تحولات منطقه

آزاده سرافراز می‌گوید: در دوران اسارت دوره تربیت مربی داشتیم. افراد داوطلب پس از شرکت در آزمون مصاحبه و پس از گذراندن دوره، مربی عقیدتی می‌شدند. آنجا مانند یک کشور اداره می‌شد برای مثال حتی وزارت فرهنگ داشتیم یعنی رفع بی‌سوادی تا پس از بازگشت از اسارت تحصیلشان را ادامه دهند.

وزارت فرهنگ در اردوگاه اسیران
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

به گزارش قدس خراسان آنلاین، مردان دوران دفاع مقدس برای رفتن همه موانع را از میان برمی‌داشتند تا در برابر دشمن بایستند گاه با شهادت و گاه جانبازی و مفقودی و اسارت. می‌دانم خاطرات زیادی در دل تک‌تک آن‌ها وجود دارد که روایت آن‌ها یعنی ایستادگی، تلاش و موفقیت‌های بسیار.«حبیب بیژنی‌نژاد» متولد ۱۳۴۱ در نیشابور یکی از جوانان آن دوران است که دفاع از میهن مانعی برای کار، تحصیل و فعالیت‌های نیکوکارانه وی نشد.


آزاده سرافراز می‌گوید: دیپلم علوم تجربی گرفتم و در همان دوران تحصیل، زمینه کار هم برایم مهیا شد و در بازار مشغول به کار شدم. مدت‌ها تصمیم گرفته بودم برای دفاع بروم اما قرار شد اول درسم تمام بشود و بعد بروم. جنگ ارکان مختلف نظام را درگیر کرده بود بنابراین تصمیم گرفتم به خدمت سربازی بروم.


وی ادامه می‌دهد: ما خانواده‌ای مذهبی بودیم و با نظرات امام خمینی(ره) آشنا بودیم‌ حتی رساله ایشان را داشتیم. اوایل انقلاب در تظاهرات حضور داشتم اما بعد برای دفاع از وطن پذیرش خانواده‌ام مهیا بود اگر چه مهر مادری و علاقه پدری وجود داشت اما پذیرفته بودند که یک تکلیف الهی است و به چهار پسر خانواده برای حضور در دفاع مقدس و جهاد اجازه داده شد.



انتخاب آگاهانه


بیژنی‌نژاد می‌گوید: در آن زمان ارتش با قدمت بیشتر، سازمان یافته‌تر و دارای مدل جهانی بود حتی حقوق‌های دریافتی آن‌ها بالاتر بود اما سپاه یک مجموعه داوطلبانه بود و من سپاه را بنا به دلایل شخصی خودم برگزیدم. البته پس از پیروزی انقلاب مانند بسیاری از نوجوانان وارد بسیج شدم و دوره‌ها و کلاس‌هایی که آنجا برگزار می‌شد را گذراندم و مدتی به عنوان عضو افتخاری با کمیته انقلاب اسلامی همکاری داشتم.


وی با بیان آنکه دوره مقدماتی را در مشهد و دوره‌های تکمیلی و تخصصی نظامی سپاه را در پادگان تخصصی امام علی(ع) تهران گذرانده است، می‌گوید: در آنجا تحت برنامه‌های آموزشی خاتم در قرارگاه‌های جنگی دوره‌های تکمیلی را قوی‌تر کردیم و پس از بازگشت هم به عنوان مربی آموزش نظامی و هم فرمانده گروهان آموزشی مشغول به کار شدم اما دلم می‌خواست به منطقه اعزام بشوم و هر بار با مخالفت و پاسخ‌هایی مواجه می‌شدم که در حال حاضر کار گروهان آموزشی در اولویت است.


وی درباره نخستین اعزامش به جبهه بیان می‌کند: پس از یک سال حضور در سپاه در مهر ماه سال ۶۱ به تیپ ۲۱ امام رضا(ع) معرفی شدم اما اصرار داشتم به حوزه رزمی بروم اما باز هم من را به واحد آموزش تیپ مستقل یک امام رضا(ع) فرستادند که آقای قالیباف فرمانده تیپ بود. به آنجا مأمور شدم و در عملیات‌ها حضور پیدا می‌کردم.


بیژنی‌نژاد درباره مجروح شدن پیاپی در یک عملیات تعریف می‌کند: در عملیات خیبر طی دو ساعت دو بار مجروح شدم و همان جا هم به اسارت درآمدم. منطقه عملیات ما شرق دجله بود و نقطه مشخص هم در سه‌راه بزرگ ناصریه، بصره و العماره بود که پل بزرگی روی مسیر دجله بود و برنامه عملیاتی ما گرفتن این منطقه بود که باید ارتباط منطقه بصره را با خطوط عقبه‌اش قطع کنیم‌.



از مجروحیت تا اسارت


این آزاده سرافراز می‌افزاید: پس از دو روز درگیری به دستور پدافند، پشت دژ را گرفتیم‌ و دژ همان خاکریز یا جداکننده‌ای بود که هورالعظیم را از منطقه خشکی که جاده پهنی هم بود جدا می‌کرد، آنجا سنگرها را درست کرده و دفاع می‌کردیم. حدود ۴۰ کیلومتر آب بود و در مقابلمان خشکی که به عراق ختم می‌شد. در واقع ما ۲۰ کلیومتر وارد آب‌های سرزمینی هورالعظیم در قسمت عراق شده و به خشکی رسیده و عملیات را هم انجام داده بودیم اما یگان‌ها موفق نشده بودند با هم دست بدهند (به هم برسند) و دستور داده شد به دجله بازگردیم.


وی تصریح می‌کند: ابتدا از ناحیه پا، کمر، دست، گردن و پشت مورد اصابت گلوله و خمپاره قرار گرفتم و بخشی از آن‌ها هنوز در بدنم باقی است. اگرچه یک سالی از ناحیه دست قطع عصب داشتم که بعد شفا پیدا کردم.سرم را گذاشتم روی خاک و به یکی از دوستان همرزم گفتم به من آب بده. چون ترکش‌ها همراه با موج انفجار بود احساس می‌کردم دست و پایم قطع و در لباس‌هایم گیر کرده است. در عرض کمتر از چند ثانیه همه زندگی‌ام از زمان طفولیت تا آن لحظه از جلو چشمم عبور کرد.



دفاع تا آخرین لحظه


بیژنی‌نژاد می گوید: حالا می‌دانم برای باز پس گرفتن و حفاظت از وجب به وجب خاک میهنمان رشادت‌های فراوانی انجام شده است، این رزمنده آزاده اظهار می‌دارد: از ۶۰۰ نفر به ۲۵۰ نفر و بعد بیش از ۱۰۰ نفر دیگر شهید شدند که به فرمانده محورمان اعلام کردند بچه‌ها اسیر شوند و این سخت‌ترین لحظه برای همه ما بود.


وی ادامه می دهد: دشمن با موشک و هلیکوپتر، تانک و تک تیرانداز حمله کرد. نزدیک غروب بود و تحلیلمان این بود که آن‌ها در شب ضعف جدی برای جنگیدن داشتند. حتی به یاد دارم رزمنده کوچک ۱۵ ساله‌ای داشتیم، گفت اسیر می‌شوم اما با نارنجک به میان عراقی‌ها می‌روم تا منفجر شود.


وی تصریح می‌کند: پذیرفتن اسارت برای هیچ کداممان راحت نبود. من مجروح بودم و دوستانم کشان کشان مرا بردند. به پادگان بصره منتقل شدیم و ما را ۶روز برای گرفتن اطلاعات نگه داشتند. آزار، اذیت و شکنجه بود. الگویی که عراقی‌ها داشتند و تا آخر هم ادامه داشت. اکثراً مجروح بودیم و وضعیت دلخراش بود اما درمانی انجام نمی‌شد. اگر خونریزی شدید بود در حد یک پانسمان بود و بسیاری از بچه‌ها به دلیل عدم رعایت فضای بهداشتی آنجا مشکلات گوارشی جدی پیدا می‌کردند.



۱۱ ماه بی‌خبری و هفت سال اسارت


این رزمنده جانباز از دوران اسارت می‌گوید: از بصره به بغداد و بعد به موصل منتقل شدم و به اردوگاه‌های مختلف برده می‌شدم. موصل چهار اردوگاه داشت. من هفت سال در اسارت بودم. اسامی اسیران خیبر حدود ۱۱ ماه در اخبار و صلیب سرخ اعلام نشد و اسامی را از صلیب سرخ مخفی کردند.


وی ادامه می‌دهد: سرانجام رسانه‌هایی که دست استکبار بود یک شویی را اجرا کردند که پایانش به نفع ما شد. در هجمه شدیدی که سرکرده آن‌ها آمریکا و کشورهای شرقی و غربی بود و صدام نیز از افراد اصلی بود همه بسیج شدند و می‌خواستند فشار روانی به ایران وارد کنند، موضوع بر سر فرار یک اسیر عراقی بود که هنگام فرار با تیر کشته شده بود و گویا در اردوگاهی اسیری در قوچان یا بجنورد بوده است. تصمیم داشتند این موضوع را به عنوان یک محکومیت جهانی و اهرم فشار برای جمهوری اسلامی مطرح کنند. همه مقدماتش را ایجاد کرده بودند و برنامه داشتند، از این رو هیئتی از شورای امنیت تشکیل داده بودند تا از اسیران عراقی در ایران بازدید و به عنوان اهرمی برای فشارهای تبلیغاتی استفاده کنند. جمهوری اسلامی از این قضیه تمکین کرده بود اما مشروط بر آنکه از همه اردوگاه‌ها بازدید انجام شود، هم در ایران و هم در عراق و یکی از این موارد اردوگاه اسیران خیبر بود که تا آن موقع خبری از آن اعلام نشده بود. شرط پذیرفته شد و پس از یک سال اسارت، بازدید و ثبت نام در صلیب سرخ انجام و ارتباط با خانواده‌ها آغاز شد.


بیژنی‌نژاد حالا به گذشته‌ها بازمی‌گردد: اسیران بعدی که آمدند خیلی‌ها از دوستان ما بودند و گفتند ما مراسم تشییع روحتان و تعزیه و سر مزار شما هم رفتیم. در میان اسیران افراد خردمند، باسواد و با فکر زیادی در جمع ما بودند. یک تشکیلات را در دو بعد آشکار و پنهان تشکیل دادیم. بعد آشکار آن مانند مسئول آسایشگاه و اردوگاه و... بخش پنهان هم عده‌ای باسابقه و از استان‌های مختلف که آن‌ها نقش سیاست‌گذاری برای اداره اردوگاه را داشتند .


وی تصریح می‌کند: مثلاً دوره تربیت مربی داشتیم. افراد داوطلب پس از شرکت در آزمون مصاحبه و پس از گذراندن دوره، مربی عقیدتی می‌شدند. آنجا مانند یک کشور اداره می‌شد برای مثال حتی وزارت فرهنگ داشتیم یعنی رفع بی‌سوادی تا پس از بازگشت از اسارت تحصیلشان را ادامه دهند.
همچنین کارهایی در حوزه‌های مختلف مانند فعالیت‌های هنری مثل نقاشی و طراحی تا مسائل قرآنی، اعتقادی، فکری، معرفتی، تاریخی، جغرافیا و علوم سیاسی که همه سازماندهی شده بود. گروه تئاتر هم داشتیم که پنهانی بود و ورزش‌های مختلف رزمی و رشته‌های مختلف که بابتش هم هزینه زیادی می‌دادیم و بارها در زندان ضرب و شتم می‌شدیم. همه در حال فعالیت و پیشرفت و استفاده از موقعیت و فرصت‌های زندگی در اسارت بودیم.


این جانباز ۴۵ درصد می‌گوید: آزمون مربیگری عقیدتی را در اسارت گذراندم‌ و مربی شدم. زبان‌های انگلیسی، عربی و فرانسوی و دروس حوزوی و ادبیات عرب و منطق را گذراندم و در کنار آن‌ها، کلاس‌های ورزشی هم ‌بود.

روایت آزادی


وی ادامه می‌دهد: ۲۰ سال داشتم که اسیر شدم و ۲۸ ساله بودم که به وطن بازگشتم و چون در فضای آموزش نظامی سپاه بودم‌ به من اعلام شد ۶ماه استراحت کنم ولی من پس از یک ماه گفتم می‌خواهم سر کارم بازگردم. احساس کردم بحث تحصیل را باید ادامه دهم. مسئول بازرسی مرکز بهداری شمال شرق شدم و ضمن مسئولیتی که آنجا داشتم در کلاس کنکور شرکت کردم و در پانسیونی در میدان شهدا با تعدادی از دوستانم‌ به درس خواندن پرداختم. هدفم این بود جامعه‌شناسی را در دانشگاه علوم رضوی بخوانم و مدتی هم خواندم اما موافقت نشد. دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم و پس از اتمام تحصیلات به مشهد آمدم. مدیر بیمارستان امام حسین(ع) بودم و در سال ۸۸ بازنشسته شدم.

«مکسا» خیریه‌ای علیه سرطان


او هنوز هم‌ در فضای کار حضور جدی دارد و توضیح می‌دهد: در حال حاضر یک مجموعه کشوری را اداره می‌کنم. از ۱۵ سال پیش ابتدا در تهران و بعد اصفهان و از حدود دو سال پیش در مشهد راه‌اندازی شده و یک خیریه با عنوان مخفف «مکسا» که مرکز کنترل سرطان ایرانیان است زیرا به گفته بهداشت جهانی، سرطان دارای چهار رکن است که شامل پیشگیری، تشخیص، درمان و حمایتی - تسکینی است که رکن چهارم کمتر در ایران شناخته شده است.


وی در پایان خاطرنشان می‌کند: در حال حاضر ۴۷۰ بیمار را زیر پوشش داریم که براساس پروتکل حمایت کامل از بیمار کارها انجام می‌شود و رایگان است و دارای خدمات ارزشمندی است و رابطه مالی بین بیمار و پزشک وجود ندارد.

خبرنگار: سرو یزدی

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.