تحولات لبنان و فلسطین

توی پارکینگِ حرم یک زن و شوهر و دو تا بچه‌شان را دیدیم. زن و بچهِ کوچکتر توی ماشین خوابیده بودند و مرد و بچه بزرگتر، لابه‌لای ماشین‌ها. خیلی ناراحت شدم. برگشتم رو به گنبد و به حضرت(ع) گفتم: «میشه ما رو توی مشهد صاحبخونه کنی که ...

یا امام رضا(ع)! ما را صاحبخانه کن

از زیارت برمی‌گشتیم که توی پارکینگِ حرم یک زن و شوهر و دو تا بچه‌شان را دیدیم. زن و بچهِ کوچکتر توی ماشین خوابیده بودند و مرد و بچه بزرگتر، لابه‌لای ماشین‌های توی پارکینگ. از دیدن این وضعیت خیلی ناراحت شدم. برگشتم رو به گنبد و به حضرت(ع) گفتم: «میشه ما رو توی مشهد صاحبخونه کنی که لااقل کمک کنیم زائرت اینجا روی زمین نخوابه؟» 
از موقعی که این را گفتم، فقط یک دقیقه تا جلوی درِ پارکینگ طول کشید و درست موقع دادنِ قبض خروجی بود که گوشی‌ام زنگ خورد... 
البته فکرِ داشتن خانه توی مشهد از خیلی قبل‌تر توی ذهنمان بود. هر موقع می‌آمدیم مشهد و خانه اقوام می‌ماندیم، خانمم می‌گفت: «یعنی میشه امام رضا(ع) یک خونه‌ بهمون بده که هم خودمون بیشتر بیایم، هم کلیدش رو بدیم به زائرهاش؟» دنبال یک خانه جمع‌وجور و ارزان گشته بودیم، ولی مشکل این بود که به‌اندازه همان هم پول نداشتیم. همه دارایی‌مان یک پژو ۲۰۶ قراضه بود. 
... گوشی جلوی درِ پارکینگ حرم زنگ خورد و یکی از بنگاهی‌های بلوار طبرسی پشت خط بود. گفت: «همین چند دقیقه پیش یک نفر اومده برای فروش. بیاین خونه‌اش رو ببینین...»

دور آن خانه را خط بکش!

آن تماس شد اتفاق خاص زندگی من. رفتیم بلوار دوم طبرسی و در حالی که صفرِ صفر بودیم، خانه را به پانزده میلیونِ پانزده سال پیش معامله کردیم. جوری بی‌پول بودم که حتی بیعانه را از پسرعمه‌ام قرض کردم. بعد هم برگشتیم کرج و همان ۲۰۶ قراضه را به اضافه همه طلاهای خانمم فروختیم و دست پر برگشتیم تا آن خانه از همان روز بشود پاتوق زائرهای حرم امام رضا(ع).
گذشت تا همین چند وقت پیش که می‌خواستیم پسرمان را داماد کنیم. تا آن‌موقع همیشه گوشه ذهنم بود که ما یک خانه جمع‌وجور هم توی مشهد داریم و بالاخره می‌شود برای روز مبادایی فروختش. این بود که تا حساب و کتاب‌ زندگی به هم ریخت، به خانمم گفتم: «دست و بالمون خیلی خالیه. اگه صلاح بدونی، خونهِ مشهد رو بفروشیم و بزنیم به یک زخمی...» گفت: «نه. اصلاً دور اون خونه رو خط بکش. اون خونه دیگه مال من و تو نیست، مال زائرهای امام رضاست.»

* متن بالا، برش‌هایی است از روایت «اهالی حرم»؛ روایتی که در میانه صحن‌ها و رواق‌های حرم مطهر امام رضا(ع) ضبط شده و در هر نوبت آن، یکی از زائران، قصه زندگی‌اش را تعریف می‌کند. این روایت، روایت زندگی «علی‌اصغر شورورزی»، مرد ۵۰ساله اهل کرج است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.