تحولات لبنان و فلسطین

 تشکیل دولت اسلامی به عنوان یکی از حلقه‌های اصلی زنجیره تمدن اسلامی در گفتمان رهبر معظم انقلاب در صورتی امکان‌پذیر می‌نماید که نسبتش با مقوله دولت-ملت مدرن را مشخص کند تا بعد بتواند به عبور از آن امیدوار شود.

روش ولی فقیه برای تحقق کارآمدی، استفاده از کثرت مردمی است

قدس آنلاین: تشکیل دولت اسلامی به عنوان یکی از حلقه‌های اصلی زنجیره تمدن اسلامی در گفتمان رهبر معظم انقلاب در صورتی امکان‌پذیر می‌نماید که نسبتش با مقوله دولت-ملت مدرن را مشخص کند تا بعد بتواند به عبور از آن امیدوار شود. در این میان جمهوریت، دموکراسی، دولت-ملت و نظریه ولایت فقیه نقاط کلیدی این بحث هستند که نسبت هر یک از آن‌ها باید در این مبحث مشخص شود. برای تبیین این موضوع با حجت‌الاسلام دکتر محمدعلی رنجبر، استاد حوزه و دانشگاه و مدیر مؤسسه مطالعات راهبردی «جهان تمدن رسالت» به گفت‌وگو نشسته‌ایم که حاصل آن را در ادامه می‌خوانید.

در اندیشه حضرت امام(ره) دولت-ملت مدرن چه نسبتی با دولت اسلامی پیدا می‌کند؟ آیا برای رسیدن به دولت اسلامی ناچار به عبور از دولت -ملت مدرن هستیم؟

مهم‌ترین ویژگی حضرت امام، نگاه راهبردی ایشان است. یعنی امام وضعیت موجود را به خوبی شناسایی کرده بودند و راه اصلی برای رسیدن به این راهبرد را تربیت نیرو می‌دانستند. اگر ما در این مرحله از انقلاب بخواهیم همانند امام اندیشه‌ورزی راهبردی کنیم باید نخست وضعیت موجود را شناسایی کنیم، دوم وضعیت مطلوب طراحی شده توسط رهبری معظم را بشناسیم و سوم در گذر به دولت اسلامی دست به تربیت نیرو بزنیم. این نیروها نیز در سه سطح نظری یا به تعیبر آیت‌الله شاه آبادی دعات، گفتمانی یا وعات و عملیاتی یا همات تربیت شوند. مسئله دیگر این است که حضرت امام برای حل‌ ام‌الامراض یعنی ولایت طاغوت، نظریه ارائه می‌کنند ولی این نظریه را در کتابخانه نمی‌گذارند، بلکه به شاگردانشان می‌گویند آن را پخش کنید، یعنی از سطح نظری وارد سطح گفتمانی کنید.

این نگاه راهبردی امام از چه مبنایی نشأت می‌گیرد؛ به عبارت دیگر وجه تمایز ایشان با سایز فقها چیست؟

نخست، یک ویژگی اندیشه امام در تمایز با سایر اندیشمندان حوزوی همدوره و سابق و حتی اندیشمندان حوزوی پساامام این است که در اندیشه امام یک دید کلان و راهبردی و همه‌جانبه‌نگر و جامع وجود دارد. به عبارتی امام شاید بزرگ‌ترین فیلسوف زمانه خودشان نبودند، بزرگ‌ترین عارف زمانه خودشان نبودند، بزرگ‌ترین فقیه زمانه خودشان نبودند اما از لحاظ فقهی و عرفانی و فلسفی و کلامی جامعیت دارند. دوم اینکه حضرت امام اندیشه‌اش را برخلاف هم‌عصران و کسانی که سابق بر امام یا لاحق بر امام هستند در انتزاع و خلأ و ذهن شکل نداده بلکه امام این تئوری و اندیشه را از ساحت ذهنی صرف، وارد حوزه عمل، راهبرد و طراحی راهبردی و عملیاتی کرده است. بنابراین وقتی این دو شاخصه اصلی را در اندیشه امام بررسی کنیم به این نتیجه می‌رسیم ایشان متأثر از مباحث ملاصدرا یعنی وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت و متناظر بر واقعیت میدان و واقعیات زمانه و کف میدان به این نتیجه می‌رسند آنچه می‌تواند اسلام را به پیش ببرد مشارکت دادن همه اقشاری است که می‌توانند بر اساس استعداد و توانایی و شایستگی‌های خودشان در مناصب قرار بگیرند و تجلی‌بخش عینی و واقعی قرآن و معارف دینی و اسلامی در جامعه باشند. یعنی در واقع همه ما ذیل یک توحید و وحدانیت الهی جمع می‌شویم که این کثراتی که ذیل آن وحدت جمع شدند، آن وحدانیت الله، کثرات شرک‌آلود را پس بزند. حضرت امام با عنایت به واقعیات پیش می‌رفتند، بنابراین به این نتیجه رسیدند برای پیشبرد و تجلی‌بخشی اسلام در شرایط کنونی باید وحدت در عین کثرت را که جمهوری اسلامی یا دموکراسی الهی یا مردم سالاری دینی می‌شود ارائه کرد. به عبارتی ولی فقیه در رأس جامعه قرار گرفته که مشروعیت خود را نه از رأی مردم بلکه از جانب الله می‌گیرد و آنگاه با پخش کردن مسئولیت‌ها و برگزار کردن انتخابات و جهت‌دهی به رأی مردم به سمت تعالی پیش می‌برد.

سؤال اینجاست که توازن برقرار شده بین مدل حکومت با میراث اسلامی در این بین چگونه شکل می‌گیرد؟

جمهوری‌ که در آمریکا و فرانسه اتفاق می‌افتد، جمهوری نیست. ما نباید وارد زمین بازی آن‌ها شویم. آنچه امام طراحی کردند، تلفیق و التقاط نبود بلکه حالت تأسیسی داشت که منبعث از خود اسلام است. حکومت‌ها دو مرحله پسینی و پیشینی دارند، در مرحله پیشینی حکومت‌ها چه جمهوری باشند، چه سلطنتی و پادشاهی، درهیچ کدام این‌ها، مردم نقشی ندارند. من بارها از استادان مختلف پرسیده‌ام کجا مردم به گادفادرها و مؤسسان آمریکا رأی داده‌اند که این‌ها علیه پادشاه بریتانیا پیش از ۱۷۷۶ قیام کنند. چه کسی این حق را به آن‌ها داده است، خودشان، خدا یا مردم؟ اگر بگویند خدا، می‌پرسیم بر اساس کدام مدعا؟ که چنین ادعایی نیز ندارند. اگر بگویند بر اساس مردم، می‌پرسیم بر اساس کدام انتخابات؟ انتخاباتی صورت نگرفته و کسی شرکت نکرده است. اگر هم بگویند خودمان، می‌گوییم پس خودتان به خود مشروعیت داده‌اید. بنابراین به‌اصطلاح ما به این حکومت‌ها الیگارشی می‌گوییم. پس ما عقب ننشینیم و پیش‌فرض خودمان را این‌گونه نگیریم که آمریکا بهترین و مدرن‌ترین جمهوری را دارد که این جمهوری زاییده مدرنیته در عصر جدید است و امام هم متأثر از آن است!

بخشی نیز پسینی است، یعنی مردم در حکومت نقش داشته باشند. در همه حکومت‌ها چه دیکتاتوری چه پادشاهی چه جمهوری و حکومت‌های الهی که ما مدعی آن هستیم مردم باید در تحقق کارآمدی آن‌ها نقش ایفا کنند.

آنچه امام در ایران پیشا و پسا انقلاب انجام دادند یک مدل کاملاً امروزی بود، به این معنا که امام کاملاً یک مدل تازه را متأثر و منبعث از اسلام تأسیس کردند که وحدت در عین کثرت است. یعنی امام به عنوان فقیه جامع‌الشرایط که مشروعیت خود را از متون الهی می‌گیرد، در رأس جامعه قرار می‌گیرد و آن ولی فقیه مشروع برای تحقق کارآمدی در سطح جامعه می‌آید و کثراتی را ایجاد کرده و به مردم با رأی آن‌ها به نخبگان و توانایی و شایستگی آن‌ها نقش می‌دهد.

پس شما این بحث را که امام از الگوی تصرفی از پایگاه فقاهت، دموکراسی را در دل نظریه خودشان هضم کردند، رد می‌کنید؟

ببینید دو نوع نگاه به دموکراسی می‌توان داشت. یک نوع نگاه ارزشی است و دیگری نگاه روشی. دموکراسی یک روش حکومتی است اما لیبرالیسم آمده و مصادره به مطلوب کرده و گفته لیبرال دموکراسی یعنی دموکراسی. یعنی نه سوسیال دموکراسی و نه دموکراسی الهی هیچ‌کدام را قبول ندارد. در حالی که این‌گونه نیست، چرا که دموکراسی فقط یک شکل، قالب و روش است که می‌شود با اسلام آن را جمع کرد که جهت بگیرد و جهت بدهد. می‌تواند با بحث‌های سوسیالیستی جمع شود و به آن‌ها جهت بدهد و می‌تواند نیز با لیبرالیسم جمع شود. لیبرالیسم آمده دموکراسی را به استخدام خودش درآورده و مصادره به مطلوب کرده و خودش رأی مردم را جهت می‌دهد. یعنی لیبرالیسم همان شیوه‌هایی که دارد را گفته این عین دموکراسی است و بقیه نیست. گفته اگر اسلام بیاید و رأی مردم را به سمت درست جهت دهد، این دیگر دموکراسی نیست. اتفاقی که افتاده این است که امام دموکراسی را به عنوان یک روش حکومتی به استخدام خودش برای پیشبرد اهداف اسلام درآورده است و درواقع رأی و نظر مردم را با مبانی و مباحث اسلامی جهت و رشد داده است. برخلاف کاری که آمریکایی‌ها و لیبرالیسم می‌کنند؛ یعنی ابتدا آن‌ها را مصادره به مطلوب و دوم مردم را به سمت اغواگری هدایت می‌کنند. انتهای این راه این است که مطابق آمار خودشان یک درصد از جامعه آمریکا ۴۵درصد ثروت را دارند و ۹ درصد ۴۰ درصد ثروت را دارند که مدیران آن یک درصد هستند. به عبارتی ۸۵ درصد ثروت جهانی در اختیار ۱۰ درصد الیگارش و مدیران آن الیگارش‌ها هستند و بقیه در اختیار ۹۰ درصد جمعیت هستند. خب این ثمره لیبرال دموکراسی است که بی‌عدالتی و نابرابری در آن موج می‌زند. امام آمدند و طرحی نو با بهره‌گیری دموکراسی از حیث روشی استفاده کردند و به آن جهت دادند.

برخی در دوران حضرت امام به ایشان می‌گفتند قیام علیه طاغوت پیش از امام عصر این خودش طاغوت است. حضرت امام می‌فرمایند چرا نشود و نصوص مختلفی را وارد ولایت فقیه می‌کنند. بعد که این مشکل را حل کردند عده‌ای می‌گویند ما نمی‌توانیم طاغوت را از میان برداریم که امام در جواب از آن‌ها می‌پرسند قدرت شرط وجوب است یا واجب؟ یعنی ما باید قدرت را کسب کنیم. قدرت که خود به خود به دست نمی‌آید. یعنی در واقع شاه بیت مباحث آیت الله شاه آبادی یک چیز است که ما به خاطر عدم به کارانداختن قوه عاقله و بهره‌گیری از قوه عامله به این درد گرفتار شدیم. یک جامعیت حضرت امام به این است که از قوه عاقله‌اش نیز به بهترین وجه استفاده می‌کنند. حضرت امام می‌گویند هزار سال از غیبت امام عصر گذشت و زمان بدتر و طواغیت ما را به فنا نزدیک‌تر کردند. خب ما چرا خودمان قیام نکنیم. اینکه می‌گفتند نمی‌توانیم، امام می‌گفتند قدرت تحصیلی و نه حصولی است. قدرت شرط واجب است نه شرط وجوب. این جامعیت حضرت امام و متأثر بودن ایشان از مباحث آیت الله شاه آبادی است که فقیه را به مثابه یک استراتژیست می‌دانستند نه فقیه به مثابه کسی که جایی نشسته و نظریاتی می‌دهد که کتاب می‌شود و در کتابخانه می‌رود.

برای شناخت  امام(ره) باید مرحوم شاه آبادی را بشناسیم

اگر بخواهیم امام را خوب بشناسیم لاجرم باید مرحوم آیت الله شاه آبادی را بشناسید. یک خط اصیل حوزه انقلابی و انقلاب اسلامی از شاه آبادی آغاز شده، در امام متبلور و متجلی گشته و در حضرت آقا توسعه داده شده است. به تعبیری ما یک خط اصیل انقلابی از شاه آبادی، امام و حضرت آقا داریم که این‌ها جامع نگر و اندیشمند استراتژیک هستند. من قبلاً بحث کرده‌ام که چگونه آیت‌الله شاه آبادی طراحی راهبردی کردند و با به کارانداختن قوه عامله و عاقله و بحث‌های اسلام‌شناسی و زمانه‌شناسی و تاریخ شناسی پیش رفتند و این حس را به امام نیز منتقل کردند. در حقیقت امام می‌بینند علما در طول تاریخ همواره یک حرکت منفعلانه داشتند. یعنی فقیه در حجره در درس و بحث خودش می‌نشیند و منتظر سؤالاتی است که سراغ او بیاید. هزاران سؤال از نحوه تعاملات مردم با حکومت‌های طاغوت سراغ فقها می‌آمد و فقها جواب‌هایی می‌دادند که مشکل آن‌ها را منفعلانه حل کنند و بعد نیز می‌گفتند ما مضطریم و چون مضطر هستیم باید با حکومت طاغوت تعامل داشته باشیم. حضرت امام آمد این سؤال را مطرح کرد که عامل ایجاد این هزاران سؤال چیست؟ آن‌ ام‌المشکل را شناسایی کنیم و بعد آن را فعالانه برداریم. چه کاری است که ما بنشینیم و هزاران مشکل و سؤال را بیابیم و پاسخ دهیم. ما به سمت آن‌ ام‌الامراض حرکت می‌کنیم که وجود حکومت طاغوت است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.