رقیه توسلی/
چهار زانو مینشینیم در برابر ماه... ماه هاشمی... ماهِ علمدار.
دست بر سینه میایستیم در برابر سقا... سقایی که اماننامه پس میفرستد.
روضهخوان دارد از شما میگوید حضرت باب الحوائج. رفته آن دورترها. به مدینه و نخلستانهای آفتاب خورده. رفته در خانه امیرالمؤمنین. پیش شیدایی طفلان امالبنین بانو.
دارد از وفا و دلاوریتان باخبر میکند مجلس را... دارد از دستها و چشمهایتان میگوید سرورم... یاعباس و یاعباسگویان حنجرهاش را نذر شما کرده تا جمع زیبایی و جراحت روی زمین نماند... شریعه و عطش روی زمین نماند... از اخا میگوید... از بیبی دو عالم و از مادر طیار... از میر و مشک... از دلباختگیهای حضرات خواهر و برادر.
برقها خاموش است اما نام شما را که میبرند، تاریکی بیمعنا میشود... از بس که نور و روشنی است تار و پودتان.
آقاجان! روضهخوان میانه هقهقهایش نجوا میکند: جای شما باشم قبلِ زیارت عاشورا، دو سلام درخشان را بر خود واجب میکردم.
نظر شما