شعبان نصیری حتی در آستانه 60 سالگی، سر سوزنی از علاقهاش به گمنامی و ناشناس ماندن کم نشده بود. وسوسههای شیرین بازنشستگی هم نتوانسته بود بر روحیات قدیمیاش غلبه کند و سردار را بکشاند پشت میزها و تریبونهای فرماندهی.
پایه گذار سپاه قدس
تازه امروز معلوم میشود شعبان نصیری با این همه سابقه، در ایران خودمان به اندازهای که در دستگاههای اطلاعاتی و نظامی آمریکاییها شهرت داشت، شناخته شده نبود! برخی خبرگزاریها، روز گذشته گزارشی را به نقل از یک پایگاه اینترنتی آمریکایی منتشر کردند. این گزارش که به قلم یکی از محققان اندیشکده «بنیاد دفاع از دموکراسی» نوشته شده بود و اهداف کاملاً ضدا ایرانی آمریکاییها را دنبال میکند، اما خواسته و ناخواسته مجبور شده است به نقش و جایگاه سردار شعبان نصیری در گسترش قدرت منطقهای ایران نیز اعتراف کند. مردی که صورت، سیرت، زندگی و شخصیت خاکیاش سالهای سال از نگاه حتی نظامیان و پیرسربازهای دفاع مقدس پنهان مانده بود، در دستگاههای اطلاعاتی و تشکیلات نظامی آمریکاییها برای خودش پرونده قطوری داشت و همواره زیر ذرهبین کارشناسان و تحلیلگران غربی بود. این را میشود با خواندن چند سطر از گزارش مفصل و طولانی اندیشکده آمریکایی دریافت: «نصیری فرماندهای با بیش از سه دهه خدمت و یکی از بنیانگذاران سپاه پاسداران و شاخه عملیاتهای خارجی مرموزش یعنی نیروی قدس بود. زندگی شغلی او دریچهای کمیاب است که از طریق آن میتوان روند تکامل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی قدس را در قالب چالشهای متغیر نظامیِ پیش روی جمهوری اسلامی ایران مشاهده کرد. اکنون که سیاستگذاران آمریکایی به دنبال راههایی برای محدود کردن نفوذ ایران در عراق هستند، مطالعه دقیق زندگی نصیری برای فهم تاکتیکها و دستورکار تهران ضرورت دارد».
سال 58
چه در روایت اندیشکده آمریکایی و چه در روایت سایتهای ایرانی، سردار شعبان نصیری، زاده سال 1337 است و از جمله فعالان انقلابی که گویا در بحبوحه انقلاب با فرمان امام(ره) پادگان را ترک میکند و پس از پیروزی انقلاب از نخستین افرادی است که به سپاه میپیوندد. برادرش «حمیدرضا» درباره او گفته است: «از همان ابتدای تشکیل سپاه در سال 58 با هم وارد سپاه شدیم و ایشان نیروی زمینی را برای محل خدمتش انتخاب کرد، با شروع جنگ هم در ردههای مختلف از جمله فرمانده دسته، فرمانده گردان، فرماندهی تیپ و... انجام مأموریت کرد. با گذراندن دوره فرماندهی و ستاد سپاه و ارتش بهطور مشترک فعالیت آکادمیک در جنگ را هم شروع کرد. من مدتی را در مناطق عملیاتی و دورههای تخصصی دانشکده فرماندهی ستاد همراه و همرزمش بودم... یک نیروی فوقالعاده منضبط و برنامهریز بود، دوم اینکه اعتقاد داشت باید برای سیستم رزم کادرسازی کنیم، چون به هر حال در جنگ تلفاتی هست و اگر جایگزینی برای نیروی کار انجام نشود همیشه در مبارزاتمان با دشمن عقبگرد خواهیم داشت».
فوق محرمانه
روایت حمید رضا درباره برادرش، اگرچه برادرانه است، اما با رعایت اصول اطلاعاتی و امنیتی بیان شده است. با این حساب برای شناخت بیشتر نقش و جایگاه شعبان نصیری، در وهله اول مجبوریم بازهم به بخشهایی از گزارش آمریکاییها و در وهله دوم به گفتههای همرزمان و همراهان ایرانی و یا عراقیاش مراجعه کنیم. گزارش پایگاه آمریکایی میگوید: «دوران خدمت نصیری نقطه آغاز شکلگیری دو یگان مهم سپاه پاسداران است که نیروهای هر دوی آنها از اعراب قبیلهای هستند. اول تیپ ۹ بدر که اکنون سازمان بدر نامیده میشود، و قرارگاه «نصرت» که یگان اطلاعات و عملیات نظامی است. نصیری مهارت اطلاعاتی و عملیاتی تشکیل یک نیروی شبهنظامی عرب را از خود نشان داد و بعدها همین امر به او صلاحیت طراحی نخستین برنامه آموزشی نیروی قدس را داد... نصیری در قرارگاه نصرت هم فعالیت میکرد... قرارگاه نصرت آنقدر محرمانه بود که حتی از میان مقامات و فرماندهان ارشد هم تعداد بسیار کمی از وجود آن اطلاع داشتند. نصیری آنجا در کنار محمد (حسین) باقری فعالیت میکرد که اکنون رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران است».
جنگ نرم
اگر لحن روایت آمریکاییها را بخصوص آنجا که با نگاه کاملاً اطلاعاتی و امنیتی به همه فعالیتهای نظامی و غیرنظامی و حتی بشردوستانه نصیری در کشورهای فقیر آفریقایی نگاه میکند، قبول ندارید، در ادامه مطلب بخشهایی از زندگی و فعالیتهای او را از نگاه ما بخوانید: جنگ تحمیلی که تمام شد، حواسش به جنگ نرم بود. این میدان برای او عرصه تازهای از جنگ به حساب میآمد. حاج شعبان در واقع با پایان جنگ، لباس رزمش را در نیاورد، بلکه با شناخت از اوضاع و وضعیت جدید، آستینهایش را بالا زد و با تعدادی از فرزندان شهدا، مؤسسهای فرهنگی به راه انداخت و مشغول ارائه خدمات فرهنگی و تربیتی به جامعه شد. چند سال پیش در نمایشگاهی چشمش افتاد به یک بازی فکری که ابتکار و تولید برو بچههای ایرانی بود. تعداد زیادی از آنها را یکجا با قیمت خوبی خرید. اطرافیان گفتند سردار! حالا که این همه خریدهاید، حداقل تخفیف خوبی هم میگرفتید. خندید که: «من با این خرید میخواستم از تولید داخلی حمایت کنم... خریدم که این بچهها را حمایت کرده باشم» بعد هم اسباب بازیها را به مرور و در مناسبتها و به بهانههای مختلف به بچهها هدیه داد.
ما شاگردش بودیم
اگر جنگ سوریه و عراق راه نمیافتاد نصیری همچنان در جبهه فرهنگی میماند، در بازسازی مناطق جنگی فعالیت میکرد، نیروهای تازه نفس را برای روز مبادا آموزش میداد، در فعالیتهای بشردوستانه شرکت میکرد و... غائله داعش در سوریه و عراق اما از پروژههایی بود که برای سرکوبش تجربههای برون مرزی فرماندهانی چون نصیری به کار میآمد. غائله داعش یک بار دیگر، جوانان سابق ایرانی و عراقی دوران دفاع مقدس را که کنار هم با صدام جنگیده بودند، دورِ هم جمع کرد.
«ابو مهدی المهندس» فرمانده حشدالشعبی عراق میگوید: «او بچههای بدر را مصممتر کرد و پس از جنگ نیز اگرچه در مسئولیت دیگری بود، اما همچنان همدیگر را میدیدیم. ما خودمان را شاگرد نصیری میدانیم... نصیری همیشه در طول عملیات زیر آتش بود و این طور نبود از اتاق عملیات، نبرد را مدیریت کند... اگر او و همرزمانش نبودند، بغداد و دمشق سقوط میکردند».
پارتی بازی
با حساب و کتاب تحلیلگران آمریکایی نصیری یک ژنرال تمام عیار بود. ما ایرانیها اما در قاموس خودمان اگر خیلی برایش حساب باز میکردیم او را «حاج شعبان» یا در نهایت «سردار نصیری» لقب میدادیم. ژنرال چهار ستاره جنگ با صدام و داعش، نظامی شدنش را این طورکه همرزمانش میگویند آغاز کرده بود: «نخستین بنای بسیج امامزاده حسن(ع) کرج را «شعبان» گذاشت. رفت یک کانتینر گذاشت آنجا، یک پلاکارد هم زد و شد پایگاه بسیج. زمانی هم که حضرت امام دستور دادند سپاه تشکیل شود ما در کرج ساکن بودیم. شعبان به همراه چند تن از دوستانش، سپاه کرج را راهاندازی کردند. هیچ وقت منتظر کسی نمیماند. همیشه خودش شروع میکرد، بدون امکانات. آن زمان سپاه کرج هیچ چیزی نداشت. آمد خانه، وسیله و قابلمه و غیره برای سپاه برد».
خاطره بعدی را از قول یکی از برادرانش بخوانید تا با سبک فرماندهی و روحیاتش آشنا شوید: «زمان جنگ، خدمت سربازی را شانس آوردم و در تقسیمبندی شدم سرباز باتری سازی ارتش...7 صبح میرفتم سرکار و 2 بعدازظهر خانه بودم... یک روز که از جبهه برگشته بود به من گفت جوانها در جبهه دارند میجنگند، تو رفتی باتری سازی خدمت میکنی؟ گفتم خب چه کنم؟ تقسیم کردند و افتادم آنجا... شما میتوانی مرا از ارتش منتقل کن به سپاه! خیالم راحت بود که نمیشود و ممکن نیست. روز بعد نامهای نوشت، برایم پارتی بازی کرد و با همان نامه من را به جبهه فرستاد»!
به وقت موصل
همیشه و همه جا در هر شرایطی، پیشرو بود. فرمانده سنگرنشین و پشت خاکریز بمان نبود. سر نترسی هم داشت. یعنی اصلاً نمیفهمید ترس چیست... اینها را به نقل از همرزمان ایرانی و عراقیاش گفتیم. یک نمونه دیگرش را بخوانید: «یک بار به من گفت میتونی یه مترجم به من بدی، کنارم باشه... گفتم یه نفرهست، ولی حاجی! جوونهها! مجرد هم هست، پدر مادر داره! اینو دم تیر ندی! گفت: باشه... نشان به آن نشان که مدتی بعد مترجم آمد و گفت این دیگه کیه؟! من دیگه کنار این نمیرم! اصلاً نمیدونه ترس چیه»!
عصر یکی از روزهای خرداد 96، جایی در غرب «موصل»، باز هم شعبان نصیری شده بود همان «حاج شعبان» دهه 60، همانقدر با هوش، همانقدر نترس، همانقدر خاکی و گمنام و دوست داشتنی. برو بچههای «حشد الشعبی» فکر میکردند یکی از مدافعین حرم ایرانی است. از آنهایی که همه کار میکند. لازم باشد میرود برای پاکسازی مینها، پشت لودر مینشیند و خاکریز میزند، رانندگی میکند، اسلحه به دست میافتد دنبال داعشیها و... برای همین توی موصل همه دوستش داشتند. مثل بروبچههای دهه 60 خرمشهر که عاشق محمد جهان آرا بودند... وقتی تله انفجاری دشمن با صدای مهیبی منفجر شد... وقتی نیم ساعت بعد فرمانده حشدالشعبی هراسان خودش را رساند و با دیدن بدن غرق به خون «شعبان» اشک در چشمهایش حلقه زد، تازه عراقیها فهمیدند، ایرانی گمنام، همان سردار«شعبان نصیری» فرمانده سابق فرمانده «حشد الشعبی» است!
انتهای پیام/
نظر شما