رکاب که میزنم صدایی به گوشم میرسد و فکر میکنم از رکابهای دوچرخه است.اما وقتی در تعمیرگاه، آقای حسینی رکابها را باز میکند و دو رکاب نو سوار میکند، هنوز صدا هست! پیشنهاد میدهد دوچرخه را بگذارم تا سراغ میل تنه برود و آرزو میکند با تعمیر درست شود.
از آقای حسینی میخواهم کارم را زودتر راه بیندازد و او میگوید: برای امشب که نمیرسم! یک امشب باید دوچرخه میهمان ما باشد، یا اصلاً فردا دوچرخه را بیاور و پس فردا تحویل بگیر. کمی فکر میکنم. میبینم نه امروز میتوانم دوچرخه را بگذارم و نه فردا و فرداهای دیگر. در همان لحظه است که فکر میکنم تا چه اندازه به دوچرخهام وابسته شدهام.
میگویم مشکل این است که نمیتوانم فکر کنم فردا بدون دوچرخه سر کار بروم. بهشدت به دوچرخهام عادت کردهام و دوباره پاسخ میشنوم: من هم همین حس را نسبت به دوچرخهام دارم. دوباره به فکر فرو میروم، یاد همین چند سال قبل میافتم، مثل دو سال قبل که فکر میکردم وقتی باید دوچرخه سوار شوم که هوا خوب باشد، نه گرمای تابستان باشد و نه سرمای زمستان. باید هوا بهاری باشد تا بتوانم رکاب بزنم و از رکاب زدنم لذت ببرم. حالا اما فرق کرده است. حالا یکی از دغدغههای اصلیام این شده است که هر شب آب و هوای فردا را چک کنم و تصمیم بگیرم که کدام لباس را بپوشم که هم دوچرخه سواری با آن راحتتر باشد و هم در این زمستان خسیس گرمم باشد.
به این فکر میکنم که حالا آن قدر به دوچرخهام عادت کردهام که گاهی یک هفته هم سراغ ماشینم نمیروم و اگر آخر هفته ماشین را استارت میزنم برای این است که من را برساند تا پای کوهی برای کوهنوردی و رفتن به دعوتی خانوادگی و پس از آن گوشه پارکینگ خواب ببیند.
معتقدم در ماجرای حل کردن مشکل ترافیک و دود و دم و آلودگی هوا در شهرهای بزرگ این دوچرخهها هستند که میتوانند نقش خیلی پررنگی داشته باشند، البته اگر خواسته باشیم و برای دوچرخه سواری بهانه جور کنیم نه برای دوچرخه سوار نشدن؛ چون در مورد خودم فقط به این یک نکته اشاره کنم که هر روز مجبورم دوچرخه را تا طبقه دوم خانه کول کنم و همین یک مشکل میتواند بهانهای باشد برای اینکه قید دوچرخه سواری را بزنم، اما این اتفاق نیفتاده است چون دوچرخه سواری تا دلتان بخواهد مزیت دارد.
نظر شما