منتها در عصر سلطه فضای مجازی که بلافاصله پس از عصر انفجار و انهدام اطلاعات سراغ بشر آمد و همه چیز را تغییر داد، لابد اصول نوشتن هم تغییر کرده و میشود جوری سفرنامه نوشت که مثل دو سطر ابتدای حرفهای من قلمبه سلمبه از کار در نیاید. سفرنامه من به اروپا دو بخش دارد. بخش اول مقدمات و بهانه سفر، بخش دوم هم خود سفر و ماجراهایش. منتها چون دومی مهمتر از اولی است، اول، دومی را مینویسم!
شام چی بخوریم؟
چه خودم و چه شمای مخاطب عمراً اگر فکرش را میکردیم که در یک سفر تفریحی و دید و بازدیدانه، ممکن است در قلب اروپا، علاوه بر کارهای دیگری که احتمال دارد از ما سر بزند، مرتکب یک اقدام فرهنگی با طعم پیوند فرهنگ ملل یا گفتوگوی تمدنها و این جور چیزها بشویم. بعد هم از دل این اقدام فرهنگی یک تحلیل اقتصادی اجتماعی دربیاوریم به چه خوبی! ماجرا از این قرار است که دیروز عصر پس از کلی خیابانگردی، دیدن میدان شارل دوگل و طاق پیروزی، قدم زدن توی شانزه لیزه معروف، حضور در میدان کنکورد و مثلاً احساس همدردی با قربانیان گیوتین فرانسوی و نفرین لویی شانزدهم توی دلمان و آخرسرهم جوگیر شدن و فاتحهخوانی سر قبر مرحوم ناپلئون فرزند کارلو بناپارت، ساعت ۲۲، خسته و کوفته برگشتیم به آپارتمان نُقلیمان. طبق معمول به دلیل فقر اقتصادی و فرهنگی و گران بودن کتری و قوری توی پاریس، چای را توی قابلمه درست کردیم و با حسرت کافههای شانزه لیزه، خوردیم که خستگیمان در برود. آن وقت سؤال مهم و حیاتی هر روز آمد سراغمان که: خب... شام چی بخوریم؟
توضیح اینکه پاریس هرچیزش شبیه تهران خودمان باشد، افق و اوقات شرعیاش نیست. مثلاً ساعت ۱۰ عصر، آفتاب تازه تصمیم میگیرد غروب کند. کمتر از نیمساعت بعد اذان مغرب را میگویند و دو ساعت بعدش هم نیمهشب شرعی است و شما بخواهی بعد چای قابلمه پز، دست دست کنی که خستگیات کامل در برود، نمازت قضا میشود چه برسد به شام درست کردن. برای همین خستگی در نرفته نماز خواندیم و افتادیم به جان ظرف کشک مشهدی، روغن حیوانی که سوغات آوردهایم، گردوی کلات و پیازداغ از قبل آماده شده عیال و... . نتیجهاش شد یک اشکنه کشک دستپاچانه!سؤال حیاتی و مهم اینجا سراغمان آمد که حالا اشکنه را با چی بخوریم؟ نه نان خشک داشتیم، نه سنگک و نه بربری. همین وضعیت سبب شد ایده یک تبادل و چه بسا پیوند و تولید محصول فرهنگی شکل بگیرد.
یعنی ترکیب اشکنه تمام ایرانی با نان باگت فرانسوی + پیاز محصول مزارع پاریس.خداوکیلی ترکیب بدی هم نشد. منتها بعد از خوردن این محصول مشترک، روحیه تحلیلگری و اقتصادی آمد سراغمان که بنشینیم و هزینههای این پیوند فرهنگی را محاسبه کنیم و اینکه حالا بر فرض اگر بخواهیم این اشکنه را با کشک و گردو و سایر مخلفات فرانسوی تهیه کنیم برایمان چقدر درمیآید؟فرانسویها ظاهراً مثل ما نانخور نیستند. نان هم به پول ما تقریباً گران است حدود ۷۰ هزار تومان هزینه کردیم. کشک، گردو، روغن حیوانی و پیاز و فلفل و زردچوبه را هم اینجا اگر بخواهیم تهیه کنیم کمتر از ۲۰ یورو درنمیآید! حالا خودتان حساب کنید که اگر خدا قسمت کرد و سفر اروپایی رفتید میتوانید برای یک اشکنه دم دستی و فوری بیشتر از یک میلیون تومان هزینه کنید یا ترجیح میدهید مثلاً بروید ساندویچی کنار خیابان و یک ساندویچ برگر فسقلی مکدونالد را (که عمراً با کمتر از پنج تایش سیر بشوید) به ۱۰۰ هزار تومان سق بزنید؟ ما توصیهمان همان دومی است و اینکه قدر وفور و ارزانی مملکت خودتان را بدانید.
مگر اینکه بخواهید مثل ما و برخلاف امیال پلید سیاستمداران اروپایی در راستای پیوند فرهنگی دو ملت بزرگ ایران و فرانسه عمل کنید، کنار رود سن و برج ایفل، اشکنه کشک ایرانی با باگت و پیاز فرانسوی بخورید و روز بعد هم به خاطر بوی پیاز دهانتان، مترو و اتوبوس و قطار سوار نشوید و برای دیدن اماکن فرهنگی و ضدفرهنگی کوچه و خیابانهای پاریس، همه مسیر را پیاده گز کنید و تا اطلاع ثانوی از برقراری هرگونه ارتباط کلامی و غیرکلامی با شهروندان فرانسوی خودداری کنید!
پیام اخلاقی
از این سفر و سفرنامهنویسی نتیجه میگیریم که نباید خدای ناکرده همین طور کترهای و بیدلیل مهاجرت کنیم. چون پدیده مهاجرت خودش یک چیز بد و منفی است و ما هم بخواهیم با تحلیلهای اقتصادی و اجتماعی از قبیل تحلیلی که بالاتر خواندید، چند نکته منفی دیگر به آن اضافه کنیم، با محاسبات ریاضی، منفی در منفی، حاصلش میشود مثبت و خواننده و شنونده فکر میکند مهاجرت پدیده مثبت و خوبی است. آن وقت شما هم متهم به سیاهنمایی یا تبلیغ برای مهاجرت میشوید و کو تا بتوانید ثابت کنید که هدفتان برقراری پیوند فرهنگی و این جور چیزها بوده است!
خبرنگار: مجید تربتزاده
نظر شما