مزاج دهر تَبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
حافظ
به گزارش قدس آنلاین، عدالت، کلیدواژه اصلی اندیشههای فکری حکیمی بود، آن هم عدالت توحیدی. در گوشه و کنار کره خاکی، برخی اندیشمندان در هر نحلهای، از عدالت سخن گفتند و نوشتند اما عدالتی که حکیمی از آن سخن میگفت برگرفته از معارف ناب قرآن و روایات اهل بیت(ع) بود.
علامه حکیمی از شهرت گریزان بود و تلاش میکرد در عصری که در آن میزیست کمتر دیده شود اما بیشترین تأثیر را در جامعه اسلامی داشته باشد. قلم رسای او چنان تبیینکننده معارف ناب شیعی بود که هر وقت قلمفرسایی میکرد دُرّ گرانبهای اندیشهاش را در قالب کلمات به رشته تحریر درمیآورد.
وی از همان سالهای نخست طلبگی با دغدغهمندی وصفناپذیر در مسیر کسب علم تلاش میکرد و افق نگاه او تفاوتهای زیادی با نگاه دیگران داشت. بهترین وصف برای شناخت شخصیت علامه خاطرهای است که در کتاب «شیخ آقابزرگ» در سال ۱۳۵۴ خورشیدی نوشته است. او چنین مینویسد: «سالهایی که در مشهد در خدمت متأله بزرگ قرآنی و عالم کامل ربانی، مرحوم شیخ مجتبی قزوینی خراسانی رحمة اللّه علیه، درس «اشارات» و «اسفار» و معارف «قرآن» میخواندیم، منزل ایشان در یکی از محلات شرقی شهر بود و در نقطهای نسبتاً دور. جلسه درس در منزل خود شیخ بود.
ازاین رو میبایست من و همدرسانم هر روز راه دوری بپیماییم و از میان کوچهها و بازارچههای چندی بگذریم...درست یادم هست که هنگام رفتن، کاسبان و دکاندارانی که در آن کوچهها و بازارچهها سر راه ما جای داشتند، سخت مشغول کار بودند و برای تهیه کردن و آماده ساختن و عرضه داشتن اجناس خود میکوشیدند و به اصطلاح کار میکردند و عرق میریختند. هنگام ظهر ما بازمیگشتیم، پس از دو ساعت درس و بحث، با خاطری شادمان که امروز درس خوبی بود، خوب بحث شد، مطالب روشن شد و ایرادهایمان رفع شد. برخی از دوستان در راه بازگشت به خرید میپرداختند: نان، میوه، سبزی و دیگر لوازم. من بارها در این مسیر با خود میاندیشیدم: ببین! ما آسوده میآییم و میرویم و درس میخوانیم. این کاسبان، میوهفروشان، دکانداران، طوافان و... با چه زحمتی کار میکنند، نان گرم و میوه سرد و سبزی تازه و ماست اعلا و کره خوب و... فراهم میسازند، ما و دیگران هنگام ظهر میآییم و آماده میخریم. اینان نمیرسند تحصیل کنند یا تحصیلات عالی داشته باشند. زندگی به آنان اجازه نمیدهد به کار دیگری بپردازند. درست است که آنان از این راه تحصیل معاش میکنند، اما بی انصافی است حاصل تلاش آنان در خدمت ما باشد اما حاصل تلاش ما در خدمت آنان نه. پس ما نیز باید به صورتی، آنان را از حاصل کار خویش بهرهمند کنیم، همانگونه که گذران مادی زندگی ما بسته به آنان و امثال آنان است».
او همیشه در همه سالهایی که دست به قلم میشد و مقاله یا کتابی مینوشت دغدغهاش «انسان» بود.
اگر فریاد عدالتخواهی سر میداد و از این رکن اساسی دین سخن میگفت به دنبال آن بود با گسترش عدالت در جامعه اسلامی همنوعان خود را در آسایش و رفاه ببیند. اگر کتاب «منهای فقر» را نوشت مهمترین دغدغهاش زدودن غبار فقر از سر مسلمانان بود. اینها همه از نگاه انسانی و دلنگرانیهایش برای توسعه مفهوم «انسانیت» سرچشمه میگرفت.
حال که در آخرین روز مردادماه در سوگ نخستین سال از دست دادن این اندیشهورز خردمند نشستهایم برآنیم به بازخوانی اندیشههای این مرزبان توحید بپردازیم. در ادامه گفتارهایی از دکتر محمدمهدی رکنی یزدی استاد بازنشسته دانشگاه فردوسی و از دوستان نزدیک مرحوم حکیمی و حجتالاسلام دکتر محمدتقی سبحانی عضو هیئت علمی پژوهشکده فلسفه و کلام پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی درباره شناخت افق فکری و اندیشهای علامه حکیمی را بخوانید.
مؤمن پاک اعتقاد/دکتر محمدمهدی رکنی یزدی، استاد پیشکسوت دانشگاه فردوسی
آشنایی و مصاحبت بنده با طالب علم جوان و خوشفکر آن زمان و علامه مبتکر و نویسنده نواندیش، محمدرضا حکیمی در مدرسه نواب مشهد حدود سال ۱۳۳۸خورشیدی ایجاب میکند گوشهای از خدماتش به اسلام و تشیع و عدالتخواهیاش را یاد کنم تا راه او که دعوت به توحید ناب قرآنی با بصیرت و دلآگاهی بود رهروان جدیدی داشته باشد و حقایقی فراموش شده به یاد آید و عملی شود.
در آن زمان من طرف مشورت و مذاکره شادروان حکیمی درباره کتابی بودم که پس از آن با عنوان «حساسترین فراز تاریخ یا داستان غدیر»، ترجمه و نگارش جمعی از دبیران، چاپ طوس مشهد با تقریظ دکتر علی اکبر فیاض، رئیس دانشکده ادبیات مشهد در سال ۱۳۴۰ منتشر شد. داستان غدیر از صفحه ۹ با نثری روان و مستند به تاریخ اسلام آغاز شده و با بهکار بردن فعل نقلی، خواننده را در متن حادثه قرار میدهد و به قلم دوست مشترک ما دکتر حسین رزمجو - که دبیر بود و بعد استاد گروه ادبیات دانشگاه فردوسی شد - است. اما بقیه کتاب (تا صفحه ۱۹۵) همه به خامه ادبی حکیمی و ترجمهگونهای از جلد اول الغدیر است. این کتاب با همان شناسنامه بارها با اجازه مرحوم حکیمی تجدید چاپ شد.
شایسته است از اهمیت نام کوتاه و گویای «مکتب تفکیک» یاد کنم که آن نویسنده هنرمند به «مکتب معارف / معارفی خراسان» داد و مورد قبول قرار گرفت. اکنون همه ما تفاوت این دو اسم را از نخستین معنایی که تفکیک یا جداسازی به ذهن متبادر میکند و شمولی که دارد با آنچه معمول بود درمییابیم. آن نام با همه وضوحی که داشت آن مشرب اعتقادی را به حوزه مشهد یا خراسان محدود میکرد، در حالی که درواقع سخن از مکتبی اعتقادی بود که ریشه در وحی الهی دارد و برگرفته از کلام الله و احادیث معصومین است و فقیهان و بسیاری از متفکران و متکلمان همه بر آن مشرب بودهاند و امروز هم خاورشناسان از «تفکیک» که جداسازی مسلکهای اعتقادی را میفهماند، زودتر به آنچه مقصود گوینده است، پی میبرند و این مزیتی مهم است.
بهتر آن است شرح این مسلک اعتقادی را از کتابی که در این باره به قلم توانای استاد محمدرضا حکیمی نوشته شده نقل کنم. تفکیک در لغت به معنای «جداسازی» است (چیزی را از چیزی دیگر جدا کردن)، «نابسازی چیزی و خالص کردن آن». مکتب تفکیک، مکتب جداسازی سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختی در تاریخ شناختها و تأملات و تفکرات انسانی است، یعنی راه و روش قرآن، راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان. هدف این مکتب، نابسازی و خالصمانیِ شناختهای قرآنی و سَره فهمی این معارف است، به دور از تأویل و در هم آمیختن با افکار و نحلهها و برکنار از تفسیر به رأی و تطبیق، تا حقایق وحی مصون ماند و با دادههای فکری انسانی در نیامیزد.
در اینجا باید خاطرنشان کنم اصحاب «مکتب تفکیک» به هیچ روی منکر واقعیتی به نام «فلسفه اسلامی» یا «عرفان اسلامی» نیستند. پس سخن چیست؟ سخن این است این مکتب، این فلسفه و عرفان را (پس از تحلیل نهایی و بازیابی ریشهها و انتقال علوم یونانی به عالم اسلامی) چیزی میداند از سنخ «تمدن اسلامی» یعنی نشأت یافته از میراث سرزمینهای غیراسلامی و قبل اسلامی و پرورش یافته و صبغه پذیرفته در دنیای اسلام و پالوده شده در ذهن نیرومند متفکران فیلسوف یا عارف اسلام، چنانکه مورخان فلسفه نیز همین را گفتهاند و واقعیات متون نیز همین را فریاد میکند.
در همین جا باید بگوییم مکتب «تفکیک»، مکتب تفکیک است نه مکتب تعطیل، یعنی میگوید فلسفه و عرفان – به طور کلی نه کامل - دوراهی است جدا از راه قرآن و تأثیر پذیرفته از قرآن که لازم است طالبان و استادان این دو رشته به این امر توجه داشته باشند، نه اینکه کسی فلسفه نخواند و مستعدان نیز از آن مطالب چیزی ندانند. بنابر آنچه یاد شد اصحاب این مکتب تحصیل فلسفه و عرفان را برای مستعان و اذهان آگاه و آشنا به مبانی قرآنی و حدیثی منع نمیکنند، البته به شرطی که استادان، خود مقلد و مرعوب نباشند و به تفکر آزاد و پذیرش مستقل وادارند... چنانکه گفتهاند: «لا تعبد فی العقلیات».
نویسنده غیرتمند این کتاب برای تأکید بر توجه کامل به قرآن کریم و غفلت نکردن از عظمت این حجت الهی حدیثی موثق از رسول اکرم(ص) نقل میکند که بازنویسی آن آگاهیبخش است:
مَنْ أَعْطَاهُ اَللَّهُ اَلْقُرْآنَ فَرَأَی أَنَّ أَحَداً أُعْطِیَ شَیْئاً أَفْضَلَ مِمَّا أُعْطِیَ فَقَدْ صَغَّرَ عَظِیماً وَ عَظَّمَ صَغِیرا.ً این بنده گوید: دلیل عقلی آن حدیث روشن است، زیرا قرآن سخن خداست و کسی که سخن دیگری را برتر شمارد سخن خدا را -که علم نازله او است - کوچک شمرده و فروتر دانسته و تهافت این تفکر واضح است.
استاد محمدرضا حکیمی در این کتاب برای اینکه نشان دهد آنچه مکتب تفکیک نامیده مسلکی است که پیش از او روحانیانی عالم و عالمانی عامل پیمودهاند، به شرح حال و آرای سه تن از آنان مانند آیتالله سید موسی زرآبادی، آیتالله میرزا مهدی اصفهانی و آیتالله شیخ مجتبی قزوینی که در سده اخیر میزیستهاند میپردازد.
در دوره معاصر کسی که مکتب تفکیک را در مجامع علمی و دینی و برخی مطبوعات مطرح کرد محمدرضا حکیمی فرزند عبدالوهاب بود. از امتیازات شخصی آن مرحوم تحصیلات کامل ادبی او نزد محمد تقی ادیب نیشابوری است و شرکت در انجمن ادبی که در مشهد تشکیل میشد و به نقادی شعر میپرداختند. او در کنار تحصیلات حوزوی فقه و اصول نزد استادان برجسته، از آن نشستهای ادبی نیز بهره میبرد. از این رو توانست به عربی و فارسی شعر سراید و مایه تحسین استاد خود شود.
اما آنچه مورد نظر بنده است یادآوری این واقعیت است که آن مؤمن پاک اعتقاد، این همه قدرت بیان و قوت بنان و توان نویسندگی را در پیشگاه قرآن و عترت پیامبر اکرم(ص) نثار کرد و به ترویج ثقلین پرداخت که در مجموعه ۱۲ جلدی الحیات و سایر کتابهایش دیده میشود. برای نشان دادن عظمت این تصنیف و تألیف به اشاره گویم: نوشتن و نشر همین ۱۲ جلد پر برگ و بار، اگر توسط دولت انجام میگرفت یک اداره لازم بود، ولی ایمان و سختکوشی سه برادر، آن را سامان بخشید با بهترین تجلید و چاپ.
منظومه فکری «حکیمی»/دکتر محمدتقی سبحانی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
مرحوم علامه حکیمی در زندگی علمی خود مراحل مختلفی را طی کرده بود. با اندیشمندان و اندیشههای مختلفی آشنا شده بود و تلاش گسترده ایشان برای پیجویی حقیقت و بدست آوردن مسیر درست اندیشه و اندیشهورزی بود. این یکی از ویژگیهای شخصیتی آن بزرگوار بود. به گمانم کمتر در بین اندیشمندان دینی معاصر شخصیتی با این تنوع در منابع معرفتی و در تعامل علمی با جریانهای مختلفی فکری سراغ داریم. همانطور که میدانیم ایشان در فقه یکی از شاگردان برجسته مرحوم آیتالله العظمی میلانی بود. در فلسفه نزد استادان بزرگ حوزه خراسان درس خوانده بود و بر مبانی فلاسفه در حوزه مشا، اشراق و حکمت متعالیه تسلط کافی داشت و متون اصلی آنها را تدریس میکرد. در کنار اینها و در امتداد این حرکت، شاگردی شخصیت بزرگی از استادان معارف خراسان یعنی مرحوم شیخ مجتبی قزوینی را در کارنامه داشت. همواره برای فهم منظومه اندیشهای استاد علامه حکیمی مانند هر متفکر دیگری، مراجعه به تمام آثار و توجه به اقدامات علمی و عملی آن شخصیت میتواند مؤثر باشد، اما این در حالی است که متأسفانه در حق ایشان مانند بسیاری دیگر از اندیشمندان معاصر، داوریهای بسیار تنگنظرانه و گاه یکسونگرانه شده بهگونهای که افراد بسیاری را میشناسیم که در این راستا مقالههای بسیاری نوشتهاند، بیآنکه همه اندیشههای آن استاد را مطالعه کنند تا بتوانند تحلیل جامعی ارائه دهند.
فردی همچون علامه حکیمی که پرورشیافته بزرگان معارف خراسان بوده و در یکی از حساسترین دوران تاریخ معاصر ایران زندگی میکرده باید زوایا و نکات پنهانی در اندیشه او وجود داشته باشد که خود نیازمند پژوهشهای دیگر است.
با نگاهی به آثار و اندیشههای علامه حکیمی میتوان به ۱۰ اصل در افق فکری ایشان اشاره کرد. اصل نخستی که میتوان در اندیشه علامه حکیمی شناسایی کرد توجه به استقلال دینی از مکاتب بشری است. ایشان به جد معتقد است مکتب الهی بازمانده از انبیای الهی از نظر محتوا بهگونهای است که در یک چارچوب مشخص، مستقل و برای اهداف خاصی طراحی شده است، با وجود این ایشان هیچگاه ساحت علم را از دین جدا نمیداند و این در حالی است که گاه شاهد این امر بودهایم که در اندیشه ایشان به این نکات هیچگونه توجهی نشده است. در حقیقت علامه حکیمی هرگز بر این باور نیست که اگر مکتب بشری بر پایه مفاهیم و اصول خودساخته، نظامی را بنا کرده و دانشی را پدید آورده لزوماً همه آنها باطل هستند.
استقلال دینی در حوزه معرفت علامه حکیمی
اصل دومی که در پی اصل نخست در اندیشه ایشان خودنمایی میکند این است که استقلال دینی در حوزه معرفت دینی در دو جهت اساسی است؛ نخست، استقلال در نظام معارف انسانی و دوم استقلال در شیوههای دستیابی به معارف است. اولاً آنچه انبیای الهی به عنوان معارف الهی به انسان عرضه کردند، دارای منظومهای از معانی، اصول و ارزشهاست که اینها ترکیب کاملی را برای تنظیم حیات انسان برای رسیدن به سعادت فراهم میکند بهطوریکه انسان در این نظام میتواند همه عناصر سعادتآور و تمدنساز بشر را ببیند و دوم برای دستیابی به این منظومه معرفتی نیز روشهایی که در دین عرضه شده یک روش مستقل، خود اتکا و اطمینانآور است.
اصل سوم در اندیشه علامه حکیمی تعریف و تحلیل ایشان از دین است. مرحوم حکیمی تأکید دارد جوهره دین، همان چیزی است که توسط انبیای الهی به انسان عرضه شده است. با توجه به اینکه امتیاز دین از غیر دین به وجود پیام الهی است، از اینرو همواره ایشان در آثار خود از پیام الهی و پیامآوران الهی سخن میگوید و راه دینورزی و دینشناسی را از این مسیر ترسیم میکند. بر همین اساس است که ایشان اینجا در مقابل دو جریان مهم در اندیشهورزی معاصر قرار میگیرد. جریان نخست، گروهی هستند که معتقدند وحی به عنوان یک امر تاریخی است که مربوط به نسلهای گذشته است، اما ایشان پیام الهی را پیام تاریخی نمیداند بلکه تأکید دارد پیام قرآن و اسلام، جاوید است.
همچنین جریان دیگری که در مقابل اندیشه ایشان قرار میگیرد، افرادی هستند که از آنها با عنوان قرآنبسندگان یاد میشود، افرادی که وحی را اصیل میدانند و معتقدند باید با اتکا به وحی، زندگی و سعادت بشر را دنبال کرد، اما این وحی را منحصر به قرآن کریم و معارف قرآنی نمیدانند. در واقع علامه حکیمی در مقابل این دو جریان با به میان آوردن سنت که منظور ایشان سنت صحیح و قابل استناد در کنار قرآن کریم است، عرصه معارف قرآنی را باز میکند و همواره بر این باور است معارف قرآنی که اساس جاویدان است همیشه نیازمند مفسرانی است که پیامبران الهی را معلمان بشر در مسیر قرآن کریم میداند.
قرآن در نظر علامه حکیمی به عنوان یک کتاب هدایتگر و مجموعهای از آموزهها و آگاهیهای سعادتبخش و الهامبخش است و ایشان بارها در طول حیات خود بر محور بودن قرآن بر همه دین تأکید میکند و سنت را مفسر قرآن میداند و درونمایههای قرآن کریم را آنچنان عظیم میبیند که با تدبر، تعمق و تأمل میتوان به آن دست یافت.
اصل چهارمی که ایشان تأکید میکند این است که مکتب الهی و وحی، انسان را مخاطب قرار داده است. در حقیقت ایشان در ادبیات خود بارها به کلمه انسان و مردم اشاره کرده و همواره میگوید از دیدگاه انبیای الهی هیچکس در هیچ مقامی بیرون از خطاب قرآن نیست و آنچه مخاطب وحی است به لحاظ انسان بودن اوست.
اصل بعدی در اندیشه ایشان این است که دین برای مردم و برای هدایت انسانی است و از نظر ایشان دین برای همه انسانها چه در بعد مادی و معنوی، بعد فردی و اجتماعی و چه در بعد ظاهری و باطنی است.
جایگاه عقل در منظومه فکری علامه حکیمی
اصل دیگری که در اندیشه ایشان میتوان توجه کرد آن است این انسانی که مخاطب وحی الهی و دین است و بناست با دریافت پیام الهی، حیات اجتماعی و مدنیت خود را بسازد دارای سرمایههای وجودی است؛ این سرمایههای وجودی، عقل و فطرت هستند که از آغاز حیات با او همراهاند و نقش مهمی در فهم، آگاهیها و حتی در حوزه دینفهمی و دینورزی او دارند. در واقع ایشان بر این باور است اگر ما از دین یاد میکنیم و محور دین را پیام الهی میدانیم، این پیام الهی بهصورتمستقیم خطاب به انسان دارای عقل و فطرت است و انسان بدون این دو پایه اساسی به آستانه معرفت دینی نمیرسد.
در حقیقت ایشان اعتقاد دارد بنیاد همه آگاهیهای انسان بر پایه عقل است و بدون داشتن این سرمایه نه تنها به دین نمیرسد، بلکه حیات انسانی او در گرو عقل است، بهگونهای که بارها در «الحیات» به این موضوع تأکید کرده که انسانیت برابر است با عقلانیت و از اینرو عقل و وحی را مقولهای یک سویه نمیداند. اصل بعدی در نظریه این استاد بزرگوار اجتهاد، اختیار و آزادی است. اگر کسی به ادبیات ایشان مراجعه کند دو عنصر آزادی انسان و در مقابل، تعهد و مسئولیت را به وفور و وضوح خواهد دید. در حقیقت اگر بنا باشد نظریه و یا مکتب معرفتی ایشان را با یک مشخصه اساسی در حوزه انسانشناسی برجسته کرد، میتوان عنصر آزادی و اختیار را برای ایشان برشمرد و باوجود این نیز همواره دو اصل توحید و امامت را بیش از سایر اصول باور دارد و سایر اصول را در امتداد این دو اصل تعریف میکند.
بنابراین با اینکه علامه حکیمی در دورههای مختلف تاریخی حضور داشته، اما با مطالعه آثار ایشان میتوان یک نخ تسبیح به هم پیوستهای از اندیشهها را پیدا و از چیزی به نام مکتب فکری علامه حکیمی یاد کرد؛ البته میدانیم ایشان به دلایل مختلف هرگز نتوانست منظومه فکری خود را به صورت کامل تفسیر کند، با وجود این، اثر «الحیات» نشان میدهد ایشان یک منظومهاندیش است و همچنین بر نگاه نظاممند در حوزه معرفت دینی و انسانی تأکید دارد و به رسمیت میشناسد.
نظامواره فکری «الحیات»/دکتر محمدعلی مهدوی راد عضو هیئت علمی دانشگاه تهران
«عباس عقاد» در کتاب بسیار سودمند و مفیدش، «ابوالشهداء» درباره امام حسین(ع) نکته مهمی دارد که به تعبیر خودش نکته کلیدی است. او میگوید برای ورود به ساحتهای مختلف وجودی هر شخصیتی یک کلید لازم است و اگر آن کلید را پیدا نکنید، بهدرستی نمیتوانید به ساحتهای وجودی او وارد شوید. کلید ورود به ساحتهای وجودی اباعبدالله الحسین(ع) «عزت» است. من نیز درباره شخصیت مرحوم آقای حکیمی میگویم کلید ورود به ساحتهای وجودی ایشان «عدالت» است.
نخستین چاپ کتاب سرود جهشها را -که دیگر در بازار نیست و شاید کمتر کسی آن را داشته باشد- در سنین کودکی خریدم و از آنجایی که در بچگی با خریدن یک کتاب گمان میکردیم دنیا را بدست آوردهایم، مُهر داشتم و نوشته بودم «الکتب حدائق العلما - دارالکتب اختصاصی محمدعلی غلامی». یکی از مقالات حیرتآور این کتاب «سرود جهشها» است که درباره حضرت علی(ع) نوشته شده است. مقاله بسیار مهم دیگری هم در این کتاب هست با عنوان «فلسفه شورشهای شیعه» و مقاله مهم دیگری با عنوان «شهدای فضیلت».
ایشان در آن مقالهای که درباره حضرت علی(ع) است، نوشتهاند: «من در این گفتار در پی آنم که زیرساز زندگی علی(ع) و اهمیت بحث درباره آن را تا حدودی روشن کنم». این مقاله میشود گفت نخستین مقاله علامه حکیمی است. این نخستین مقالهای است که ایشان از علی بن ابیطالب و فرهنگ ایشان حرف میزند و آخرینش هم جلد ۱۲ الحیات است. تعدادی از کتابهای کوچک هم که اغلب از دل الحیات بیرون آمدهاند، به عنوان آثار ایشان چاپ شده است.
علامه حکیمی از روزی که قلم بر کاغذ گذاشت، مهمترین دلمشغولیاش این بود که بگوید زندگی کردن در سایهسار معارف اهلبیت(ع) حیات طیبه است و دوری از این معارف، خسران و نتیجهاش ندامت. همه دلمشغولی و دغدغه علامه حکیمی این بود بگوید زندگی آن است که در سایه تعالیم اهلبیت(ع) و الگوگیری از آنان باشد. کتاب «سرود جهشها»ی علامه حکیمی که در زمان حکومت طاغوت ممنوع شد، نمونه والای گستره اندیشیدن در منابع کهن و جدید مرحوم حکیمی بود. او در این کتاب مینویسد: «من در این گفتار در پی آنم که زیرساز زندگی علی(ع) و اهمیت بحث درباره آن را تا حدودی روشن کنم». پس از آنکه «فلسفه شورشهای شیعه» منتشر شد، همان زمان این کتاب یکی از مستندهای مقالههای دوستان و طرفداران مرحوم حکیمی برای بررسی جنبشهای شیعی بود. رهبر معظم انقلاب در کتاب «آینده در قلمرو اسلام» که ترجمه ایشان از کتاب سید قطب است، نوشتهاند: «جستوجوگران درباره قیامهای شیعی برای آگاهی از این قیامها به کتاب استاد محمدرضا حکیمی مراجعه کنند».
یکی از عظمتهای آقای حکیمی این بود که علم، فکر و تمدن را میفهمید؛ از این رو «دانش مسلمین» را نوشت. همیشه میگفت ملاصدرا با اسلام ملاصدرا شده و ابنعربی هم با اسلام ابنعربی شده، اما راه رسیدن به مقصد اعلی فقط مسیر اهل بیت(ع) و معارف قرآنی است.
کتاب «الحیات» دغدغه فکری و ذهنی علامه حکیمی و برادران اندیشمندش بود. این کتاب بیانگر این است که مجموعه آموزههای اهلبیت(ع) در متن زندگی متبلور است. این نکته در کتاب «امام در عینیت جامعه» مرحوم حکیمی بهخوبی نشان داده شده است. گاهی که کنار او مینشستم متحیر میماندم این دریای عشق به اهلبیت(ع) از کجا میجوشد. روزی در خدمت استاد بودم. روایت حضرت رضا(ع) را خواندم که وقتی فضل بن سهل خدمت امام(ع) آمد، ایشان به او فرمودند: نزدیک ظهر است و برای ناهار نزد ما بمان. سفره آماده شد. امام(ع) دست فضل را گرفتند تا سر سفره ببرند. این آدم وقتی چشمش به سفره و افرادی که آنجا بودند افتاد، گفت: اینها چه کسانی هستند؟ امام(ع) فرمودند: ساکت شو! خدا یکی است، پدر یکی است، مادر هم یکی است و فضیلتی بالاتر از تقوا نیست.
مرحوم حکیمی باحالتی خاص گفت: شما تا امروز جملهای درخشانتر از این فرموده امام رضا(ع) از آنچه تا به حال آفتاب بر آن درخشیده دیدهاید؟ این عشق، علامه حکیمی را شعلهور کرده بود. گاهی دیده میشود برخی افراد ناآگاه میگویند کتاب «الحیات» تنها به جمعآوری روایات پرداخته است. این کلام به هیچ عنوان درست نیست. ورای تألیف این کتاب، اندیشهای درخشان نهفته است.
علامه حکیمی مقدمه بسیار خوبی در ترجمه فارسی الحیات دارند که از نظر بنده بسیار مهم است. این مقدمه برای تصحیح ذهنیت علما و فضلا و دوستان درباره الحیات است. هنوز هم که هنوز است برخی خیال میکنند الحیات مثلاً شبیه آن کتابی است که عالم بزرگوار اصفهانی ۷۰ سال پیش جمعآوری کرده بود که تجمیع روایات بر اساس حروف الفبا بود. الحیات اینگونه نیست؛ یک نظام فکری است، یعنی یک ساختار اندیشهای برای انسانی است که میخواهد در سایهسار فرهنگ قرآنی و اهل بیت(ع) زندگی کند. به همین دلیل از بحث خاصی مثل شناخت آغاز میشود. ایشان در جلد ۷ تا ۱۲ الحیات به «انسان» پرداخته است. مثلاً در کنار انسان به دعا هم پرداخته؛ دعا در زندگی انسان و نقش دعا در جامعه. در آنجا اسراف هم هست، با اینکه در جلدهای ۳ تا ۶ در مورد اسراف بهطور خلاصه بحث شده است.
تمام جلدهای الحیات با آیه ۲۹سوره انفال آغاز میشود: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم». این کل آهنگ و درونمایه الحیات است؛ احیا یا حیات طیبه عبارت دیگری از اقامه است. ما در قرآن بهصراحت اقامه قرآن را نداریم، ولی با لطافت داریم. قرآن کریم میفرماید: «یا اهل الکتاب لستم علی شیءٍ حتی تقیموا التورات و الانجیل»؛ مسیحیان و یهودیان! شما هیچ هستید و هیچ هستید و هیچ، مگر اینکه تورات و انجیل را در زندگی خودتان اقامه کنید. اقامه در یک جمله یعنی تبلور و عینیتبخشی به مفاهیم در صفحه ذهن و صحنه زندگی. اگر میگوییم اقامة الصلاة یعنی مفاهیم و معارف و آموزههای نماز را در ذهن و زندگی متبلور کنیم و عینیت ببخشیم. کل پیام و دغدغه آقای حکیمی این است که یک مجموعه نظاممند و ارگانیک و یک اندامواره از معارف ثقلین را برای زندگی عرضه کند.
آقای حکیمی جهان، انسان، رابطه انسان، درد انسان و زمان را میشناخت و معارف را در زمان میگذاشت. از شما خواهش میکنم بارها و بارها الحیات را بخوانید. آقای حکیمی در مقدمه این کتاب نوشتند الحیات برای ما نیست، برای اهل بیت(ع) است. اهل بیت(ع) هم برای شماست. وقتی به این کتاب مراجعه میکنید به من مراجعه نمیکنید، بلکه دارید به اهل بیت(ع) مراجعه میکنید.
حکیم دردمند/محمد اسفندیاری
شناخت کسی که مانند هیچکس نیست، دشوار است و درنتیجه نوشتن درباره او. کسی که وجود مکرر دیگران نیست و نه به گذشتگان میماند و نه به همروزگاران، هم دیریاب بود و هم نابختیار. زیرا با قالبها و کلیشهها و پیمانههای موجود نمیتوان او را شناساند و ضرابخانه فرهنگ و ادب برای او واژهای نزده است. وی را به هر صنف که منسوب کنیم، با آن متفاوت است و به هر که تشبیه کنیم، از او ممتاز. آنچه این دشواری را دوچندان میکند، این است که او حدیث نفس نکرد و از خویش سخن نگفت و خود را ننمایاند و در سایهروشن میزیست.
آنچه گفته شد، حسب حال محمدرضا حکیمی است و دشواری شناسایی او. بیفزایم آنچه این دشواری را بیشتر میکند، این است که تو نمیتوانی درباره وی چنانکه میخواهی قلم بگردانی و مأذون نیستی هر آنچه میدانی رقم زنی. او خُمول را دوست داشت و بر آن بود پارسایی در نهفتن پارسایی است و دنیای دنی کوچکتر از آنکه آدمی فانی، آوازه و عنوان برای خود بخواهد و به خود ورزد.
آری، سالها این ابوذر حکیم از کنگره عرش بر مردم صفیر میزد و آنان را به قیام و عدالت فرا میخواند و با وجود این، در صدر مجالس دیده نمیشد و قدر نمیخواست و با رسانهها به گفتوگو نمیپرداخت و خیل دوستدارانش را «لن ترانی» میگفت. بهراستی که استاد حکیمی «حاضر غایب» بود. وی با ۳۰ عنوان کتاب و دهها مقاله که در آنها از جامعه و برای جامعه سخن گفته، در جامعه حاضر بود، اما غایب نیز بود؛ از آن رو که زندگی را تنها مینوردید و گوشه میگرفت و از شهره شهر شدن میگریخت.
حکیمی در شمار آن اقلیتی از دانشوران بود که از رنج بشریت رنج میبرد و برای کاستن از این رنج میکوشید و فریاد میکشید. درد و رنج او، بیش از هر چیزی، درد و رنج از وجود انسان محروم و فقیر بود. او ظلم اقتصادی را بدترین نوع ظلم میدانست و فقیران را مظلومترین طبقه در میان انسانها و بدین رو، بیشترین دلنگرانی و رنجش درباره فقیران بود.
حکیمی از نوجوانی با این دردمندی و غمگساری برای محرومان قرین بود و در جوانی نیز هرگز از آن جدا نشد. اگر از من بپرسند مهمترین ویژگی حکیمی چیست، بیدرنگ میگویم دردمندی. پس در اینجا مناسب میدانم سخنی از وی درباره همین دردمندی بیاورم. البته این سخن بلند است، اما چون گویای احساساتی پاک است و از این سنخ احساسات در جامعه ما بهندرت یافت میشود، خواندنی است.
«من از نخستین دوران نوسالی و نوجوانی از دیدن رنج دیگری رنج میبردم و از احساس محرومیت محرومان عذاب میکشیدم. از همان روز و روزهایی که درکی پیدا کردم و دارای شعوری شدم و فاصله خود و دیگران را تشخیص دادم، به محرومیتها و دردهای محرومان و دردمندان توجه یافتم؛ البته نخست در مقیاسی محدود... و با اینکه خود از خانوادهای مرفه بودم و از زندگی فشار نمیدیدم، به فشارهای زندگی توجه مییافتم و به محرومیتها در کسان پی میبردم و گرفتاریهای انسانی و مشکلات زندگی و ناداریها و ناتوانیها را در این سوی و آن سوی بهخوبی حس میکردم...».
به عدالت میاندیشید
عدالت، دقیقتر بگوییم عدالت اقتصادی، از مهمترین خواستهها و دغدغهها و آرمانهای حکیمی بود. در اینجا هر چه درباره نظر او سخن بگستریم، باز هم نمیتوانیم حق مطلب را بگزاریم و حاق آن را برنویسیم. چگونه میتوان صدها صفحه تحقیق او را در چند صفحه چکاند و چگونه میتوان احساسات و اشتیاق و دلمشغولی او را که مصداق «یدرک ولایوصف» است، به خوانندهای انتقال داد که محضر حکیمی را درک نکرده است؟ اعتراف میکنم آنچه مینویسم، از باب «ما لا یدرک کله لا یترک کله» است.
در حالی که نخبگان از آزادی میگویند و عدالت را به طاق نسیان سپردهاند، وی یکه و یکتنه و بیامان و به صد زبان از عدالت میگفت، در واقع تقاضا و طلب مردم فرودست را که در گفتن آن عاجزند، طلب میکرد. هیچکس، به ضرس قاطع میگویم هیچکس، یافت نمیشود که به اندازه حکیمی، حتی به نیمی از آن، درباره عدالت قلم گردانده باشد. مفصلترین و مهمترین کتاب وی الحیات است و از این کتاب، چهار جلد آن درباره اقتصاد و عدالت اقتصادی در اسلام. همچنین در چند کتاب دیگر او (چون کلام جاودانه و قیام جاودانه و جامعهسازی قرآنی)، فراوان از عدالت بحث شده و عدالت ترجیعبند آن شده است و این همه گریز به عدالتی حکیمی را بسنجید با گریز از عدالت دیگر نویسندگان و بیاعتنا بودنشان به عدالت.
حکیمی اقتصاد اسلامی را «اقتصاد قوامی» و در مقابل «اقتصاد تکاثری» میدانست. وی میگفت اسلام، مال را تعریف کرده و آن را با صفتهایی چون «قوام» و «قیام» برای زندگی مردم شناسانده است؛ «ولا تؤتوا السفهاء أموالکم التی جعل الله لکم قیاما» یعنی اموالتان را که خدا قوام زندگی شما ساخته به سفیهان ندهید. از سوی دیگر امام صادق(ع) قوام را ضد مکثره و حد وسط معرفی کرده است. پس اگر مال زیاد شود، در منطق اسلام به صورت «ضد مال» درمیآید و چنین مالی (مال تکاثری)، از احکام مال و مالکیت در اسلام، خروج موضوعی مییابد.
حکیمی بر آن بود مال حلال، محدود است و مال بسیار، از راه حلال جمع نمیشود. همچنین او احتکار را نه تنها در اجناس، که در اموال هم میدانست و دامنه اسراف را از مصرف تا مالکیت میکشاند و اسراف در مالکیت را نیز گونهای از اسراف میشمرد.
در آثار حکیمی از دو موضوع بسیار سخن رفته است: قیام و قسط. در موضوع نخست کتاب مستقلی ندارد، اما همه آثارش مشتمل بر آن است. بیفزاییم که وی در دعوت به مبارزه و پیکار، خواننده را فقط اقناع نمیکند، بلکه احساساتش را نیز اشباع میکند؛ از بس که با تب و تاب و شور و شعار و نشاط و احساسات سخن میگوید. آثار او، مانند دریاست و موج و مد و تلاطم آن را دارد و خواننده را به وجد و حرکت وامیدارد و اجازه ساحلنشینی به کسی نمیدهد. بلاغت یعنی همین که چون از مبارزه میگویی، به زبان حماسه بگویی و باد بکاری و طوفان درو کنی. چنین است که آثار حکیمی، دندانگیر و روحچسب جوانان است و با احساسات آنان کوک شده است.
موضوع دیگری که ترجیعبند آثار او است، قسط است. شاهکار کتابهای وی الحیات است و شاهکار جلدهای آن، جلد سوم تا ششم که در آن دادِ داد داده شده است.
از آنجا که عدالت از آرمانهای اصلی جوان است، کتابهای حکیمی از این نظر نیز دلچسب جوانان است و واگویه آرمانهایشان.
تقلیلهای نابخشودنی/محمد جواد استادی، پژوهشگر مطالعات فرهنگی
در جهان اندیشه و اندیشهورزی، معمول است فرد در یک مسیر مشخص رشد کرده و اعتبار و جایگاه خویش را از آن عرصه دریافت میکند. فرهیختگان برآمده از این فضا کوشش خود را بر همان جنبه قرارداده و به نوعی اعتبار و جایگاهشان را بر آن بنیاد تعریف میکنند. در جهان علوم اسلامی نیز یکی از مهمترین مسائلی که رخ داده همین نکته است. با توجه به جایگاه فقه و نیاز جامعه اسلامی برای تمدنسازی به آن، شاهد هستیم مهم گرایش طلاب علوم حوزوی به عرصه فقه و فقاهت جلب شده است. بهگونهای که آرمان بسیاری از دانشپژوهان علوم دینی رسیدن به جایگاههای رفیع فقاهت است.
حال آنکه بهخوبی میدانیم اسلام برنامه وسیعی برای زیست متعالی انسان داشته و هماهنگ با همه نیازهای او، راهکار و مسیرهایی را ارائه میدهد. بر این بنیاد، منابع معرفت دینی شامل قرآن و سنت و سیره ائمه اطهار(ع) مهمترین زمینه و آبشخور تولید محتوا و برنامه برای انسان در همه دورهها هستند. مطالعه، تبیین و دست یافتن به الگوهای مناسب برای تحقق زیست سعادتمند در سایه مطالعه چندجانبه، ژرف و بنیادین همین منابع اسلامی است. استخراج روش و سبک زندگی انسان تراز جز در سایه شناخت درست منابع و معارف دینی ممکن نخواهد بود.
برای تحقق چنین هدفی و نقشآفرینی واقعی اسلام در زندگی، بایسته است علوم اسلامی همه جنبهها و مؤلفههای زیست را در نظر گرفته و پوشش دهد. احادیث به عنوان یکی از مهمترین زمینههای تفسیر دینی و ارائه الگو یکی از نیازهایی است که از گذشته تا به امروز وجود داشته است. به دلیل پررنگ شدن جنبههای خاص از علوم اسلامی، گاه حوزههایی چون مطالعه حدیث یا نقل حدیث به معنای عام یا خاص آن کمتر مورد توجه قرار گرفته است. حال آنکه چنانکه اشاره شد توجه به زمینههای حدیثی به عنوان مهمترین گذرگاه رسیدن به معارف ناب الهی بهویژه در دوران معاصر بسیار واجب است.
علامه محمدرضا حکیمی بر خلاف آنچه در سطرهای آغازین اشاره شد، شخصیتی چندجانبه و جهانشمول بود. در واقع او محصور در یک عرصه خاص نشده بود و بر خلاف آنچه درباره او میگویند با جهان حقیقی پیرامون خویش بیشترین ارتباط را داشت. آشنایی و ارتباط او با روشنفکران که هدفمند و خودخواسته بود نمونهای از دقتنظر و جهانشمولی او بود، حال آنکه در همه این سالهای ارتباط و همنفسی هیچگاه از آموزههای خود دوری نکرد. محمدرضا حکیمی با برخورداری از استادان برجسته و استعداد ممتازی که همگان به آن معترف هستند از زمینه رشد و رسیدن به جایگاه های عظیم فقاهتی برخوردار بود، ولی روایت حدیث و تدبر و کنکاش در آن را برگزید و یکی از معدود محدثان معتبر روزگار خویش شد و به آن افتخار کرد. حکیمی انسان و نیازهای انسان را بهخوبی دریافت و کوشید پاسخ این نیازها را از دریچه آیات و روایات که هیچ ضعفی در آنها راه نیابد دریابد. محمدرضا حکیمی با عبور از عقل خودبنیاد، عقلی اصیلتر را برای بهره بردن از معارف جستوجو کرد.
نیاز امروز ما توجه به روش حکیمی است تا بتوان از رهگذر آن برای انسان آشوبزده کاری کرد. ولی بنیاد اندیشه او را رها کردهایم و هر از گاهی جملهای از او را که مصداقی در زمان خویش داشته، برای منافع خود بزرگ میکنیم. تقلیل حکیمی به دعواهای بیبنیاد سیاسی و مصادره کردن آن، خطایی نابخشودنی است.
آرمان والای حکیمی/ یوسف بینا
فقط فضیلتها دلیل ویژهبودن انسانها نمیشوند. چهبسا هر کسی بتواند با چند سال کوشش در حوزهای به جایی برسد، بیآنکه بتوانیم او را در جایگاهی ویژه قرار دهیم یا برتری خاصی در مقایسه با پیشینیان و پسینیان برای او در نظر آوریم. آنچه در قضاوتهای تاریخی ما درباره انسانهای بزرگ موجب میشود کسی را ویژه یا ویژگیهایش را منحصربهفرد بهشمار آوریم، یک ویژگی برتر یا مجموعهای از ویژگیهای همسو و شگرف است که میتواند کسی را در مقایسه با دیگران برتر جلوه دهد و جلوهای یگانه برای او در تاریخ ترسیم کند.
زندهیاد استاد محمدرضا حکیمی یکی از شخصیتهای ویژه بود که اینگونه میتوان به او نگریست و نهفقط با فضائل علمی و ادبی و فرهنگی در میان همروزگارانش از سرآمدان بود، بلکه یک ویژگی منحصربهفرد داشت که لحظهلحظه زیست فردی و اجتماعی و نیز همه فضائل علمی و فرهنگی خویش را با آن همسو و هماهنگ کرده بود و از نخستین نوشتهها تا واپسین کتابهایش هرچه میاندیشید و مینوشت در راستای همین ویژگی منحصربهفرد یعنی «آرمانگرایی» بود. استاد اگر به «ادبیات و تعهد در اسلام» میاندیشید یا درباره «بعثت و غدیر و عاشورا» مینوشت یا «بیدارگران اقالیم قبله» را برمیشمرد یا «پیام جاودانه» را روایت میکرد یا هر اندیشه دیگری را به قالب گفتار و نوشتار درمیآورد، فقط و فقط در چشماندازش به «آرمان» بزرگ خویش مینگریست و همه هستی ارزشمند خویش را سالک راه این «آرمان» میدانست. استاد در کتاب «ادبیات و تعهد در اسلام»، آرمان والای خویش را در چهار سطح بازنمایی کرده است: نخست «حقیقت دین خدا» یعنی آنچه اسلام بهعنوان بزرگترین اصل اجتماعی و پاکترین نهاد سیاسی پیشنهاد کرده که رهبر جامعه انسانی کسی نمیتواند باشد مگر فردی که از سوی خدا معین شده باشد؛ دوم «بلوغ انسان و انسانیت»؛ این بلوغ هنگامی محقق میشود که انسان با آگاهی کامل همه حقوق خویش را گرفته و ذرهای بر او در هیچ جهتی، ستم و تحقیری نرود؛ سوم «اصلاح و عدالتطلبی» در راستای انتظار «مصلح کل» و «عدل کل»؛ چهارم «مهدویت» که نمود نهایی تحقق همه آرمانهای والا و عالیترین آرمان است. شاید بتوان گفت گمشده انسان امروز همین «آرمان» است که بیآن نمیتوان از جای برخاست و در رده «کوشندگان» جای گرفت که خداوند آنها را بر «نشستگان» برتری بخشیده است. استاد حکیمی یکی از کمشمار انسانهایی بود که میتوان او را مصداق سخن خداوند درباره «فضیلت مجاهدان راه حق» دانست؛ جهاد همهجانبه علمی و فرهنگی و ادبی برای تبیین والاترین آرمان انسانیت در این زمانه بیآرمان.
خبرنگار: امید حسینی نژاد
انتهای پیام/
نظر شما