حوالی امروز/ «تصمیم»گیری و نقش و اهمیتش در کار و زندگی که معلوم است، اما درباره «ضد تصمیم»، اینکه چیست و چه زمانی باید به آن متوسل شد شاید کمتر و شاید هم اصلاً چیزی نخوانده یا نشنیده باشید.
اصلاً شاید این اصطلاح به نظرتان نامفهوم و بیمعنی بیاید، اما وقتی به مقوله تصمیمگیری فقط به عنوان یک وظیفه و یا مسئلهای روزمره و طبق عادت نگاه کنیم یا فکر کنیم تصمیمگیری حتماً باید بلندپروازانه باشد و صرف مسائل بسیار بزرگ و سرنوشتساز شود، چیزی به نام «ضد تصمیم» هم معنا پیدا کرده و ما و زندگیمان هم به آن نیاز پیدا میکنیم.
یک بار برای همیشه
«الیوربرکمن» نویسنده گاردین در مطلبی مفصل که سایت «ترجمان» هم آن را منتشر کرده به نقش و اهمیت «ضد تصمیم»ها و اینکه چه زمانی باید به آن فکر کرد پرداخته است. البته او پیش از آن، چند مثال درباره انواع و اقسام تصمیم گیریهای ما میزند. به نظر «برکمن» مشکل بیشتر آنهایی که در برنامهریزیهایشان به جایی نمیرسند، به هدف دلخواهشان دست پیدا نمیکنند و یا کلاً شکست میخورند این است که فکر میکنند فقط با گرفتن یک تصمیم قاطعانه میشود تغییر و تحولی در زندگی و کار و همه چیز ایجاد کرد. او میگوید: «اصلاً عجیب نیست که اهدافمان در سال جدید -همان تصمیمات بزرگ، بلندپروازانه و سرنوشتساز- هرگز به نتیجه نرسند. عجیب آن است که انتظار داریم ثمر بدهند!»
اگر شما تصورتان این باشد که تصمیم گرفتن یعنی قاطعانه به خودتان بگویید «دفعه بعد فرق خواهد داشت»، این فقط موجب میشود احساس کنید در حال ایجاد تغییری واقعی هستید، درحالیکه به احتمال زیاد فقط دارید با شور و شوق بیشتری آرزوی رسیدن به هدف را میکنید. بهزودی هم میبینید که هیچ چیز طبق برنامه پیش نمیرود و بیشازپیش از خودتان متنفر میشوید.
مثلاً خودتان را در نظر بگیرید... این خودِ قدیمی و آشنا، با تمام عیبها و نگرانیها، حالا فکر میکند زمان آن رسیده که به خودِ جدیدی تبدیل شود. با وجود این، شخصی که بر این دگرگونی نظارت میکند، کسی که عادات جدید را انتخاب میکند و... مسلماً خود قدیمی شماست. یعنی هر تغییری که ایجاد میکنید، هر راه و روش جدیدی که در پیش میگیرید همیشه نشانه و اثری از همان خود قبلی یعنی خودِخودِ شما دارد. بنابراین به هیچوجه تغییر نخواهید کرد یا دستکم آن تغییری که امید داشتید رقم نخواهد خورد. ازاینرو شاید زمان آن فرا رسیده که شیوه «ضد تصمیم» را بپذیرید، یعنی تصمیم بگیرید در سال جدید کمتر به خودتان سخت بگیرید و تغییرات کوچک سنجیده را به جای تغییرات دشوارتر انتخاب کنید. حتی تصمیم بگیرید فلان کار نامطلوب را یکبار برای همیشه ترک کنید.
شهامت و مقاومت
نقطه شروع ضد تصمیم، آنجاست که بپذیریم تغییر عادات کوچک و اهداف ساده، در مقایسه با اهداف بلندپروازانه، اغلب منجر به تحولات بیشتری میشود. ابتدا مثلاً بهجای اینکه تصمیم بگیرید روزی ۹۰ دقیقه برای نوشتن رمانتان وقت بگذارید، خود را ملزم کنید روزی ۱۰ دقیقه برایش وقت بگذارید. ۱۰ دقیقه، کمتر از روزی ۹۰ دقیقه کار کردن ترسناک است، درنتیجه کمتر احتمال دارد کل کار را رها کنید. دوم، بدانید تکرار صرف یک کار برای شکل دادن عادت، بسیار مهمتر از جزئیات عادتی است که به آن پایبند هستید. برخلاف کلیشههای خودیاری، بهترین پرسش هنگام شکل دادن عادتها این نیست که «دوست دارم روزم چگونه باشد؟»، این است «فعالیت روزانهای که حتی در پرمشغلهترین روزهای زندگیام مطمئناً انجامش خواهم داد، چیست؟»
بااینحال، تصمیمهای کوچکتر تنها قدم نخست هستند. قدم بعدی تصمیمگیری برای دستکشیدن کامل از برخی فعالیتهاست. چون وقت شما محدود است، بدیهی است که بخشی از فعالیتهای بدون اولویت به آینده موکول و یا بهکلی کنار گذاشته شود. نقطه شروع مطلوب این است که فهرستی از فعالیتهایتان تهیه کنید و از خود بپرسید: اگر این کار را پیشتر انجام ندادهام، آیا اکنون آن را شروع میکنم؟ منفیبودن پاسخ -یا صرفاً مبهم بودن آن- نشانهای بارز است از فعالیتی که باید کنار گذاشته شود. محض اطلاع بگویم انتظار داشته باشید این کار بسیار دشوار باشد و در این راه باید جرئت و شهامت زیادی به خرج بدهید و تا میتوانید در رسیدن به هدف پایداری و مقاومت کنید.
بگذارید خودش اتفاق بیفتد
بااینحال، برای پذیرش کامل شیوه ضد تصمیم، باید پا را فراتر بگذاریم. چه میشود اگر متعهد شویم بخش عمدهای از سال آینده را صرف مطلقاً هیچکاری نکردن کنیم؟ «بیونگ چول هان» فیلسوف آلمانیکُرهای استدلال میکند نه فعالیت، بلکه عدم فعالیت است که به زندگی معنا، ارزش و آن چیزی را میبخشد که او «طراوت زندگی» مینامد. به گفته او بدون وقفه و درنگ، فعالیت فقط به کنش و واکنش نسنجیده منجر میشود. سکوت است که به گفتوگو عمق میبخشد، بدون آرامش و سکوت، موسیقی وجود ندارد و هرچه هست فقط صدا و نویز است. اگر مهارت بیفعالیتی را از دست بدهیم، کمکم شبیه ماشینهایی میشویم که فقط به وظیفه خود عمل میکنند».
با همه این حرفها ممکن است همانطور که سال نو میشود، احساس کنید واقعاً نیاز به تغییر دارید. ممکن است گمان کنید زندگی شما، در این برهه خاص، آنقدر آشفته یا ناسالم و یا خستهکننده است که یک دگرگونی بزرگ ضروری است. در این صورت، شاید بهتر باشد اساسیترین پرسش را برای رشد شخصی بپرسیم. پرسشی که احتمالاً در تمام کتابها، دورهها یا برنامههای خودیاری و حتی در برخی روشهای رواندرمانی ممنوع است: اگر هیچگاه تغییر نکنیم چه اتفاقی میافتد و بعد از آن چه خواهد شد؟
طبیعتاً این رویکرد در ابتدا مانند این است که تسلیم شوید و به زندگیای رضایت دهید که بسیار بدتر از آن چیزی است که میتوانستید با تلاش و کوشش بدست آورید. اما این پرسش ارزش پرسیدن را دارد چون برای بسیاری از افراد، تسلیم شدن و قطع امید به این شکل و در این مرحله، بهطور غیرمنتظرهای، احساس رهایی را به همراه دارد. این افراد با فاصلهگرفتن از مشکلی که زندگی آنها را تحت تأثیر قرار داده، احساس آزادی بیشتری میکنند تا به مرور درگیر فعالیتهایی شوند که در لحظه حال برایشان معنادار است.
یک بار برای همیشه
«الیوربرکمن» نویسنده گاردین در مطلبی مفصل که سایت «ترجمان» هم آن را منتشر کرده به نقش و اهمیت «ضد تصمیم»ها و اینکه چه زمانی باید به آن فکر کرد پرداخته است. البته او پیش از آن، چند مثال درباره انواع و اقسام تصمیم گیریهای ما میزند. به نظر «برکمن» مشکل بیشتر آنهایی که در برنامهریزیهایشان به جایی نمیرسند، به هدف دلخواهشان دست پیدا نمیکنند و یا کلاً شکست میخورند این است که فکر میکنند فقط با گرفتن یک تصمیم قاطعانه میشود تغییر و تحولی در زندگی و کار و همه چیز ایجاد کرد. او میگوید: «اصلاً عجیب نیست که اهدافمان در سال جدید -همان تصمیمات بزرگ، بلندپروازانه و سرنوشتساز- هرگز به نتیجه نرسند. عجیب آن است که انتظار داریم ثمر بدهند!»
اگر شما تصورتان این باشد که تصمیم گرفتن یعنی قاطعانه به خودتان بگویید «دفعه بعد فرق خواهد داشت»، این فقط موجب میشود احساس کنید در حال ایجاد تغییری واقعی هستید، درحالیکه به احتمال زیاد فقط دارید با شور و شوق بیشتری آرزوی رسیدن به هدف را میکنید. بهزودی هم میبینید که هیچ چیز طبق برنامه پیش نمیرود و بیشازپیش از خودتان متنفر میشوید.
مثلاً خودتان را در نظر بگیرید... این خودِ قدیمی و آشنا، با تمام عیبها و نگرانیها، حالا فکر میکند زمان آن رسیده که به خودِ جدیدی تبدیل شود. با وجود این، شخصی که بر این دگرگونی نظارت میکند، کسی که عادات جدید را انتخاب میکند و... مسلماً خود قدیمی شماست. یعنی هر تغییری که ایجاد میکنید، هر راه و روش جدیدی که در پیش میگیرید همیشه نشانه و اثری از همان خود قبلی یعنی خودِخودِ شما دارد. بنابراین به هیچوجه تغییر نخواهید کرد یا دستکم آن تغییری که امید داشتید رقم نخواهد خورد. ازاینرو شاید زمان آن فرا رسیده که شیوه «ضد تصمیم» را بپذیرید، یعنی تصمیم بگیرید در سال جدید کمتر به خودتان سخت بگیرید و تغییرات کوچک سنجیده را به جای تغییرات دشوارتر انتخاب کنید. حتی تصمیم بگیرید فلان کار نامطلوب را یکبار برای همیشه ترک کنید.
شهامت و مقاومت
نقطه شروع ضد تصمیم، آنجاست که بپذیریم تغییر عادات کوچک و اهداف ساده، در مقایسه با اهداف بلندپروازانه، اغلب منجر به تحولات بیشتری میشود. ابتدا مثلاً بهجای اینکه تصمیم بگیرید روزی ۹۰ دقیقه برای نوشتن رمانتان وقت بگذارید، خود را ملزم کنید روزی ۱۰ دقیقه برایش وقت بگذارید. ۱۰ دقیقه، کمتر از روزی ۹۰ دقیقه کار کردن ترسناک است، درنتیجه کمتر احتمال دارد کل کار را رها کنید. دوم، بدانید تکرار صرف یک کار برای شکل دادن عادت، بسیار مهمتر از جزئیات عادتی است که به آن پایبند هستید. برخلاف کلیشههای خودیاری، بهترین پرسش هنگام شکل دادن عادتها این نیست که «دوست دارم روزم چگونه باشد؟»، این است «فعالیت روزانهای که حتی در پرمشغلهترین روزهای زندگیام مطمئناً انجامش خواهم داد، چیست؟»
بااینحال، تصمیمهای کوچکتر تنها قدم نخست هستند. قدم بعدی تصمیمگیری برای دستکشیدن کامل از برخی فعالیتهاست. چون وقت شما محدود است، بدیهی است که بخشی از فعالیتهای بدون اولویت به آینده موکول و یا بهکلی کنار گذاشته شود. نقطه شروع مطلوب این است که فهرستی از فعالیتهایتان تهیه کنید و از خود بپرسید: اگر این کار را پیشتر انجام ندادهام، آیا اکنون آن را شروع میکنم؟ منفیبودن پاسخ -یا صرفاً مبهم بودن آن- نشانهای بارز است از فعالیتی که باید کنار گذاشته شود. محض اطلاع بگویم انتظار داشته باشید این کار بسیار دشوار باشد و در این راه باید جرئت و شهامت زیادی به خرج بدهید و تا میتوانید در رسیدن به هدف پایداری و مقاومت کنید.
بگذارید خودش اتفاق بیفتد
بااینحال، برای پذیرش کامل شیوه ضد تصمیم، باید پا را فراتر بگذاریم. چه میشود اگر متعهد شویم بخش عمدهای از سال آینده را صرف مطلقاً هیچکاری نکردن کنیم؟ «بیونگ چول هان» فیلسوف آلمانیکُرهای استدلال میکند نه فعالیت، بلکه عدم فعالیت است که به زندگی معنا، ارزش و آن چیزی را میبخشد که او «طراوت زندگی» مینامد. به گفته او بدون وقفه و درنگ، فعالیت فقط به کنش و واکنش نسنجیده منجر میشود. سکوت است که به گفتوگو عمق میبخشد، بدون آرامش و سکوت، موسیقی وجود ندارد و هرچه هست فقط صدا و نویز است. اگر مهارت بیفعالیتی را از دست بدهیم، کمکم شبیه ماشینهایی میشویم که فقط به وظیفه خود عمل میکنند».
با همه این حرفها ممکن است همانطور که سال نو میشود، احساس کنید واقعاً نیاز به تغییر دارید. ممکن است گمان کنید زندگی شما، در این برهه خاص، آنقدر آشفته یا ناسالم و یا خستهکننده است که یک دگرگونی بزرگ ضروری است. در این صورت، شاید بهتر باشد اساسیترین پرسش را برای رشد شخصی بپرسیم. پرسشی که احتمالاً در تمام کتابها، دورهها یا برنامههای خودیاری و حتی در برخی روشهای رواندرمانی ممنوع است: اگر هیچگاه تغییر نکنیم چه اتفاقی میافتد و بعد از آن چه خواهد شد؟
طبیعتاً این رویکرد در ابتدا مانند این است که تسلیم شوید و به زندگیای رضایت دهید که بسیار بدتر از آن چیزی است که میتوانستید با تلاش و کوشش بدست آورید. اما این پرسش ارزش پرسیدن را دارد چون برای بسیاری از افراد، تسلیم شدن و قطع امید به این شکل و در این مرحله، بهطور غیرمنتظرهای، احساس رهایی را به همراه دارد. این افراد با فاصلهگرفتن از مشکلی که زندگی آنها را تحت تأثیر قرار داده، احساس آزادی بیشتری میکنند تا به مرور درگیر فعالیتهایی شوند که در لحظه حال برایشان معنادار است.
عجیب اینکه در نهایت، تغییر دادن خودشان، شرایط و مشکلی که آزارشان میداد هم آسانتر میشود. بنابراین در سال جدید، مثل گذشته نباشید. چند هدف را تعیین کنید یا اصلاً هیچ هدفی را تعیین نکنید. از فعالیتهایی که دیگر معنادار یا لذتبخش نیستند کنار بکشید. آرام شوید. به خودتان و افراد نزدیکتان کمتر سخت بگیرید. از پافشاری و عجله برای تغییر دست بکشید. اول از خود بپرسید بهراستی میخواهید چه چیزی در زندگی شما شکل بگیرد، سپس اجازه دهید تغییر آرام آرام اتفاق بیفتد.
نظر شما