قدس آنلاین: آدمی است دیگر. میگردد و جستوجو میکند. گاهی لابهلای وسایل قدیمی، گاهی لابهلای خاطراتش، گاهی لابهلای انبوه آدمها و گاهی لابهلای کلمات. میخواهد چیزی را پیدا کند که آن را کم دارد یا دلتنگش شده است. گاهی فکر میکند گمشدهاش را پیدا کرده است اما متوجه میشود نه، اشتباه کرده و باز از نو جستوجو میکند. گاهی اصلاً گمشدهاش را پیدا نمیکند و دست از جستوجو میکشد، سعی میکند فراموش کند، میخزد به کنجی، خاموش میشود، درست مثل باقیمانده آتشی که زبانه کشیده، ساعتی سوخته و آرام شده ولی هنوز فکر میکند شاید شعلهای در درونش مانده است، آرزو میکند نرمک نسیمی بوزد تا از نو زبانه بکشد.
آدمی چه موجود عجیبی است، چه سرنوشتی دارد! گاهی زندگیاش میشود از چیزی به چیزی پناه بردن، از کلماتی به کلماتی دیگر، از غمی به غمی دیگر و از خاطرهای به خاطره دیگر پناه بردن و برای من امروز دیدن این عکس یعنی همین چیزهایی که تا اینجا خواندید. برای نخستین بار به اهواز رفته بودیم. همین چند سال پیش. یکی از روزها با مهدی مرادی، شاعر و مترجم خوب راهی گتوند شدیم و سری به شوشتر هم زدیم تا از زیباییهای آن شهر هم دیدن کرده باشیم. در برگشت از شوشتر خورشید داشت غروب میکرد و این منظره زیبا را ساخته بود، آنقدر این زیبایی در آن لحظه به چشم من مسحورکننده آمد که کنار جاده توقف کردم تا آن را ثبت کنم. البته در لحظه ثبت این منظره زیبا فکر نمیکردم روزی به آن برگردم و با تماشایش خاطرات سفرم را دوباره مرور کنم. فکر نمیکردم دیدن این عکس یادم بیاورد رفته بودیم سر مزار زنده یاد قیصر امین پور، شاعر نازنین و بزرگ؛ فکر نمیکردم دیدن این عکس دوباره مرا در خاطرات راهی سفر کند و خودم را کنار کارون، کنار پل سفید و آبادان، خرمشهر و همه آنجاهایی ببینم که در سفر دیدم و این خاصیت تصاویر است و بخشی از خاصیت ما انسانها که خودمان را گاهی در خاطراتمان جستوجو میکنیم در عکسهایی که گرفتهایم، در حرفهایی که گفتیم، در بوهایی که شنیدهایم و در صداها. نکته دیگری که با دیدن این عکس از ذهنم گذشت آن است که حتی در مرور خاطرات و عکسها هم ما معجونی از غم و شادی هستیم. یعنی در همین عکس هم به یاد غمهایم کنار مزار قیصر میافتم و هم یاد روزی که کنار کارون قدم زدیم و گفتیم و خندیدیم. آدمی است دیگر... گاهی پناه میبرد به عکسی، به خاطرهای، به کلمهای، به ...
نظر شما