عباس جهانگیریان متولد سال۱۳۳۳ در قم است. نخستین کتاب این نویسنده پیشکسوت ادبیات نوجوانان، پس از انقلاب و با نام «شازده کدو» توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شد و «ابراهیم فروزش» کارگردان نامآشنا بر اساس آن یک فیلم سینمایی ساخت. «هامون و دریا» اثر دیگر او است که غیر از ترجمه و کسب جایزه در جشنوارههای معتبر داخلی باز هم توسط ابراهیم فروزش اقتباس شد.
آخرین اثر جهانگیریان کتاب «کارگاه داستاننویسی» است که انگیزه این گفتگو شد با ذکر این نکته که کارنامه پربار این نویسنده در حوزههای مختلفی از جمله تئاتر، سینما و پژوهش نشان میدهد نوشتن برای نوجوانان تنها بخشی از فعالیتهای او است.
کتاب کارگاه داستاننویسی چگونه شکل گرفت؟
در دوره مدیریت افسون امینی و محمدرضا زمردیان در کانون پرورش فکری کودکان بنده پیشنهاد دادم انجمن داستاننویسی برای کودکان و نوجوانان شکل بگیرد. خوشبختانه این ایده عملی شد و پنج انجمن فیلمسازی، داستاننویسی، عکاسی، نقاشی و گرافیک شکل گرفت. چون بخشی از این ماجرا همزمان شد با شیوع کرونا، بنده و یا دیگر دوستان نمیتوانستیم برای تدریس داستان و برگزاری کلاسهای آموزش داستاننویسی به شهرستانها سفر کنیم. دوستان در کانون پیشنهاد دادند کتابهایی در این حوزه تولید شود و به دست مربیان و نوجوانان برسد و به این ترتیب این کتاب شکل گرفت.
در حوزه آموزش داستان کتابهای زیادی داریم، با این توصیف چه نیازی احساس کردید که شما هم سراغ نوشتن کتاب با این موضوع رفتید؟
برای من نوشتن این کتاب فقط آموزش داستاننویسی نبود. حدود ۲۵ سال است که داستاننویسی، فیلمنامه و نمایشنامه را در دانشگاهها و مراکز آموزشی تدریس میکنم بنابراین در ۲۵ سال گذشته تجربیاتی در آموزش بدست آوردم و دوست داشتم این تجربیات را در قالب کتابی به دست علاقهمندان برسانم. دلیل دوم این بود که کتابهای زیادی در این حوزه در قالب تألیف یا ترجمه به چاپ رسیده که کار ارزشمندی است و قاعدتاً خوانده میشوند و از آنها استفاده میشود اما شاید این کتابها با وجود اینکه بسیار به درد علاقهمندان این حوزه میخورند، کاربردی نباشند. چون در این آثار عناصر داستاننویسی توضیح داده شده است و من سعی کردم کتابم چیزی بیش از این باشد.
ممکن است بیشتر توضیح بدهید؟
ببینید من سالها به عنوان داور در جشنوارههای مختلف ادبی و البته به عنوان یک فرد علاقهمند، رمانهای ایرانی که برای نوجوانان خلق میشود را خواندهام و به این نتیجه رسیدهام که داستاننویسی ما با آنچه مثلاً در کشورهای اروپایی و آمریکایی اتفاق میافتد فاصله دارد؛ چون بخشی از نویسندگان ما که برای نوجوانان اثر خلق میکنند هنوز در همان فضای نقل خاطرات کودکی خود ماندهاند و متأسفانه در همین نقل کردنها هم دنبال آموزش هستند. شما داستانی را میخوانید که سه یا چهار صفحه آن توصیف گذشته است در صورتی که نویسندگان مطرح جهانی در حوزه نوجوان سعی میکنند به جای چندین صفحه توصیف کلامی بعضی از چیزها، آن را در قالب تصویر به ما نشان بدهند و این یعنی نویسنده در داستانش از زبان سینما برای ارتباط بهتر با مخاطب استفاده میکند چون اصولاً سینما زبان تصویر است.
یا نویسنده سعی میکند آن را در قالب دیالوگ به مخاطب بدهد چیزی که در تئاتر اتفاق میافتد. مجموعه این موارد موجب شد نوشتن این کتاب را شروع کنم. روی جلد کتاب آمده است مخاطب این کتاب مربیان هستند اما این کتاب به کار نوجوانان هم میآید با همان توضیحی که دادم که من از تجربیات سینمایی و نمایشی خودم هم برای این کتاب بهره بردهام. خواستم سهگانه نوشتن داستان، فیلمنامه و نمایشنامه را کنار همدیگر به مخاطب بدهم تا بهره بیشتری ببرد. این را هم بگویم که از نظر من نویسنده؛ نوجوان و کسی که میخواهد برای این قشر کتاب بنویسد باید تئاتر ببیند. غیر از این مورد، اگر شد روزی یک فیلم خوب و اگر نشد هر دو روز یک فیلم خوب ببیند تا هم به زبان تصویر تسلط بیشتری پیدا کند و هم دیالوگ. خودم در رمان «سایه هیولا» سعی کردم از این دو امکان برای خلق بهتر یک اثر استفاده کنم. کوتاه سخن اینکه سعی کردم کتابی بنویسم که به درد سه گروه بخورد. این سه گروه عبارتاند از: نوجوانانی که میخواهند داستان بنویسند، مربیان بچهها و نویسندگانی که میخواهند برای بچهها بنویسند.
اشاره کردید به اینکه نویسندگان نوجواننویس ما خیلی وقتها خاطرات کودکی و به قول معروف نوستالژیهای خودشان را بازگو میکنند، خودتان با این مسئله و کودکی خودتان در آثارتان چگونه برخورد داشتهاید؟
ببینید هر کدام از ما در داستانهایمان بهرهای از کودکیمان گرفتهایم اما این بهره گرفتن به معنای این نیست که الزاماً برای نوجوانان امروز هم جالب و جذاب باشد. در بین آثار خلق شده با این محتوا مثلاً «قصههای مجید» را داریم که به علت مواجه شدن با یک کارگردان خوب تبدیل به یک اثر دیدنی شد. من خودم کتابی دارم با نام «ترکه انار»؛ داستان بلندی است من به عنوان نویسنده باید به این نکته فکر کنم که در حال حاضر دیگر نه از کتکهای دوران مدرسه خبری هست و نه از ترکههای اناری که به کف دستهای دانشآموزان میخورد اما من در داستان ترکه انار از عشق سخن گفتهام که تاریخ مصرف ندارد. تا بشر باشد عشق هم وجود دارد با این همه اگر من خواسته باشم از تجربیات زیسته خودم در کودکی و نوجوانی برای مخاطب کودک و نوجوان امروزی داستان بنویسم باید با زندگی امروز او تطبیق داده شود.
عباس جهانگیریان در آستانه ۷۰ سالگی چگونه فاصله سنی خودش را با دنیای مخاطبانش که نوجوانان باشند کم میکند؟
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برنامهای داشت به نام «دو پنجره»؛ در قالب این برنامه من هم مثل خیلی از دوستان شاعر و نویسنده سالها با آثارم به میان مخاطبانم در اقصا نقاط کشورمان میرفتم آن هم بچههای کانون که به طور حرفهای کتاب میخوانند. من در یک دهه گذشته در قالب آن دیدارها با مخاطبان آثارم خیلی چیزها یاد گرفتم. در دورهای هم آموزش و پرورش برنامهای شبیه دوپنجره داشت. نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان میتوانستند در مدرسهها با مخاطبان آثار خودشان دیدار داشته باشند. آن برنامه هم کمک میکرد تا فاصله من به عنوان نویسنده با مخاطب آثارم کمتر شود. در قالب آن برنامه هم میتوانستیم رودررو صحبتهای مخاطبان خود را بشنویم و با دنیای آنها آشنا شویم. غیر از این باید به هر روشی شده است با مخاطب در ارتباط بود تا به دنیای او نزدیک شد. پس بخشی از این نزدیک شدن به دنیای مخاطب با بسترسازی است که از طریق نهادهای دولتی شکل میگیرد. یادم هست چند سال پیش به دعوت کانون نویسندگان ارمنستان به آن کشور رفتم که خیلی برایم آموزنده بود. کانون نویسندگان در ارمنستان بخشی از قدرت است یعنی رئیسجمهور باید سالی دو نوبت در کانون حاضر شود و گزارش بدهد برای ادبیات چه کارهایی کرده است. این یعنی بها دادن به ادبیات چه در شبکههای مختلف تلویزیونی و رادیویی آن کشور که ارتباط تنگاتنگی با کانون نویسندگان دارد و چه دیگر رسانهها. در آن سفر برای چند برنامه به چند مدرسه رفتم. برایم جالب بود که دانشآموزان نویسندگان کشورشان را میشناختند و این نشان از این داشت که درباره این نویسندگان زیاد حرف زده شده است. روی اسکناسهای ارمنستان عکس نویسندگان را میتوان دید، مدرسهها و برخی خیابانهای ارمنستان به نام نویسندگان و دیگر هنرمندان نامگذاری شدهاند. این نامگذاری و احترام به نویسنده موجب میشود نویسنده احساس کند جایگاه ارزشمندی در جامعهاش دارد برخلاف ما که اینجا از چاپ کتاب همدیگر هم بیخبریم تا چه رسد به آن جایگاهی که باید در اجتماع داشته باشیم. این مسئله نشان میدهد جامعه امروز ما جامعه فرهنگی نیست از این جهت نیازمند فرهنگسازی هستیم. مثلاً آموزش و پرورش قرار بود زنگ کتاب داشته باشد و با این برنامه نویسندگان به میان دانشآموزان بروند، کتابهایشان را برای آنها امضا کنند، درباره نویسندگی حرف بزنند و چیزهایی از این دست اما برنامه نیمهتمام ماند. یادم هست در استراسبورگ، دخترم توی مترو خیابانی را به من نشان داد و گفت این خیابان به نام همان نویسنده کودکی است که پنج کتاب دارد و ما به دیدنش میرویم. خلاصه به محل قرار که کتابخانه بود رسیدیم و بچههای زیادی آمده بودند. دخترم گفت هفته پیش کتاب این نویسنده به بچهها داده شده است تا آن را بخوانند و حالا این جمعیت آمدهاند که آقای نویسنده کتابها را برایشان امضا کند.
خوب این یعنی از همان کودکی به بچههایشان میآموزند نویسندگی کار مهمی است. با این کار هم بچهها به نویسندگی علاقهمند میشوند و هم برای نویسنده ارزش و حرمت قائل میشوند.
پس نیاز است ما هم حرکتهای جدیتری در این زمینه داشته باشیم؟
حتماً باید همین طور باشد. ما هم اگر میخواهیم وضعیت ادبی بهتری داشته باشیم باید کانون برنامه دو پنجره را جدیتر از قبل دنبال کند و آموزش و پرورش هم زنگ کتاب را به طور جدی اجرایی کند. نویسنده نیاز دارد به طور دائم با مخاطب آثارش در ارتباط باشد و از این رهگذر به دنیای آنها نزدیک شود. ما نویسندگان از بچهها عقبتر هستیم چون با آنها ارتباط مستمر نداریم. نهادهای فرهنگی میتوانند این فاصله را بردارند.
نظر شما