رقیه توسلی/
گفتاردرمان، تجویز کرده دوروبرِ «عزیز» را باید پُر کنیم از اسامی آشنا تا حافظه و تکلمش تحریک بشود. گفته از جزئیات غافل نشویم. نام خانواده، دوست داشتنیها، علائق و روزمره بیمار که اینها به سکته سنگینی که ناغافل لشکر کشیده در جانش، تلنگر خوبی است.
طبق دستور متخصص حالا ساعتی میشود که «آفرینش» با ناز و نوازش دارد روی اسامی غذاها مانور میدهد بلکه عکسالعملی بگیرد از مادربزرگی که بجا نمیآوردش.
او آهسته و آرام پیش میرود و من از توی آشپزخانه دل میدهم به پرستاری مهربانانهاش.
او میگوید: «سوپ» و من با خودم میگردم دنبال مُبدع این غذای کم طرفدار. حدس میزنم سوپ را نخستین بار زنی تنها در یک غروب زمستانی باید بار گذاشته باشد.
میگوید: «فرنی». لطافت شیر و گلاب و شکر، آنی اجازه نمیدهد غیر این فکر کنم که نخستین دفعه مادری آنها را قاطی هم کرده برای طفلش. یکسر رفته تا مطبخ و بعد با پیالهای داغ و سفید و شاعرانه بازگشته.
«قورمه» را که هجی میکند، کوهستان و گیاهان خودرویش پهن میشوند پیش رویم. آنوقت آدمی در خیالم شکل میبندد که با سبدی سبزیجات برگشته به کلبهاش و دست زیرچانه با خودش حرف میزند. میگوید بگذار اینها را بریزم توی دیگچه با تکهای گوشت و مُشتی حبوبات ببینم چه از آب درمی آید!
وقتی میگوید «اُملت»، موجودی کم سن و سال جلوی چشمم فقط رژه میرود که خواسته روزی روزگاری شکمش را سیر کند و سر به هر طرف چرخانده جز تخممرغ و بوتهای گوجه نیافته. پس بسرعت دست به کار ساخت این غذا شده.
اما تا به زبان میآورد «تَهچین»، عزیز متبسّم میشود... نمیدانیم چه رُخ میدهد در سَر مبارکش؟ آنجا کدام سلولها به گذشته و خاطرات قشنگی متصل میشوند که حالا آشناتر از تمام ماههایی که گذشت نگاهمان میکند... عمه و برادرزاده، ذوق زده و دستپاچه دهها بار میگوییم «تَهچین»... تهچین... تهچین...!
نمیدانم چه رمز عبوری در بعضی از کلمات جا خوش کرده؛ اما به گمانم «تَهچین» را آدمیزادی عاشق تیار کرده باشد. مثلاً کسی که نیم قرن پیش، آوازه خوان رفته سراغ مرغ تُپل مرغدانی و چند پیمانه برنج و سیبزمینی و هویج و... بعد آتشی ساخته و خیره به دوردستها خطاب به یارش گفته: بیا یارجان که امروز بخار غذا هم خوردن دارد!
نظر شما