تحولات لبنان و فلسطین

۲۰ فروردین ۱۳۹۸ - ۱۴:۳۰
کد خبر: 651177

چه کار می‌شود کرد «آفرینش» است دیگر... دلش، شور و آدرنالین بالا می‌خواهد مُدام... وگرنه بین این همه ورزش آرام و زنانه، نمی‌رفت سراغ صخره نوردی و اتومبیلرانی و خودش را طرف حساب سرعت و بدنسازی و تمرکز و مانع و مارپیچ نمی‌کرد!

به گزارش گروه اجتماعی قدس آنلاین، چه کار می‌شود کرد «آفرینش» است دیگر... دلش، شور و آدرنالین بالا می‌خواهد مُدام... وگرنه بین این همه ورزش آرام و زنانه، نمی‌رفت سراغ صخره نوردی و اتومبیلرانی و خودش را طرف حساب سرعت و بدنسازی و تمرکز و مانع و مارپیچ نمی‌کرد!

ایستاده‌ام به تماشا، چون می‌دانم در منصرف کردنش سرسوزنی مهارت و اقبال ندارم. دارد با پیرمرد جمله‌ها را تمرین می‌کند، شاد و سرحال. با «پیرمردِ ضایعات بخر».

کلاه بافتنی سیاه به سَر دارد، خمیده است و خوشرو. با دلرحمی، پیشنهاد برادرزاده جان را قبول می‌کند. می‌گوید: چرا که نه! خداحفظت کند جوان. می‌خواهی به بابابزرگت کمک برسانی.

نگاه می‌کنم. پشتِ وانت بار مدل شاید ۷۰، خبری از آهن قراضه نیست. دَشتی نداشته و به گمانم چند ساعتی برای روزی‌اش باید میهمان خیابان‌های شهر باشد امروز.

تمرین تمام می‌شود و «آفرینش» دکمه بلندگو را می‌زند. تا آنجا که به یاد داشته و دارم هیچ کهنه بخری با سلام، خبرمان نمی‌کرد که آمده توی کوچه.

سراپا گوشم و به اندازه یک قشون آدم، راضی از جملات تازه نفسی که او از خودش ابداع می‌کند در باب این شغلِ صدادار.

اینکه صدای مکررِ بی‌تنوعی مثل همیشه پشت پنجره نمی‌گوید: آهن آلات، مس، روی، آلومینیوم شما را خریداریم.

اصلاً سندروم «مزدا قرمز ضایعات» به مدد ایده این دختر، تَه نشین می‌شود در زندگینامه‌ام.

می‌بینم چطور به دومین دفعه که می‌رسد - تک و توک - پنجره و درب کشویی باز می‌شود و کله‌ها از خانه‌ها می‌زند بیرون. زن‌ها و مردها را می‌بینم. آدم هایی را سِیر می‌کنم که به پیرمرد علامت می‌دهند که بایستد و نرود.

در کش و قوس رفتن از پیش آقای آهنی، زنی هم روی تراس می‌آید و می‌پرسد: آهای دخترجان! اگر پدربزرگت خوش انصاف است، بیایم. کلی خرت و پرتِ معامله‌ای توی انبار دارم.

پی نوشت: چه کار می‌شود کرد که سلول‌های خاکستری یک وقت‌هایی زوم می‌کنند روی «پرو» به عنوان کشوری که ۲۵۰۰ نوع سوپ دارد... یک زمانی می‌روند پی کاشف نمک و ساز و آتش... و گاهی هم توقف می‌کنند در حوالی دختری که پشت بلندگو می‌گوید: «همشهری مهربون سلام. فروردینتون قشنگ. من و آقای پدربزرگ اومدیم کوچه تون واسه داد و ستد. برای پاک کردن خونه‌ هاتون از کهنه‌های دست و پاگیر. تو کارِ آلومینیوم و روی و مس‌ایم. آهن‌آلات قراضه و دورریزتون را بفروشید به ما، در عوض اسکناس‌های مشکل گشا بگیرید. تا پنج دقیقه دیگه همین پایین، تو کوچه‌ایم...».

منبع: روزنامه قدس

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.