اما علاقهمند بود خداوند به او پسری بدهد تا او را به حوزه بفرستد. مادرم نقل میکرد وقتی من به دنیا آمدم تا یک ساعت پدرم مشغول دعا شد -حدود یک ساعت در گوش من اذان و اقامه گفت و به دعا مشغول شد- و همه خواستهاش این بود که فرزندش خدمتگزار دین و قرآن شود؛ برود حوزه و به تعبیر همان روزها طلبه و عالِم بار بیاید».
عبدالمجید، زاده روستای تیلک چهاردانگه ساری، کودکی و عشقش به مذهب را از لطف دعای پدر میداند که فهم این مسئله نیز بعداً به او الهام شده است:«تمام فکر من در عبادت و نماز و مسجد و خواندن اشعار مذهبی بود. خداوند به ما الهام کرد اینها به لطف دعای پدر بوده که عشق حوزه به سرمان زده است. حالا -که این عشق رفتن به حوزه را پیدا کرده بودیم- پدری نداریم و مادرمان نیز هیچ قدرت و امکاناتی ندارد. گاو و گوسفند و به اصطلاح مال داشتیم ولی پولی در بساط نبود».
تابستانها چوپانی میکردم، زمستانها درس میخواندم
پس از مدتی وارد حوزه علمیه کوهستان در بهشهر شد تا از محضر آیتالله کوهستانی استفاده کند. خود مشقتهای این مسیر را اینگونه روایت میکند: «در مازندران کار و یک مقدار برای مردم چوپانی میکردیم و بعد پولش را گرفتیم و خدمت آیتالله کوهستانی رفتیم. اولین گامهای علمی ما در محضر آیتالله کوهستانی -آن عالم فقیه عارف مورد عنایت- بود. از آنجا به ساری آمدیم و دو سالی زمستانها درس خواندیم و تابستانها کار کردیم. بعد از کار کردن آن سال در تابستان -و دو سال حضور در
حوزه علمیه ساری- به سوی امام رضا(ع) حرکت کردیم».
به من گفتند با طلبهداری، کار یک مرجع را انجام میدهی
سال 1339 و در 20 سالگی راهی مشهدالرضا میشود: «اول در همین مشهد به مدرسه پریزاد رفتیم و سه ماه آنجا بودیم و بعد مدرسه خیرات خان رفتیم. در مدرسه خیرات خان و مسجد گوهرشاد شروع به درس گفتن کردم. درس آیتالله میلانی میرفتم و مدتی نیز مدرسه آقای تبریزی بودیم. بعد نیز امتحان دادیم و مدرسه امام صادق(ع) قبول شدیم. دو سال نیز کمک کار مرحوم موسوینژاد بودیم. من بیشتر مدرسهداری را آنجا یاد گرفتم. یک روز به ایشان عرض کردم من غرق در طلبهداری هستم و فرصت اینکه درس بروم کمتر دارم. ایشان گفتند حالا فرض کن که درس خواندی، خیلی نیز نمره خوب و بالا گرفتی اما این کاری که تو میکنی خیلی کار خوبی است و دارید کار یک مرجع را انجام میدهید».
هم استاد بودم و هم خادم، هم نظافتچی و هم مدرس
نقطه عطف زندگی علمی حجتالاسلام دیانی اما تأسیس یک مدرسه است؛ مدسهای به نام «امام محمد باقر (ع)». روند تأسیس مدرسه و توسعه کار پرورش طلاب به اذعان خودشان اینگونه است: «کم کم خدا عنایت کرد، برادرمان حاج آقای ایزی کرمانی حیاطی را از یکی از فامیلهایش اجاره کرده بود با ماهی 250 تومان. این شد که مدرسه استیجاری را به اتفاق ایشان راهاندازی کردیم. در سالهای مشرف به انقلاب، حیاطی را در میلان دهم اجاره کردیم با ماهی 2 هزار تومان. البته تا دو سال موجر از ما پولی نگرفت. من آنجا کسی را نداشتم و همه کاره بودم. هم استاد بودم و هم خادم، هم نظافتچی و هم مدرس. سال 59 با زمینی هزار متری که با اجازه آیتالله طبسی گرفتیم، خداوند و حضرت بقیهالله عنایت کرد و با پولی که نمیدانم اصلاً چطور جور شد 11 حیاط خریدیم، همه را خراب و مدرسهای مستحکم بنا کردیم. حاصل این مدرسه این است که الآن حدود 3هزار طلبه مشغول خدمت هستند. برخی جذب قضات شدند، برخی ائمه جمعه هستند و برخی نیز ائمه جماعات و دیگرانی نیز اساتید بنامی در حوزه مشهد و قم شدهاند. خداوند اینها را عنایت کرد که این مدرسه به اینجا رسید».
مدرسه ما 34 شهید دفاع مقدس و یک شهید مدافع حرم دارد
با تمام این خدمات و زحمات، آنچه مایه خوشحالیاش بود را چیز دیگری میدانست: «خوشحالی من همین بود که این طلبهها بخش اعظمشان اهل نافله شب بودند. میخواستیم بهتر برای سربازان امام زمان کار کنیم. طلبکار نیستیم... فقط میخواهیم تا زنده هستیم بهتر و بیشتر به حوزه خدمت کنیم. واقعاً عشق به امام زمان خستگی ندارد. مادر به خاطر فرزند تمام تألمات را با جان و دل میخرد. من الآن اگر دوباره زنده شوم جز این کار، کار دیگری نخواهم کرد. یعنی آن موقع که لطف خدا بود ولی حالا مزهاش را هم فهمیدهام».
حال و هوای مدرسه در دوران جنگ نیز در بیان مؤسسش اینگونه است: «جنگ که شروع شد ما 100 طلبه داشتیم، زمانی که نیرو نیاز بود یکمرتبه 40-30 طلبه مدرسه میرفتند جبهه. این طلبهها عشق جهاد داشتند نه اینکه کسی بخواهد اجبارشان کند. 34 شهید دفاع مقدس داشتیم که یکی نیز شهید مدافع حرم شد و الآن مدرسه 35 شهید دارد. البته 116 طلبه نیز در جنگ مجروح و جانباز شدند».
تو را برای خودم و به نیابت از همه زیارت میکنم
پیشنماز صحن امام رضا(ع) از حال و هوای زائران نیز اینگونه روایت میکند:«ما زوار باید قلبمان را به امام رضا(ع) اتصال بدهیم. «اَشهَدُ اَنَّکَ تَشهَدُ مَقَامِی تَسمَعُ کَلامِی تَرُدُّ سَلامِی» یعنی همین. حضرت میفرماید من شما را میبینم و کلام شما را میشنوم و جواب شما زائران را میدهد. چه چیزی بهتر از اینکه انسان مقابل امام بایستد، سلام بدهد و اشک ببارد. امام رضا(ع) فرمود: هیچ مؤمنی نیست که مرا زیارت کند و اشکی از چشمش سرازیر شود مگر اینکه خداوند بدنش را از آتش جهنم حرام کند. من همیشه که مقابل امام رضا(ع) میایستم میگویم زیارت میکنم تو را برای خودم و به نیابت از همه دوستان تو از روز ولادت تا روز قیامت. تو را دوست دارم و به نیابت از همه رفتگان، تو را زیارت میکنم. این نیت من است».
نظر شما