انتشار کتاب صوتی کلیدر بهانهای شد که دوباره آن را بازخوانی کنم. در حقیقت آن را شنیدم، آنهم همراه با موسیقی فاخر کیهان کلهر، روایتگری گیرای آرمان سلطانزاده و جمعی از هنرمندان صداپیشه که این کتاب را به صوت درآوردهاند و از همین منظر دلنشینتر و جذابتر از نسخه مکتوب شده است. به صوت درآوردن یا پادکستیکردن کتابها شیوهای نوین و دلپذیر است که شوق مطالعه را حتی در افراد کمحوصله یا سرشلوغ، لبریز میکند. در کتابهای صوتی، شنیدن آسان است و وابسته به زمان و مکان خاصی نیست و چون حالتی روایتگونه دارد، پرکشش میشود؛ مضاف بر آنکه سکوهای انتشار کتابهای الکترونیکی و صوتی امکاناتی را فراهم آوردهاند که میتوان سرعت و بلندای صدای شنیدن را به دلخواه و با توجه به میزان تمرکز، مکان و زمان تنظیم کرد و از شنیدن کتاب لذت برد. بجاست که از انتشارات فرهنگ معاصر و مؤسسه آوانامه برای صوتیکردن رمان کلیدر و از سکوهای فیدیبو، طاقچه و کتابراه که به توسعه انتشار کتابهای الکترونیکی و صوتی اهتمام دارند، قدردانی کنم.
پیشازاین رمانهای مشهور ایرانی مانند «سووشون» سیمین دانشور، «داییجان ناپلئون» ایرج پزشکزاد و رمان مشهوری مانند «ژان کریستف» اثر رومن رولان را خوانده و لذت برده بودم؛ اما با شنیدن کلیدر مطمئن شدم که از رمانهای ایرانی یک سر و گردن بالاتر است و اگر از رمانی مانند ژان کریستف فراتر نباشد، دستکم به آن تنه میزند. ژان کریستف و کلیدر هر دو در ژانر رمانهای واقعگرایانه قرار میگیرند که تمام یا بخشی از زندگی یک قهرمان را به تصویر میکشند. با این حال، حال و هوای کلیدر برای خواننده ایرانی حال و هوای وطن است، حال و هوای خاکی که در آن روییده و بالیده، حال و هوای همذاتپنداری با هموطنانی از فرهنگها و سنتهای مختلف در گوشهوکنار ایران. از متن کلیدر بوی نان خانگی و روغن بومی برمیآید، بوی نوستالژی کوچهباغهای روستایی، رایحه طراوت و سرسبزی در دامنهها و دشتها و مراتع، عطر آشنایی که وقتی در مشام میپیچد
خوشایند است.
سبک و سیاق اختصاصی در نوشتار و استفاده از حداکثر ظرفیت معنایی واژهها و عبارتها، ضمن ایجاد لطافت، به متن استواری و استحکام بخشیده است. کلیدر در شیوه داستانپردازی و بهکارگیری آرایههای ادبی چنان با قوت و قدرت گام برمیدارد که نقاط ضعفش کمتر به چشم میآید. خواننده را چنان در هر فراز با خود همراه میکند و به دل داستان فرو میبرد که گویی در ماشین زمان به سالهای وقوع (احتمالا دهه ۳۰ خورشیدی) بازمیگردد؛ جایی که هنوز مردم به سبک زندگی سنتی ایرانی مأنوس بودهاند و مظاهر مدرنیته چندان در زندگیشان نفوذ نکرده بوده است. کلیدر در اغلب صحنهها رفتار و تخیل خواننده را تحریک میکند، چنانکه خواننده بر قالیچه سلیمان مینشیند و از فراز نظارهگر داستان میشود. از مشهد به نیشابور، از نیشابور به سبزوار، از سبزوار به کوهسرخ و کلیدر و از آنجا به سوزنده میرود و به تماشای ییلاق و قشلاق و سرحدات مرزی شرق و شمال شرقی در خراسان بزرگ مینشیند. گاهی در دالان کاروانسرایی، میدانی، بازارچهای، پاتوقی، قهوهخانه یا دکانی در شهر فرود میآید، از زیر ساباطها، هشتیها و کنار بالاخانهها میگذرد و مردم در حال جنبوجوش را به شما مینمایاند که چگونه در هم میلولند، در بازارها و چهارسوقها کاسبی و پیشهوری میکنند، برای لقمه نانی از خروسخوان تا زوزه شغال سگدو میزنند و در این گیرودار و ناسازگاری روزگار، دختران و پسران خویش را عروس و داماد میکنند. گاهی برایتان وضعیت راهزنان، قرشمالان، علافان، گدایان، حمالان و معتادان را توصیف میکند و در لابهلایش از اخلاق و بیاخلاقی هم میگوید. سپس خواننده را با خود به درون قلعهها، کاروانسراهای سرراهی و دهات کوچک و بزرگ میبرد و چشمهها و دشتها در کوهپایهها و تپهها و تلهای صحرا و کویر را نشانش میدهد.
گاهی چنان اقلیم و آبوهوا، خورشید و ماه و آفتاب و مهتاب، باران و برف و بوران، گل و گیاه و پرندگان و چرندگان را توصیف میکند و جان میبخشد که یکایک تصاویر توصیفی او را میبینید و حس میکنید؛ گویی دیرزمانی در زندگی حقیقی بدان مکانهای نادیده پا گذاشتهاید. گاهی شما را پیاده میکند و همراه چوپانان به همراهی و هیهی گلهها میبرد و به شیردوشی و پشمزنی، ریسندگی و بافندگی، ساربانی و هیزمکشی وادارتان میکند و گاهی از بُزمرگی گله که خانوادهای را به خاک سیاه نشانده است، غصهدار و سوگوارتان میکند. گاهی شما را به درون کاروانسرایی میان مسافران خسته میبرد و چای و قلیانی میهمانتان میکند. گاهی هم به درون شیرهکشخانهها و قمارخانهها تا دمی با تریاکیهای خمار یا نشئه یا عرقخوران عقلپریده همنشینی کنید. گاهی هم در گلخن حمام در کنار دود و سیاهی رهایتان میکند. گاهی زیر سیاهچادر یا در بیابان گرسنگیتان میدهد و با پای پیاده راهیتان میکند. گاهی چنان سرمای استخوانسوز پاییز و زمستان را توصیف میکند که به خود میلرزید یا از آفتاب و باد و غبار تابستان کلافه میشوید، عرق میکنید و چشمهایتان از گردوغبار بیابان سوزش میگیرد. روحبخشی و تصویرگری در کلیدر کمنظیر است. گاهی خواننده را به درون ذهن آدمها میبرد و مکنونات قلبی آنها را آشکار و روانشناسی میکند و این واکاوی شخصیتها چنان با فاصله، ظرافت و اغراقی ملیح انجام میشود که کمتر از شنیدن آن دلزده و خسته میشوید؛ و این درونکاوی چقدر به فهم و درک داستان
کمک میکند!
محمود دولتآبادی اصالتا کُرد است؛ اما بزرگشده سبزوار. بیتردید با فرهنگ قوم کرد و سنتهای رایج در خراسان آشناست و بسیاری از آنچه را روایت میکند یا با چشمانش دیده و آزموده یا از فامیل و آشنایانش بارها شنیده و در این داستان با هنرمندی در پی هم چیده است. او از تمام ظرفیت فرهنگ عامیانه خراسان بهره گرفته و مثلها، متلها، کنایهها و رهاوردهای تجربی زندگی را وارد گویش شخصیتهای داستان کرده است تا خواننده یا شنونده با داشتههای دیرینهاش همذاتپنداری کند و در هر فصل یا بخش دست پر بیرون آید. شنونده چه بخواهد چه نخواهد با فرهنگ عشایر کوچنده، اکراد، افغانها و بلوچهای مهاجر یا به زور کوچیده آشنا میشود. با سرگذشت خانها و رعایا در ایران سنتی، با غیرت و تعصب عشایر، با مظلومیت زن ایرانی در جامعه مردسالار.
دولتآبادی در فرازهایی از داستان برای توصیف یک فضا یا درونکاوی یک شخصیت واژهها و ترکیبهای مرتبط را کنار هم میچیند و سلسله و قطار میکند، چونان دانههای تسبیحی در یک نخ، واژههایی که هرکدام در حکم یک جملهاند، چهبسا در حکم یک بند یا یک فصل. گاه آنقدر شخصیت یا صحنهای را توصیف میکند که به اغراق میانجامد؛ اغراقی که البته هنرمندانه است و سیمای برون و درون شخصیت داستان را یا محیطی که در آن قرار دارد پیشروی خواننده قرار میدهد و اینگونه خواننده را به سوراخسمبههای وجودی شخصیتهای داستان یا محل وقوع آن میبرد یا چهره آنها را به کمال و تمام به خواننده مینمایاند. نوع روایت او از آمیختن عاشق و معشوق از لحظههای ناب داستان است که در نسخه صوتی با لحن گرم و پرشور روایتگر، هیجانی عجیب ایجاد و خواننده را برای ورود به فصلی نو آماده میکند. در این میان گاهی ترکیبهای بدیع ادبی نیز خلق میشود و خواننده را به شگفتی و شعف وامیدارد. او میخواهد خواننده خطر و حذر را حس کند و با خلقوخوی مردم بیابان و سختی و صعوبت کارشان انس یابد. در تمام این لحظات، خواننده در لوکیشنهای متعدد و میان فضاها و شخصیتها حضور دارد. آنها را میبیند و میشنود، با آنها نشستوبرخاست میکند، سر سفرهشان مینشیند؛ اما فقط ناظر است،
بدون حتی یک کلام!
معمولا توصیف و تصویرگری در طول هر بند یا فصل شما را رها نمیکند، گویی نمیخواهید از این خلسه و نشئه ادبی بیرون آیید و این حال خوش را از دست دهید؛ بااینهمه گاهی در توصیف اشخاص یا مکانها به افراط میرود و پا را فراتر از حقایق زندگی واقعی میگذارد. او در طی داستان خرقعادت هم میکند. شخصیت مثبت و کاریزماتیک داستان، قاتل از کار درمیآید، خانمباز، تریاکی، عرقخور یا دزد. او با این ترفند از ارائه داستانی کلیشهای و همیشگی میپرهیزد و میگوید در همه انسانها چشمههایی از خیر و شر یافت میشود، همان سخن زرتشت!
کلیدر شخصیت ناب و همهچیزخوب ندارد، همه شخصیتها را همانگونه که در زندگی عادی هستند، توصیف میکند. هرکسی خوبیهایی دارد و نقطهضعفهایی، باید این را پذیرفت. گل بیخار خداست و دولتآبادی در کلیدر به این اصل پایبند است.
در کلیدر ترکیبهای بدیع ادبی فراوان یافت میشود. گاهی به شعر میماند؛ اما ویژگیهای شعر را ندارد؛ بااینهمه، واجآرایی، تشخیص، تشبیه و کنایه در نثر را چنان به کار میگیرد که خواننده دلش میخواهد دوباره بشنود و حظ ببرد. نثر کلیدر شبیه هیچ نثر دیگری نیست، فقط شبیه خودش است.
نمایش شمایل و افکار حدود 60 شخصیت و توصیف دهها صحنه کار سادهای نیست. آفرینش واژهها و ترکیبهای بدیع ادبی نیز کاری است دشوار و از هرکسی برنمیآید. مرد سخنور، سخندان و سخنشناس میخواهد که بخواند، بجوید، ترکیب کند، بپروراند، بتراود و بنویسد و در کلیدر چنین فرایندی طی شده است.
زیرصداها در نسخه صوتی کتاب با روایتگری گرم و گیرای صداپیشگان حرفهای به زیبایی کار افزوده است. نمیتوان دراینباره سخن گفت و از صدای گرم و گیرای صداپیشگان شخصیت گلمحمد (محسن بهرامی)، بلقیس (فریبا متخصص)، خانعمو (محسن زرآبادیپور)، بابقلیبُندار (بیوک میرزایی) و غدیر (احمد هاشمی) نگفت که هرکدام در نوع خود شاهکاری شنیدنی است.
کلیدر در دل خویش کولهباری از حکمت و نصیحت نیز دارد و از این منظر در دایره «ادبیات تعلیمی» جای میگیرد. تعلیماتی که گاه در میان هنرنماییهای ادبی پنهان میماند؛ اما از زبان شخصیتهای داستان میتراود و در کنج و پسله ذهن خواننده
جاگیر میشود.
نکته بارز کلیدر پایان آن است؛ وقتی روایت اوج گرفته است و گمان میبری که همه کوچهپسکوچههای داستان به یک مقصد خواهد رسید و تمام خواهد شد؛ اما خواننده آنگونه که انتظار دارد، پیش نمیرود و ناگهان یَله میماند. با این حال ناخودآگاه پایان را حدس میزند و پازل را تکمیل میکند. حدس میزند که چه کسی کجا میرود و کی به کی میپیوندد! جایی که مشتاقی بدانی سرنوشت «مارال و شیرو و سوقی و زیور و لالا و خدیجه» چه میشود یا بر سر «گلمحمد و خانمحمد و بیکمحمد و خانعمو و بُندار و اصلان و شیدا و نادعلی و غدیر و ماهدرویش و موسی و ستار» چه میآید یا سرنوشت «کلمیشی و میشکالیها» به کجا میانجامد، رها میمانی؛ اما ذهنت بنا به عادت و با تکیه بر ماهیت داستان پیش میدود و سرنوشت یکایک بازیگران را حدس میزند. اینجاست که هنر نویسنده در شکلدادن به پایان داستان در ذهن خواننده نمایان میشود.
دولتآبادی سروته داستان را باز میگذارد؛ نه از آن بیسروتههایی که نفهمی چی به چی و کجا به کجاست، بلکه از آن نوع که ناخودآگاه ذهن شما را تحریک میکند که پایانش را خودت بسازی. اشکالی هم ندارد! مگر باید ته همه داستانها مشخص و خوش باشد؟ مگر فیلمهای اصغر فرهادی پایان دارد؟
در یک کلام، کلیدر خاطرات سفری دور و دراز است که وقتی از شنیدن آن فارغ میشوی، تنت را فرسوده و خسته کرده اما روحت را نواخته است. روحت شاد است؛ اما جاهایی از آن هم خراشیده شده است. خراشیدگیهایی که جای آن سالها در حافظهات خواهد ماند و داستان را در ذهنت جاودان خواهد کرد. محمود دولتآبادی در کلیدر شما را معتاد میکند؛ معتاد داستانش که تا آخر بشنوید و لذت ببرید.
نظر شما