اسارت یعنی دلتنگی، لحظات سخت و ندانستن آنکه هر لحظه قرار است چه اتفاقی رخ دهد. اسارت سختتر میشود وقتی یک سلول، یک دریچه و ۴۰ ماه انتظار برای یک دختر هفده ساله داوطلب هلالاحمر باشد. چند روز، چند ساعت و دقیقه انتظار و بیخبری و اضطراب یک دختر و خانوادهای که سالها بیخبر از فرزندشان هستند.
از داوطلبی هلالاحمر تا پزشکی
دکتر «معصومه آباد» متولد آبادان از جمله بانوان رزمنده دلاور و شجاعی است که در سن ۱۷ سالگی در دوران جنگ تحمیلی به اسارت درآمد و به مدت چهار سال در زندانهای بعثی اسیر بود. وی به همراه سه بانوی دیگر با نامهای فاطمه ناهیدی، شمسی (مریم) بهرامی و حلیمه آزموده، ۲۳ روز پس از آغاز جنگ تحمیلی در جاده ماهشهر به آبادان حین انجام مأموریت هلالاحمر، توسط نیروهای عراقی محاصره شده و به اسارت آنها درآمدند.
از تهران تا آبادان
وی گفت: برای وضع حمل خانم برادرم در تهران بودم که خبر جنگ را شنیدم و بیمحابا به آبادان برگشتم و به هلالاحمر و فرمانداری رفتم تا آمادگی خودم را برای کمک اعلام کنم. دورههای امداد و نجات را گذرانده بودم.
وی افزود: همان روزها بود که دریافتم بچههای شیرخوارگاه که از قبل با آن مجموعه آشنا بودم، نیاز به انتقال از آبادان به جای امن را دارند. بچهها ترسیده بودند و با هماهنگی آنها را به شیراز انتقال دادیم.
انفجار و اسارت
وی ادامه داد: در راه برگشت به آبادان بودم که صدای انفجاری آمد و آمبولانس ما که متعلق به نیروی دریایی خرمشهر بود، مورد اصابت کاتیوشا قرار گرفت. تابلو ۱۲ کیلومتری جاده ماهشهر به آبادان را به خاطر دارم و دکتر هادی عظیمی که از ناحیه چشم آسیب دید و صورتش پر خون شد. میرظفر جویان یکی از برادرهای تکاور نیروی دریایی هم به شدت آسیب دید و شهید شد. من و خانم شمسی بهرامی عقب ماشین نشسته بودیم و حالمان خوب بود. تعداد زیادی تکاور عراقی با کلاههای قرمز به ما حمله کردند، شیشه ماشین را شکستند و در را باز کردند.
ژنرال زن ایرانی
گفتند پیاده شوید و میخواستند ما را بازرسی بدنی کنند. زبانشان را متوجه نمیشدم. بین آنها جواد زبان فارسی میدانست و به سراغمان آمد و گفت: باید تفتیش شوید تا اسلحه و نارنجک زیرمقنعه و جیبهایتان نباشد. گفتم ما نیروی هلالاحمرهستیم نه نظامی. جیبهایم را برگرداندم تا درون آن را ببیند. نامه مأموریت من را که به عنوان نماینده فرمانده جهت انتقال بچههای شیرخوارگاه انتخاب کرده بودند را دیدند و بلافاصله به بغداد بیسیم زدند و گفتند ژنرال زن ایرانی را گرفتهایم.
این بانوی آزاده گفت: آنجا حس کردم در قاموس دشمن، یک دختر هفده ساله چقدر میتواند ابهت داشته باشد و سعی کردم از همان لحظه تا امروز آن را حفظ کنم. به خاطر دارم که دکتر عظیمی گفت، بگویید دختر من هستید و تمام این دوران همین را گفتیم. دکتر هم در سلول کناری ما بود. ما را به زندانهای مختلف و مخوف بغداد منتقل کردند و در سلول من و شمسی بهرامی بودیم و دو خانم دیگر به نامهای حلیمه آزموده و فاطمه ناهیدی که به اسارت درآمده بودند.
یک رؤیای صادقه
وی خاطرنشان ساخت: به زندان که رفتیم همه این چهار سال، صبح یک کاسه آش شوربا که شامل برنج و کمی عدس بود و یک عدد نان به ما میدادند. یک شب خواب دیدم که به جای حکمت که جوانی سیاه و قوی پیکر بود و هر روز از دریچه به ما غذا میداد، مادرم از دریچه برایم ۴۰ قرص نان کنجدی گرم آورده و من اصرار داشتم که بیشتر نان بدهد و مدام میگفتم مادر غذایمان کم است و من گرسنهام اما مادرم تکرار کرد ماهی یک نان فقط بخور. آن زمان که بیدارشدم و برای بچهها خوابم را تعریف کردم، متوجه تعبیر خوابم نبودم اما درست بعد از ۴۰ ماه من آزاد شدم و به وطن بازگشتم.
بعد از مدتی از عراقیها خواستیم که ما را در صلیب سرخ نامنویسی کنند اما آنها جدی نمیگرفتند، ما هم تصمیم گرفتیم اعتصاب غذا کنیم و این کار را هم کردیم و بعد از ۲۲ روز اعتصاب از حال رفتم و در بیمارستان به هوش آمدم، دیدم آنها به ما سرم وصل
کرده بودند. عراقیها ناچار شدند که با ملاقاتمان با صلیب سرخ موافقت کنند. ما را نامنویسی کردند و به هر کدام از ما یک شماره که کد اسارت بود دادند و همانجا به ما اجازه دادند که نخستین نامه را برای خانوادههایمان بنویسیم ولی تنها در دو کلمه و من نوشتم (من زندهام. بیمارستان الرشید بغداد ۲۵/۱۲/۶۱)
یک پرواز برای تبادل اسرا به ایران
بعد از اعتصاب غذا و دیدار با نمایندگان صلیب سرخ، طبق قانون ژنو ما به اردوگاه برده شدیم و بعد از ماهها با یک پرواز حدود هشت ساعت ما را برای تبادل به فرودگاه آنکارا فرستادند. بعد به فرودگاه تهران آمدیم و با استقبال و مصاحبه صداو سیما مواجه شدیم و بلافاصله ما را به بیمارستان سرخه حصار بردند و سه روز در قرنطینه بودیم. آن زمان به خانوادههایمان اطلاع دادند و خواهر و برادرهایم را در بیمارستان
از پشت شیشه دیدم.
هنوز هم نگران اسارتم
وی در پایان تأکید کرد: من بعدها درس خواندم و پزشک شدم، ۲ هزار و ۷۰۰ نوزاد را به دنیا آوردم و بیمارانم را ویزیت میکنم. در دانشگاه تدریس میکنم و به یاد بچههای شیرخوارگاه آبادان که به شیراز انتقالشان دادم، ۳۰ دختر بین دو تا هفت ساله را در مؤسسه خیریه طلیعه
مهر طاها نگهداری میکنم و ازدواج کردم و فرزند دارم، اما پس از گذشت این همه سال هر روز که بیدارمیشوم نگرانم که مبادا همه اینها خواب باشد و من هنوز هم در اسارت باشم.
میهمانان دیگر
سید مجتبی احمدی مدیرعامل هلال احمر خراسان رضوی نیز در این مراسم گفت: در آستانه ۲۶ مرداد ماه سالروز بازگشت آزادگان، این مراسم جهت یادآوری رشادتهای آنها برگزار شد. مدیرخانه آزادگان استان خراسان رضوی نیز گفت: امداد و امدادگری بخش پنهان دفاع مقدس است که نجات بخشی و روح بخشی به خانوادههای مفقودین کار بسیار سختی بود که این وظیفه را آنها برعهده داشتند. عرفانی تصریح کرد: ۴۲ هزار آزاده و ۴۰ هزار مفقودالاثر در جنگ تحمیلی که فقط ۲۷ هزار از آ نها کد اسارت را از صلیب سرخ گرفته و امضا و نامه داشتند و این آمار یعنی بقیه در مفقودالاثری بسر بردند. در ادامه این همایش، کتاب من زندهام تألیف دکتر معصومه آباد برای علاقهمندان توسط این بانوی آزاده امضا شد و همچنین از تعدادی از آزادگان سرافراز جمعیت هلال احمر خراسان رضوی تجلیل شد.
منبع: قدس
نظر شما