پانزدهم ماه اکتبر مصادف با ۲۳ مهرماه در تقویم تاریخ رسمی کشور به نام روز جهانی «نابینایان» و روز «عصای سفید» نامگذاری شده است. به همین مناسبت و در ادامه بخشهایی از گپ و گفت صمیمانه خبرنگار قدس با «دکتر زهره حیدریان شهری» روشندل ۴۲ ساله و متأهل، دارای مدرک تحصیلی دکترای تخصصی الهیات (گرایش علوم قرآن و حدیث) از دانشگاه فردوسی مشهد را میخوانید. وی هم اکنون کارشناس امور فرهنگی در مرکز تأمین و توسعه خدمات بهزیستی بیتالمقدس در شهر مشهد است. او همچنین در آمادهسازی زیارت امینالله و صلوات خاصه حضرت رضا(ع) به خط بریل همکاری داشته است.
همه چیز از بیماری «RP » شروع شد
من و خانواده ام اصالتا اهل شهرستان گناباد و منطقه ای به نام «شهر» هستیم و از سن کودکی و قبل از رفتن به مدرسه به اتفاق والدینم به شهرمقدس مشهد آمدیم. پدر و مادر من هردو فرهنگی و معلم بازنشسته هستند. من فرزند اول خانواده هستم ویک خواهر و یک برادرکوچکتر از خودم دارم که آنها هم نابینا بوده و یکی با مدرک تحصیلی دکترای روانشناسی معلم است و دیگری دکترای زبان و ادبیات عرب دارد و عضوء هیئت علمی دانشگاه است.
هم اکنون حدود 35 تا40 سال است در مشهد مقدس ساکن هستیم.علت نابینائی من ازدواج فامیلی پدر ومادرم (پسرعمو و دخترعمو) است و بر اساس تشخیص پزشکان، همه چیزاز بیماری«RP»شروع شد.به طور خلاصه همین قدر برایتان بگویم که RP یا همان «رتینیت پیگمانتوزا» خبر از وجود یک بیماری چشمی می دهد. یک بیماری ارثی چشمی که باعث اختلال بینایی می شود. در مراحل اولیه فرد در ساعاتی از شب دچار مشکل شده و با پیشرفت بیماری دید او در روز نیز کاهش پیدا می کند. علت کاهش دید ناشی از زوال تدریجی گیرنده های نوری شبکیه می باشد و آهسته آهسته فرد کم بینا می شود . سپس به نابینائی منجر می شود.
من تا14 یا15 سالگی کم بینائی داشتم و فرد نیمه بینا بودم ودرمدرسه عادی درس می خواندم
من از دوران دانشجویی و سن 18 تا19 سالگی متوجه شدم به تنهایی نمی توانم یک مسیر را راه بروم و دیگر اصلا نمی دیدم.
نخستین برخوردها با ظلمتِ «سیاهی»
موضوع نابینائی مشکل کوچکی نیست که افراد در وهله اول بتوانند به راحتی با آن کنار بیایند. البته افراد نابینا به طور کلی به دو دسته تقسیم می شوند یک عده که به طور مادرزادی و در بدو تولد، نابینای مطلق به دنیا می آیند و گروه دوم افرادی هستند که ابتدا بینایی دارند، اما در اثرعلل گوناگون، بیماری ، تصادف و سوانح، ، حوادث غیرمترقبه ، ضربه ناگهانی به چشم و... دچار کم بینایی و سپس نابینائی می شوند. من که تا 17 یا 18 سالگی حتی به صورت نیمه بینا و کم بینا می دیدم و سرانجام نابینای مطلق شدم ، ابتدا حس غم و اندوه وجودم را فرا گرفت، انسانها در برخورد با اینگونه مشکلات به طور طبیعی ،مشکل و معلولیت و بیماری خود را انکار می کنند. آهسته آهسته متوجه شدم که دیگران با تعجب و حیرت به رفتار و حرکات من می نگرند. انسان در اینگونه موارد دچار غمگینی و شاید کمی افسردگی می شود.البته اینها بیان برخی از حس و حال من در آن دوران است شاید حس و حال افراد دیگر با موارد و مشکل مشابه من ، تفاوت داشته باشد. بعداز مدتی که اصطلاحا دنیا جلوی چشمانت تیره و سیاه می شود و ساعت بعد و ساعت های بعد و روزهای بعد، همچنان این مشکل برایت ادامه پیدا می کند، به فکر این می افتی که باید به جریان زندگی خودت ادامه دهی و سفیدی و نورامید در دلت به لطف خدا چنان راه می یابد که چشم دلت به یاری چشمان نابینای سرت می آیند. آنگاه با فراگیری آموزشهای مناسب با شرایط یک فرد نابینا، دوباره به زندگی برمیگردی و مشکل خود را میپذیری و زندگی همچنان ادامه دارد و تو در جریان این زندگی قرار داری و سیاهی و ظلمت مطلق جلوی چشمانت هست، اما تسلیمش نمیشوی هرچند که تا آخر عمر همراهت باشد.
کاسه برنجی های زردرنگ آبخوری در سقاخانه حرم ، یادش بخیر
با شنیدن نام امام رضا(ع)، ابتدا یاد لطف و مهربانی و رافت امام هشتم (ع) و سپس یاد مناظره های علمی و دینی ایشان با صاحبان مکاتب و ادیان مختلف می افتم. من یاد تلاش های امام رضا(ع) برای برافراشته شدن پرچم اسلام ناب محمدی(ص) می افتم.از دوران کودکی و با مادر و پدرم بیشتر مواقع از صحن سقاخانه اسماعیل طلایی(صحن انقلاب اسلامی فعلی) به سمت زیارت حرم مطهر مشرف می شدیم. هرچند که از زمان نابینائی از فیض دیدن ضریح مطهر امام هشتم(ع) محروم شدم اما خاطره آن را همیشه در ذهن و دلم به یاد دارم. شاید باور تان نشود اما یاد امام هشتم(ع) را همیشه در دل و قلبم حس میکنم و انگار در مقابل خود ضریح مطهر هستم. یادش بخیر مادرم همیشه دوست داشت به عنوان تبرک و تیمن از آب سقاخانه بخورد و با کاسههای زرد رنگ برنجی که اطراف آبخوری سقاخانه بود هم به من و برادر و خواهرم، آب میداد. راستش را بخواهید دوست دارم دلم سیراب از آب حیات شود که همان رضایت و شفاعت امام هشتم(ع) است. از آن دوران کودکی و نوجوانی حس و حال خاصی دارم. مردم درآن دوران وسائلی مانند استکان، لیوان، فلاسک چای، زیرانداز، پتو و بالش و.... با خود به داخل صحن های حرم میآوردند. خاطره کبوترهای حرم امام رضا(ع) که در گوشه صحن سقاخانه، زائران برای آنها گندم نذری میریختند را خوب به خاطر دارم. هنوز میتوانم نقارهخانه حرم را در ذهنم تجسم کنم. صدای نقارهخانه که بلند میشد، ناخداگاه توجه همه زائران را به سوی خود جلب میکرد، من هم به طرف نقارهخانه برمی گشتم و دوست داشتم خادم های بالای نقارهخانه را که نقاره میزدند را ببینم؛ مخصوصا آن شیپور بلندی که بعدها فهمیدم اسمش «کرنا» هست برایم خیلی جالب بود. ایوان طلای صحن سقاخانه محلی بود که از آن طرف وارد رواق های حرم میشدیم.
پنجره فولاد این صحن را هم به یاد دارم، همیشه برایم مهم و جالب بود که چرا بیماران و حاجتمندان به پشت پنجره فولاد صحن سقاخانه میآیند و درخواست حاجت از امام رضا(ع) می کنند. بیماران را میدیدم که با نخ و طناب در آن دوران خود را به شبکههای پنجره فولاد میبستند تا شفای خود را از امام رئوف (ع) بگیرند.
راستش را بخواهید در دوران نوجوانی و دانشآموزی هر وقت حرم مطهر امام هشتم(ع) مشرف می شدم در کنار سایر حاجتها و درخواست هایم ،یک خواسته برایم مهم بود و از امام رضا(ع) همیشه طلب می کردم و آن اینکه در مسیر پیشرفت علمی و تحصیلی در دوران زندگی ام قرار گیرم. یعنی خوب درس بخوانم و بعداز دیپلم و لیسانس و... به مدارج بالای تحصیلی و علمی برسم .آن موقع ها دوست داشتم یا نویسنده ماهری شوم ویا اینکه استاد دانشگاه شوم و یا یک فرد با چهره علمی معتبر شوم.البته خدا را شکر و از امام رضا(ع) ممنونم که کمکم کردند تا بتوانم پس از دریافت دیپلم و شرکت در آزمون سراسری، دریافت لیسانس و فوق لیسانس تا دریافت مدرک دکترای رشته الهیات پیش روم. البته رشته الهیات دانشگاه فردوسی مشهد را در دوران کارشناسی(لیسانس) برای این انتخاب کردم که با توجه به معلولیت و نابینائی ام ، هم دوست داشتم در شهر مشهد و کنارخانوادهام باشم و هم اینکه رشته الهیات و گرایش علوم قرآن و حدیث را به خاطر مباحث مذهبی و دینی و معارفی، خیلی دوست داشتم.
امام رضا(ع)، بهتر از چشمانم را به من عنایت کرد
در حال حاضر ، بیشترصبح های جمعه با همسرم و یا خانواده پدری ام و گاهی با برادر و خواهرم واز مسیر صحن جمهوری اسلامی به زیارت حرم مطهرامام هشتم(ع)، می روم. چونکه صبح های جمعه هم خلوت تر است و هم من آرامش بیشتری دارم و از زیارت بیشتر لذت می برم. از همان دوران کودکی یاد گرفته بودم که امام رضا(ع)، امام رئوف(ع) است و هیچ سلامی را بی پاسخ نمیگذارد. البته من همیشه از منزل،محل کارم ،در خیابان و... هر موقع به یاد امام هشتم(ع) می افتم به ایشان سلام می دهم و آرامش می یابم و منتظر رفتن به حرم مطهر نمی مانم، اما هر وقت به حرم مطهرمی روم به عنوان یک زائر روشندل ، احساس می کنم که در فضای بهشت قرار گرفتم. مشکلاتم را فراموش می کنم. خدا را شکر کرده و از زیارت امام هشتم(ع) برای رسیدن به آرامش جسمی و روحی، لذت می برم.در همه مراحل زندگی ام نتیجه توسل به امام هشتم (ع) را دریافت کرده ام. از نابینائی و نداشتن حس زیبای بینائی، گله و شکایتی ندارم زیرا که براساس یک سری از علل و معلولها، اینگونه در تقدیر و سرنوشت زندگی ام رقم خورد و سالهاست که حس بینائی ام را از دست داده ام ، اما در عوض امام رئوف(ع) یعنی وجود مقدس حضرت رضا(ع) بهتر از چشم هایم را به من عنایت کرد.
«امید و انگیزه در زندگی» ، «اراده و پشتکار»، «قوت قلب»، «باز شدن چشم دل»، «عزت نفس»، «دوستان خوب برای کمک کردن به ادامه تحصیل تا مقطع دکترا» و.... همه را مدیون توکل برخدا، توسل به حضرت ثامن الحجج(ع) و لطف امام مهربانی ها هستم. در این میان و بعد از ایمان به خدا و ولایت حضرات معصومین(ع)، بهترین هدیه زندگیام، «امید و انگیزه زندگی» است که با توسل به امام هشتم(ع)،دریافت کردم. همیشه از امام رضا(ع) خواسته ام که مرا کمک کند تا بتوانم در حد توان و قدرتی که دارم نیازها و درخواستهای مردم و به ویژه توانیابان و ناتوانان را برآورده کنم.اگر روزی چشمهایم شفا یابد، پس از سجده شکر، حتما با این نیت یعنی کمک به نیازمندان و ناتوانان به زندگی ام ادامه میدهم.
دوست دارم خادم حرم مطهر شوم
چند پیشنهاد هم برای آستان قدس رضوی دارم. اگر امکان دارد مانند پیادهروهای سطح شهر که با موزائیکهای خاصی مسیر تردد برای نابینایان، مناسبسازی شده است، در سطح صحنهای حرم مطهر هم از نظر عمرانی و ساخت و ساز، این موضوع برای تردد نابینایان رعایت شود. همچنین از خدام و نیروی انسانی در مجموعه حرم حداقل یک نفر برای راهنمایی نابینایان به سمت دفتر مسئولان مربوط (مانند ساختمان مدیریت رفاه زائران) حضور داشته باشند تا از این طریق بهتر بتوانند از خدمات آستان قدس استفاده کنند. موضوع بعدی این است که آستان قدس رضوی می تواند از حضور خادمان و خادمیاران و نیروی انسانی مشتاق خدمت در حرم مطهر برای ضبط کتب ادعیه و حتی کتابهای مختلف جهت استفاده نابینایان به عنوان کتب گویا و الکترونیکی در مجموعه حرم و حتی کتابخانه های آستان قدس استفاده کند. اگر امکان دارد «روزنامه قدس گویا» که قبلا با شماره تلفن و کد سه رقمی قابل دریافت و استفاده برای نابینایان بود دوباره راه اندازی شود. من چندین سال قبل (سال1388) خودم به عنوان مصحح زیارت امین الله و صلوات خاصه حضرت رضا(ع) که با خط بریل برای نابینایان وبا همکاری معاونت تبلیغات اسلامی حرم مطهر و جامعه نابینایان مشهد(مرکز ثامن الائمه(ع)) چاپ شده بود، توفیق همکاری داشته ام.
بنابراین بسیاری از افراد نابینا با داشتن تحصیلات دانشگاهی و و توانائی لازم و اطلاعات خوب می توانند حتی با وجود مشکل بینایی باز هم در زمینه مواردی مانند پاسخ به سوالات حضوری و تلفنی زائران، ارائه خدمات سمعی و بصری، انجام تحقیقات و پژوهش های مربوط و... در سطح حرم مطهر خدمت کنند، بنابراین اگر امکان دارد تولیت محترم آستان قدس رضوی دستور دهند تا مقدمات و زمینه نائل شدن به افتخار خدمت در حرم مطهر برای نابینایان فراهم شود. ضمنا اگرامکان دارد با ظرفیتهایی که آستان قدس دارد برای اشتغال نابینایان در بنگاه های اقتصادی و تولیدی و تعاونیهای خود کمک کند.
تقدیم به امام مهربانی ها
در پایان دوست دارم این جملات رابه ساحت مقدس امام هشتم(ع) تقدیم کنم. ای امام رئوف(ع)هرچند حس بینائی ندارم و سیاهی جلوی چشمانم را گرفته است،اما نگران آن نیستم، نگرانی ام این است که نکند سیاهی قلبم مانع از دریافت نور عنایت شما شود. نکند سیاهی نامه اعمالم مانع دریافت کرامت وشفاعت شما درروز رستاخیز ودر صحرای قیامت شود. ای امام مهربان و رئوف(ع) من معتقدم بدتر از کوری چشم، کوردلی است که به شخص نابینا باید یک عصای سفید داد ولی به شخص کوردل باید صدهاعصای سیاه داد تا عمق فاجعه را همگان بفهمند. بنابراین آخرین سخن اینکه شما ای امام رئوف(ع) برای من مصداق این باورید که:
از ظلمت خود رهایی ام ده
با نورخود آشنایی ام ده
نظر شما