به گزارش
قدس آنلاین، «دعوت» در بیستو ششمین قسمت میزبان خانمی فرهنگی از شهرستان ورامین بود؛ خدام در آغاز گفتوگو راجع به داستان ازدواج خود گفت: شاید برای شما عجیب باشد اما من در ده سالگی عاشق شدم؛ عاشق مسعود میرزایی که از اقوام ما بود؛ ما هشت سال عاشق هم بودیم و عشقی ملکوتی را با یکدیگر تجربه کردیم. دختر بسیار فعالی بودم الان هم در سن ۶۳ سالگی فعالیتهای بسیاری دارم. مسعود چندین بار به خواستگاری من آمد اما پدر و مادرم قبول نمیکردند. او به سربازی نرفته بود، تحصیلاتش را تکمیل نکرده بود و شغل ثابتی هم نداشت و دلیل مخالفت پدر و مادرم همین موارد بود. سرانجام مسعود پنهان از خانوادهاش برای مادرم نامهای نوشت که در آن به عشق خودش و من اشاره کرده بود مادرم بعد از خواندن نامه از من پرسید آیا او را دوست داری و من بی اختیار اشک ریختم؛ بالاخره در ۱۸ سالگی ازدواج ما سر گرفت.
در این بخش حجتالاسلام برمایی خطاب به بینندگان گفت: اولا به عشق ده سالگی اعتباری نیست؛ اگر روزی پسر یا دخترتان گفت عاشق شدهام نگویید بیخود کردهای بپرسید چرا عاشق شدهای و عاشق چه کسی شدهای!
خدام ادامه داد: نذر کرده بودیم بعد از ازدواج برای ماه عسل به زیارت امام رضا علیهالسلام برویم تمام طول این عشق زیبا ۷۲ روز بیشتر نبود و بعد از این مدت مسعود شهید شد. ۱۰ دی ماه سال ۵۷ او به شهادت رسید و اولین شهید انقلاب در ورامین بود. من یازده سال مشکی پوشیدم، ۱۱ سال ناهارم را سر مزارش خوردم و نماز ظهر و عصر را سر مزار مسعود اقتدا کردم؛ معلم بودم و سه شیفت کار میکردم.
او افزود: بعد از مدتی فرماندار شهرستان به عنوان کادوی روز معلم یک ملاقات خصوصی با امام رحمةالله به من دادند. وقتی خدمت امام رسیدم پانزده دقیقه ملاقات به یک ساعت تبدیل شد و ناهار هم خدمت ایشان بودیم. یکی از عکسهای تکی مسعود در شب عروسی را برای امام بردم ایشان با دیدن این عکس دستی روی آن کشیدند و گفتند من برای مصطفی خودم گریه نکردم امیدوارم با حضرت قاسم علیهالسلام محشور باشد برای مسعود اشک ریختند و از من پرسیدند دخترم چه میخواهی گفتم ورامین بیمارستان ندارد گفتند خودت چه میخواهی گفتم جاده ورامین خراب است مجددا پرسیدند خودت چه میخواهی گفتم قصاص فردی که مسعود را با ۲ گلوله شهید کرد. به حضرت امام گفتم دعا کنید من شهید شوم ایشان گفتند نه به شما میگویم لباس مشکی را از تنتان در بیاورید و بعد ازدواج کنید بعد از مدتی با آقایی به نام احمد هادی جعفری ازدواج کردم.
خدام ادامه داد: نذر کرده بودیم بعد از ازدواج برای ماه عسل به زیارت امام رضا علیهالسلام برویم تمام طول این عشق زیبا ۷۲ روز بیشتر نبود و بعد از این مدت مسعود شهید شد. ۱۰ دی ماه سال ۵۷ او به شهادت رسید و اولین شهید انقلاب در ورامین بود. من یازده سال مشکی پوشیدم، ۱۱ سال ناهارم را سر مزارش خوردم و نماز ظهر و عصر را سر مزار مسعود اقتدا کردم؛ معلم بودم و سه شیفت کار میکردم.
او افزود: بعد از مدتی فرماندار شهرستان به عنوان کادوی روز معلم یک ملاقات خصوصی با امام رحمةالله به من دادند. وقتی خدمت امام رسیدم پانزده دقیقه ملاقات به یک ساعت تبدیل شد و ناهار هم خدمت ایشان بودیم. یکی از عکسهای تکی مسعود در شب عروسی را برای امام بردم ایشان با دیدن این عکس دستی روی آن کشیدند و گفتند من برای مصطفی خودم گریه نکردم امیدوارم با حضرت قاسم علیهالسلام محشور باشد برای مسعود اشک ریختند و از من پرسیدند دخترم چه میخواهی گفتم ورامین بیمارستان ندارد گفتند خودت چه میخواهی گفتم جاده ورامین خراب است مجددا پرسیدند خودت چه میخواهی گفتم قصاص فردی که مسعود را با ۲ گلوله شهید کرد. به حضرت امام گفتم دعا کنید من شهید شوم ایشان گفتند نه به شما میگویم لباس مشکی را از تنتان در بیاورید و بعد ازدواج کنید بعد از مدتی با آقایی به نام احمد هادی جعفری ازدواج کردم.
خدام در ادامه گفتوگو از تصادف سختی که برای او پیش آمده بود گفت: زمانی که فعالیتهای فراوان داشتم تصادف شدیدی کردم و مغزم دچار آسیب جدی شد ۸ ماه در کما بودم. بعد از مدتی در بیمارستان مُردم و برای چند دقیقه هم در سردخانه بیمارستان بودم؛ همراهانام را میدیدم اما قدرت نداشتم و نمیتوانستم جواب آنها را بدهم. مادرم بیتابی زیادی میکرد حتی زمانی که همه فکر میکردند مردهام همه چیز را میدیدم. یک طرف مسعود را با حالتی بسیار خوب میدیدم یک طرف مادرم که شیون میکرد؛ زمانی که مادرم پای دکتر را بوسید خواستم که برگردم. بعد از شوک و رفتن به آیسییو و راه افتادن مجدد قلبام خواب امام رضا علیهالسلام را دیدم.
او افزود: من یک بار دیگر هم مرگ را تجربه کردم معاون مدرسه پسرانه بودم یک روز یکی از دانش آموزان سر کلاس بیهوش شده بود آنفولانزای مرغی داشت با تب بالای ۴۰ درجه بعد از انجام کارهای احیا او را به بیمارستان اعزام کردیم؛ ۲۴ ساعت بعد همان اتفاقی که برای دانش آموز افتاد برای من افتاد؛ عفونت از آن دانشآموز به من منتقل شده بود. مرا به بیمارستان برده بودند وخامت حالم به قدری بود که همه تصور کردند من مردهام تا اینکه امام جمعه شهرمان آیتالله محمودی گلپایگانی با تربت کربلا به بیمارستان آمدند و بعد از مدتی من دوباره احیا شدم. حدود چهار ماه تحت درمان بودم تا مجدد به زندگی عادی بازگشتم.
خدام در بخش دیگر گفت: همسر دوم من هم بسیار مرد شریفی بود او هم از نظام پهلوی آسیب دیده بود. ما صاحب سه فرزند شدیم دو دختر و یک پسر.
او افزود: من یک بار دیگر هم مرگ را تجربه کردم معاون مدرسه پسرانه بودم یک روز یکی از دانش آموزان سر کلاس بیهوش شده بود آنفولانزای مرغی داشت با تب بالای ۴۰ درجه بعد از انجام کارهای احیا او را به بیمارستان اعزام کردیم؛ ۲۴ ساعت بعد همان اتفاقی که برای دانش آموز افتاد برای من افتاد؛ عفونت از آن دانشآموز به من منتقل شده بود. مرا به بیمارستان برده بودند وخامت حالم به قدری بود که همه تصور کردند من مردهام تا اینکه امام جمعه شهرمان آیتالله محمودی گلپایگانی با تربت کربلا به بیمارستان آمدند و بعد از مدتی من دوباره احیا شدم. حدود چهار ماه تحت درمان بودم تا مجدد به زندگی عادی بازگشتم.
خدام در بخش دیگر گفت: همسر دوم من هم بسیار مرد شریفی بود او هم از نظام پهلوی آسیب دیده بود. ما صاحب سه فرزند شدیم دو دختر و یک پسر.
لحظاتی بعد پسر خانم خدام وارد استودیو شد و در کنار مادرش ایستاد. در این زمان برمایی خطاب به بینندگان گفت: از مرگ نترسید زیبای مرگ به زندگی پس از این دنیاست دعا کنیم لحظات آخر عمر زیبا و آرام به دنیای دیگر تحویل داده شود.
آرزوی خوشبختی و پایبندی به عشق دعای پایانی خانم خدام بود.
ویژهبرنامه «دعوت» به تهیهکنندگی و کارگردانی مجتبی کشاورز، سردبیری محیا اسناوندی و حضور حجتالاسلام محمد برمایی کارشناس خانواده کاری از گروه اجتماعی شبکه یک سیما است که امسال با حفظ رسالت ذاتی خود یعنی پرداختن به مبحث مهم خانواده و با رویکرد اصلی نگاه ویژه به خاندان و بزرگ خاندان ایرانی در ایام ماه مبارک رمضان هر روز ساعت ۱۹:۱۵ پخش میشود.
نظر شما