واقعیت این است که نقشه تغییر هویت ملتهای مسلمان ازجمله ایرانیان، خیلی پیشتر از اینها توسط دنبالکنندگان جنگهای صلیبی و در اتاقهای فکر اروپای قرن ۱۹ ریخته شد.
یعنی اینکه کلاه و کلاهگذاری چه از نوع «پهلوی» و چه سیلندر و شاپو، ادامه جریانی بود که تقریباً با سفر دولتمردان و آقازادههای ایرانی به سرزمینهای اروپایی آغاز شده بود. اگر اروپاگردی بسیاری از شخصیتهای سرشناس ایرانی آن دوره و خیلی از متجددان را به حساب کنجکاوی و یا روحیه پژوهشیشان بگذاریم، دستکم سفرهای شاهان ایرانی و هیئتهای همراه را نمیشود به این حساب گذاشت.
سیاستمداران و حاکمان اروپایی اواخر قرن۱۹، از همان زمانی که با آغوش باز از شاهان، سیاستمداران و روشنفکران ایرانی استقبال کردند، هدفشان فقط این نبود که جلوههای پیشرفت علمی و صنعتی خود را به نمایش بگذارند یا با سر و وضع و پوشش زنان و مردانشان به ایرانیها فخر بفروشند.
از نگاه آنها، هر ایرانی در بازگشت به کشورش در بدبینانهترین حالت، سفیر انتقال فرهنگ و سبک زندگی اروپایی بود و در حالت خوشبینانهاش میتوانست جاده صاف کن تغییر فرهنگ و هویت یک ملت مسلمان باشد.
قدم نخست
تا تیرماه ۱۳۰۶، کلاه و پوششی که روی سر ایرانیها قرار میگرفت بسته به شغل، تیره و طایفه، محل زندگی و... متفاوت بود. از «عمامه شیر شکری» که مخصوص بازاریان بود، بگیرید تا کلاههای نمدی مختلف، دستار، کلاه پوستی و کلاههای بدون لبهای که کارمندان دولت و مقامهای مختلف روی سرشان میگذاشتند.
وقتی رضاخان دستور داد استفاده از «کلاه پهلوی» و لباس متحدالشکل ابتدا برای کارکنان و مأموران دولت اجباری شود، کمتر کسی به فکرش خطور میکرد کلاهگذاری، قدم نخست برای یک هویتزدایی گسترده در آینده است. ظاهر ماجرا، فقط یکسانسازی پوشش مردان ایرانی بود. همراه تصویب و ابلاغ دستورعمل کلاهگذاری، چون میدانستند این تغییر با مقاومتهای زیادی روبهرو خواهد شد، تبلیغات، توجیهها و شعارها نیز آغاز شد.
آنهایی که فرنگ رفته و فرنگ دیده بودند، نخستین استقبالکنندگان از کلاهگذاری به حساب میآمدند. برخی از روزنامهها نیز شروع به تعریف و تمجید از یکسانسازی کلاههای کارمندان و دانشآموزان کرده و آن را نشانه تجدد معرفی کردند. حضور یکباره اندکی از مسئولان و کارکنان دولتی با کلاههای لبهداری که از کلاه نظامیان فرانسوی کپیبرداری شده بود، فضای روانی جامعه را برای تغییرات بعدی آماده میکرد.
گزارش عجیب
یکی دو ماه بعد، لباس متحدالشکل به جز تهران در برخی شهرها هم به تن خیلیها پوشانده شد. روزنامه اطلاعات که از تغییرات محسوس و یکباره پوشاک مسئولان متعجب شده بود در مطلبی با نام «گزارش عجیب» نوشت: «وزرا و معاونین کمکم کلاه لبهداری را که موسوم به کلاه پهلوی است بر سر میگذارند».
کار کلاه پهلوی به سرعت بالا گرفت و بازار کلاهدوزان و کلاهسازان و خیاطان لباس جدید داغ شد. آنقدر داغ که در برخی شهرها، خیاطان به طالبان این لباسها نوبت یکی دو ماهه میدادند! یکی دو ماه بعد هم حکم وزارت داخله به ادارههای نظمیه برخی شهرها رسید که: «مأموران موظف به برخورد با افرادی هستند که از گذاشتن کلاه پهلوی بر سر ممانعت میکنند!» از برخی شهرها گزارش درگیری میان مردم و مأموران رسید و چون هنوز قانونی برای تغییر لباس وضع نشده بود، بسیاری از مردم و حتی برخی دولتمردان ازجمله مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه) و محسن صدر (صدرالاشرف) از پوشیدن این لباسهای اروپایی سر باز زدند.
این ماجرا دولت را وادار کرد در سال ۱۳۰۷ لایحه لباس متحدالشکل را به مجلس شورای ملی ارائه دهد. مجلسیها اما خیلی این لایحه را جدی نگرفتند و تصویبش ماند برای مجلس بعدی.
قانون کلاه و تنبان
فشار رضاخان به دولت و مجلس سبب شد برخی نمایندگان مجلس هفتم در ۱۴مهر ۱۳۰۷، طرح متحدالشکل کردن لباس مردان ایرانی را در چهار ماده آماده کنند. این طرح در پانزدهمین جلسه مجلس به صورت دو فوریت در دستور کار قرار گرفت و به دلیل حساسیت موضوع ابتدا دو فوریت آن در ۴دی ۱۳۰۷، به تصویب رسید و سپس در ۶ دیماه چهار ماده آن مورد بررسی قرار گرفت و تصویب شد.
نگاهی به آنچه در جلسههای مجلس هفتم آن زمان گذشت و دعواهای مخالفان و موافقان طرح، خالی از لطف نیست. سیدیعقوب انوار، نماینده یزد به عنوان مخالف طرح گفت: «بگذارید آقا جان خود مردم روی میل و رضا و رغبت [تغییر لباس] بکنند... بگذارید مردم بالطبیعه به میل و آزادی خودشان و به اختیار خودشان [این کار] را بکنند... آخر فکر کنید این هیچ ترقی و تعالی و چیزی نیست...».
خبرنگار: مجید تربتزاده
۱۸ مهر ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۳
کد خبر: 923014
کمی سادهانگارانه است اگر گول تقویمها و مناسبتها را بخوریم و آغاز کلاهگذاری بر سر ملت ایران را فقط ماجرای دوم تیر سال ۱۳۰۶ بدانیم.
منبع: قدس آنلاین
نظر شما