قدس آنلاین: چند موضوع اصلی است که در سالهای متمادی به مرور، حوزه تخصص هر ایرانی شده است؛ یعنی اگر شما ایرانی باشید، غیرممکن است در این بخشها خود را صاحب نظر ندانید و غیرممکن است در اطرافتان کسی را نشناسید که ادعای تخصص در این بخشها را نداشته باشد. نخستین آنها اقتصاد و کسب و کار است. بهوضوح شاهدید در هر بقالی و تاکسی و اجتماع بزرگ و کوچکی که وارد شوید، حرف از ساخت و ساز و بورس و ارز و طلا و گرانی و گوشت و غیره و پیشنهادهایی از سوی هر کس برای مواجهه با آنهاست. موضوع دیگر فوتبال است. اینکه کدام تعویض بهموقع انجام نشد یا کدام بازیکن چقدر ارزش دارد یا فلان تصمیم داور درست بود، غلط بود و امثالهم. مورد سوم تصادفات است. در هر کوی و برزنی که تصادفی شده باشد، هر کس از کنار صحنه عبور کند یا آنجا حاضر باشد با یقین و دلایل کامل میگوید مقصر مثلاً پراید است به این دلیل و این قانون. باری تا چندی پیش تخصصهای سه گانه و عمومی ایرانیان به این مثلث محدود میشد.
در یکی دو سال اخیر چنان حوادث غیرمترقبه از طبیعی و اجتماعی و سیاسی ورزشی و غیره بر ما نازل شده و میشود و نظرات کارشناسان مربوط بهقدری در این حوزهها متفاوت و متناقض است که ملت مجبور شدهاند تقریباً در تمام حوزهها خودشان کارشناس شوند. تا اینجای کار مشکلی نیست، اما دیگر در این هیاهو متقاضیان واقعی تخصصها، نمیتوانند نیروی مورد نیازشان را بیابند؛ چون همه مدعیاند و صاحب نظر! بهتازگی فهمیدهام جز مثلی که گفتم، تخصص انبوهی از افراد دیگر در این سرزمین، مسائل افغانستان است. این را پس از نوشتن یک مطلب در اینباره که بازتاب بیشتری داشته، دریافتم و البته به کمک فضای مجازی، اگر نه من نزدیک ۴۰ سال است درباره این کشور کار و تحقیق و فعالیت میکنم و مینویسم.
شگفتانگیز آن است که تقریباً همه این متخصصان دستکم در یک چیز مشترک هستند. نظر آنها درباره عملکرد بد ما در افغانستان مشترک است. همه آنها باور دارند ما بهخاطر این کشور بیشتر از هر کشور دیگری هزینه و تاوان دادیم، اما هیچگاه نتوانستیم بهره لازم را برده و یک بازی دو سر برد را برای تهران و کابل به مرحله عمل برسانیم. باری من هم که در شمار همان انبوه متخصصانم در این نظر با دیگران مشترکم، اما در پاسخ آن شاید نه. اینکه چرا چنین شد، شرحش چنانچه موشکافانه بخواهیم جواب دهیم، چند جلد کتاب خواهد شد. پاسخ بخشی از آن هم اصولاً نزد ما نیست؛
چون این ماجرا دو سر داشت و سمت دیگر آن کابل و عملکرد حاکمان آن سرزمین طی چند دهه اخیر و نوع روابطشان با ما بوده است. اما این سؤال بزرگ، مبهم و گیج کننده، یک پاسخ کوتاه و چند خطی هم دارد. بهطور طبیعی نظیر بیشتر ممالک مترقی جهان، سیاستگذاری ما در قبال کشوری دیگر باید توسط یک مجموعه و تصمیم نهایی یک مرکز و در نهایت مدیریت آن بخش صورت گرفته و همانها هم نسبت به شکست یا موفقیت سیاستهای منتخب پاسخگو باشند. اما در خصوص افغانستان عملکرد ما چنین نیست، ما در آنجا مبتلا به بیماری تعدد مراکز تصمیمگیری هستیم! دهها مرکز و مجموعه و بخش سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و حتی آموزشی و بهداشتی و غیره هستند که آمارشان از دست من در رفته است و آنها همه دفتر و دستکی در آنجا دارند و هر کدام ارتباطات مستقل خویش را داشته و ساز خود را میزنند. صدها بار دیدهام مراکز موازی، دریایی از هزینهها را فدای پروژههای بیحاصل تکراری در آنجا کردهاند و این کمترین آفت نبود یک مدیریت واحد است. این آشفتگی سبب میشود آنها حتی با تمام کمبودهایشان در بسیاری از رقابتهای مرسوم و رایج میان همسایهها، به سادگی ما را جا بگذارند. این آخر عمری به خاطر وجود انبوه زجرهایی که از این نوع مدیریت کشیدهام، این چند خط را برای مخاطبانی نامعلوم نوشتم. با این امید که شاید کسی پس از ۴۰ سال تکرار این هشدار، خلاصه فکری برای درمان زخمی چنین کهنه و یأسآور، بردارد! انشاءلله.
انتهای پیام/
نظر شما