنچه هست نشان میدهد. او اما سالها پیش تصمیم گرفت که شبیه آدم معمولیها نشود، تصمیم گرفت که سخت کلاه دوچرخهسواری را زمین بگذارد، سخت از زین پیاده شود و خلاصه سخت یک جا بنشیند. برای همین هم نمیشود او را بدون دوچرخه کورسیاش دید؛ دوچرخهای که نزدیکترین رفیق اوست و او را تا بزرگداشت سعدی و حافظ و خیام یا مراسم ولادت و شهادت امام هشتم(ع) و رحلت امام(ره) رسانده؛ دوچرخهای که بیشتر از خیلی ماشینها کار کرده و حالا سودای سفر ۱۴ هزار کیلومتری اروپا در سر دارد تا بهانه خوبی باشد برای اینکه عباس طاووسی پشت میز گفتوگوی صفحه مردم بنشیند.
قصه ارتباط عباس طاووسی با دوچرخه از کجا شروع میشود؟
اولین دوچرخهام را ۳۴ سالگی خریدم، سال ۷۹. آن موقع، زمین کشاورزی ما چند کیلومتری دورتر از بشرویه بود و من سعی میکردم برای رفتن سر زمین از دوچرخه استفاده کنم. البته نگاه مردم به این موضوع آن موقع خیلی خوب نبود. یعنی بعضیها فکر میکردند دوچرخه سوار شدن از نداریِ طرف است. من ولی علاقه زیادی به دوچرخه داشتم و همین هم باعث میشد بیخیال دوچرخه نشوم.
پس دوچرخهسواری شما محدود میشد به همین رفتن سر زمین و برگشتن و احیانا رتق و فتق امور عادی روزانه.
اوایل بله، ولی کمکم سفر با دوچرخه را شروع کردم.
ماجرای این سفرها چطور شروع شد؟
مهرماه سال ۷۶، یعنی سه سال قبل از اینکه دوچرخه بخرم، به خاطر علاقه زیادی که به حافظ پیدا کرده بودم، تصمیم گرفتم سفری به شیراز بروم. یادم هست در آن سفر اتفاق خوبی هم افتاد و بدون اینکه من بدانم، سفرم با روز بزرگداشت حافظ همزمان شد. همین مسئله هم باعث شد که بتوانم در برنامهها و مراسمی که برای این روز در نظر گرفته بودند، شرکت کنم و آن سفر برایم خاطرهانگیز شود. این بود که دوباره تصمیم گرفتم به شیراز سفر کنم و سفر بعدیام سه سال بعد مقدور شد.
یادم هست در سفر دوم به سرم زد سال بعد که میخواهم برای شرکت در برنامه بزرگداشت به شیراز بیایم، به جای استفاده از ماشین، خودم را با دوچرخه به شیراز برسانم. در ابتدا به نظر تصمیم خوبی میآمد، ولی باید قبل از این سفر خودم را محک میزدم تا ببینم توانایی انجام این کار را دارم یا نه. برای همین تصمیم گرفتم مسیر نزدیکتری را امتحان کنم و اینطوری بود که اولین سفر من با دوچرخه از بشرویه تا مشهد پیش آمد.
یعنی برای تست آمادگی در اولین سفر با دوچرخه به مشهد آمدید!؟ نمیشد مسیر کوتاهتری را انتخاب میکردید؟
فاصله بشرویه تا شیراز حدود ۹۰۰ کیلومتر است، ولی من میتوانستم با نصف همین راه خودم را به مشهد برسانم. پس فکر کردم که این مسیر میتواند تست خوبی باشد. خلاصه آن سفر را شروع کردم و با وجود خستهکنندگی، بسیار لذتبخش بود.
یعنی در اولین سفر از انتخاب مسیرتان پشیمان نشدید؟
نه. چون به نظرم اصلا لذت دوچرخهسواری به همین خستگیها یا به عبارتی به از سر گذراندن همین خستگیهاست. یعنی وقتی میبینی مسیری را که میتوانستی با ماشین در چند ساعت طی کنی، چند روز رکاب زدهای، حس بسیار خوبی پیدا میکنی. البته کسی میتواند این حس را درک کند که آن را تجربه کرده باشد.
و شما این حس را ۱۷ سال پیش تجربه کردید.
بله. فروردین ماه سال ۱۳۸۰ بود که برای اولین بار سفر با دوچرخه را تجربه کردم و در طول چهار روز مسیر بشرویه تا مشهد را رکاب زدم. بعد هم سفرم به شیراز را از مشهد شروع کردم و هزار و ۳۰۰ کیلومتر رکاب زدم. همین سفر هم برای من شروعی برای سفرهای بعدیام بود؛ سفر برای بزرگداشت خیام و سعدی و فردوسی، سفر برای شرکت در مراسم ارتحال امام خمینی(ره)، سفر به جمکران برای مراسم نیمه شعبان، سفر به مشهد برای شرکت در مراسم شهادت و ولادت امام رضا(ع) و خلاصه خیلی سفرهای دیگر. از همان سال هم به طور مستمر در این مراسمها شرکت داشتهام.
پس هر مناسبت برای شما انگیزهای شد برای یک سفر جدید.
دقیقا. یعنی وقتی فکر میکردم که دوست دارم برای فلان مراسم در فلان شهر باشم، با خودم میگفتم که چرا همین مسیر را با دوچرخه نروم؟ اینطوری هم یک حرکت نمادین بود و هم یک حرکت ورزشی تا یادآوری کنم که دوچرخه وسیله مهمی است اما ما از آن غفلت کردهایم.
شما در سفرهایتان از دوچرخه استفاده میکنید. در زندگی روزمره هم همینطور است یا بیشتر ماشینسوار هستید؟
الان که ماشین ندارم، ولی زمانی هم که داشتم، بیشتر خانمم از ماشین استفاده میکرد. خودم همیشه دوچرخه را ترجیح میدهم. علتش هم این است که اولا دوچرخه حال خوبی برایم به وجود میآورد و علاوه بر این چون من عاشق طبیعت هستم، این فرصت را به من میدهد که به جاده بزنم و از طبیعت لذت ببرم. اصلا با دوچرخهسواری انگار بهتر میشود دیدنیها را دید.
یعنی مثل ماشین نیست که سریع بگذریم و خیلی از چیزهایی را که در مسیر سفر هست، آنطور که باید و شاید نبینیم. برای همین هم وقتی با دوچرخه به جاده میزنم، به وجد میآیم و بیشتر نگاهم به آسمان است تا زمین.
به نظر میرسد که فرهنگ دوچرخهسواری فرهنگ رو به رشدی هم هست.
بله. مثلا من قبلا خیلی نمیدیدم که کسی با دوچرخه سفر کند، ولی همین سال قبل که برای بزرگداشت فردوسی رفته بودم، چهار نفر دوچرخهسوار دیگر را هم دیدم که دو تایشان از هرات و دو تای دیگر از تهران تا مشهد را رکاب زده بودند. از همین بشرویه هم امسال چندین نفر تا کربلا با دوچرخه رفتند. این یعنی توجه تعدادی از افراد جامعه ما به دوچرخه و سفر با آن جلب شده. حتی من خودم تا همین امروز برای ۵۰ نفر از دوستانم دوچرخه حرفهای سفارش دادهام.
غیر از این حتما در این سفرها با افرادی هم برخورد داشتهاید که روی شما تأثیر گذاشته باشند. درست است؟
خب من در سفرهای مختلف با افراد زیادی برخورد داشتهام که میتوانند الگوی من باشند، ولی یادم هست دو سال قبل که برای رحلت امام(ره) رفته بودم، دوچرخهسواری را دیدم که با یک پا تا تهران رکاب زده بود. در یکی از سفرهای دیگر هم مردی را دیدم که با ویلچر از همدان به شیراز آمده بود و میخواست در ادامه مسیرش به مشهد برود. خب دیدن این آدمها خیلی من را تکان داده. چون تا قبل از آن گاهی فکر میکردم دارم کار بزرگی انجام میدهم که مثلا از مشهد تا شیراز را رکاب میزنم، اما با دیدن این افراد متوجه شدم که کار من خیلی هم بزرگ نیست.
شما برنامهای دارید برای رکاب زدن دور اروپا. از این طرح بگویید و از اینکه چه هدفی را از این کار دنبال میکنید؟
پس از سفرهای متعدد، مدتی است در تلاشم که مسیر ۱۴ هزار کیلومتری تا کشورهای اروپایی را با دوچرخه طی کنم. هدفم هم این است که شهرم (بشرویه) را به عنوان یک شهر متفاوت به اروپاییها معرفی کنم و از این طریق جاذبههای فرهنگی شهرم را بشناسانم. قرار است این سفر از خراسان جنوبی شروع شده و از طریق مرز بازرگان به سمت اروپا ادامه پیدا کند. زمانی هم که برای سفر در نظر گرفتهام حدود ۱۵ ماه است. البته قرار بود ادارات استان از سفرم حمایت کنند و جلسهای هم در همین زمینه برگزار شد، ولی متاسفانه این برنامه همزمان شد با جریان نوسانات ارزی و تحریمها.
و اگر حمایت نشدید چه میکنید؟
باز هم به سفرم خواهم رفت. رویای من این است که دور اروپا را رکاب بزنم و راهش را هم پیدا میکنم. ایمان دارم که دیر یا زود این رویا را عملی خواهم کرد، چون با همه وجود به انجام آن تصمیم گرفتهام.
البته اگر مسئولان استان حمایت کنند زودتر سفرم را شروع خواهم کرد، اما اگر حمایتی نکردند خودم دست به کار میشوم. به قول مولانا: «سایه حق بر سر بنده بود/ عاقبت جوینده یابنده بود/ گفت پیغمبر که چون کوبی دری /عاقبت زان در برون آید سری».
مدد حضرت حافظ در طوفان شن!
سال ۱۳۸۶ بود و داشتم برای بزرگداشت سعدی با دوچرخه به شیراز میرفتم. به صحرای طبس رسیدم، همان محدودهای که هواپیماهای آمریکایی در واقعه طبس زمینگیر شده بودند. حدود پنج کیلومتری تا استراحتگاهم مانده بود که یک دفعه طوفان شن شروع شد. صداهای وحشتناکی میآمد. هوا به طرز وحشتناکی سیاه شده و آنقدر طوفان شدید بود که گمان کردم تا مرز سکته پیش رفتهام. تجربه روبه رو شدن با طوفان را هم نداشتم و در آن موقعیت نمیتوانستم کاری انجام بدهم، غیر از اینکه با همه زوری که داشتم بچسبم به دوچرخهام. احساس میکردم ۱۰ نفر همزمان دوچرخه را میکشند و من هم باید به تنهایی آن را نگهدارم. از طرفی نه میتوانستم چشمانم را باز کنم، نه دهنم را. در آن وضعیت ترسناک احساسم این بود که دارم زنده به گور میشوم. از خدا خواستم کمکی برساند. یکدفعه شعر حافظ از ذهنم گذشت که: «ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند / چون تو را نوح است کشتیبان زطوفان غم مخور» با یادآوری این شعر روحیهام زمین تا آسمان تغییر کرد. خوشبختانه همان لحظه هم یک تریلی از راه رسید و به ترفندی توانستند من را نجات بدهند. بعد هم من را تا ایستگاه بعدی رساندند.
انتهای پیام/
نظر شما