چندی پیش داوود غفارزادگان، نویسنده اردبیلی در فروشگاه کتاب نشر آموت حاضر شد و به سوالات یوسف علیخانی و جمعی از علاقه‌مندان به آثارش در مورد مسیر نویسندگی‌اش پاسخ داد.

داودد غفارزادگان در گفتگو با یوسف علیخانی: به هر شکلی خواستند من ننویسم اما من راه نوشتن را پیدا کردم

 غفارزادگان در این نشست که نزدیک به دو ساعت به طول انجامید در مورد چگونگی نویسنده شدن، خلق آثارش و مشکلاتی که بر سر راه نویسندگان نسل خودش قرار داشت، صحبت کرد. 

غفارزادگان متولد 1338 است. او در اردبیل متولد شد. تحصیلاتش را در همان‌جا تمام کرد و به کار معلمی پرداخت. در سال ۱۳۵۹ اولین اثرش را در مطبوعات به چاپ رساند. او فارغ‌التحصیل دانشسرای مقدماتی اردبیل است. در روستاهای اردبیل معلمی را آغاز کرد. در سال ۱۳۶۷ به تهران منتقل شد و در دفتر انتشارات کمک‌آموزشی مشغول به کار شد. او همزمان با نویسندگی به کار معلمی تا بازنشستگی ادامه داد و در حال حاضر ساکن تهران است. از او آثار متعددی در حوزه کودک و نوجوان و بزرگسال در قالب‌های مختلف داستان کوتاه، داستان بلند و رمان منتشر شده است. آثارش به چاپ‌های متعدد رسیده و بعضی از آن‌ها او را صاحب جوایز ادبی کرده است. جایزهٔ ۲۰ سال ادبیات داستانی (بزرگسالان) به خاطر اثر ارزشمند «ما سه نفر» هستیم به او تعلق گرفت. همچنین رمان «فال خون» او توسط محمدرضا قانون‌پرور ترجمه و در دانشگاه تگزاس آمریکا منتشر شد.

او پس از چهار دهه فعالیت ادبی و نویسندگی مقابل مخاطبانش نشست و از خودش و مسیر نویسندگی‌اش گفت. گزارش این نشست را می‌خوانید.

زمان ما همه‌چیز فرق داشت

غفارزادگان در ابتدا در خصوص آغاز مسیر نویسندگی‌اش گفت: زمانی که من قدم در مسیر نوشتن گذاشتم شرایط اصلا شباهتی به امروز نداشت. نه امکانات امروز بود نه تنوع کتاب مثل امروز بود و نه جلسات داستان‌نویسی‌برگزار می‌شد. کتابفروشی‌ها مثل الان نبودند و قصه‌نویسی این‌قدر رونق نداشت. علاقه‌مندان به نوشتن بدون برنامه خاصی و خیلی پراکنده بر اساس ذوق شخصی شروع می‌کردند به نوشتن و خیلی کم پیش می‌آمد به جایی هم برسد که من هم جزء همین افراد بودم. اما گر خوش‌شانس می‌بودیم بعضی اتفاقات در زندگی مثل زغال خوب عمل می‌کرد مثل مرگ پدر یا اتفاقات طبیعی که روند نویسندگی را تسهیل می‌کرد. 

همه کتاب‌های کتابخانه کانون را خوانده بودم

او افزود: من کلاس سوم یک کتابخوان حرفه‌ای شده بودم. همه کتاب‌های کتابخانه کانون پرورش فکری اردبیل را خوانده بودم. فقط یک کتاب مانده بود که نخوانده بودم آن‌هم درباره مسایل زناشویی بود که آن‌را روی قفسه بالا گذاشته بودند و آن‌را به کسی نمی‌دادند، یادم هست به مسوول کتابخانه که فامیلش خانم صباغیان بود، گفتم بده آن را  بخوانم! که به من توصیه کرد، بروم کتابخانه عمومی شهر. می‌گفت: اینجا دیگر به درد من نمی‌خورد. راست هم می‌گفت همه کتاب‌ها را خوانده بودم.  

داستان‌هایم را برای کلاغ‌ها می‌خواندم

غفارزادگان که کلاس چهارم و پنج شروع کرده به داستان‌نویسی درباره آن دوران گفت: هرکسی می‌خواست در آن شرایط داستان‌نویس شود باید پوست کلفت می‌بود. من کلاس چهارم و پنجم شروع کردم به نوشتن داستان. داستان‌ها را می‌نوشتم اما کسی نبود برایش بخوانم. یادم هست، می‌رفتم باغ ملی اردبیل، ته باغ چنارهای بلند داشت با کلاغ‌های زیاد. من می‌رفتم ته باغ و داستان‌ها را برای این کلاغ‌ها می‌خواندم یعنی حتی کسی نبود که شنونده داستان‌های ما باشد.  

او افزود: من از حرکت همین کلاغ‌ها الهام گرفتم و اسم اولین داستانی که نوشتم بود؛ «کلاغ‌ها عروسی دارند». چون عصرها کلاغ‌ها دسته‌ای حرکت می‌کردند ما که بچه بودیم دور می‌گرفتیم و می‌گفتیم که کلاغ‌ها، عروس می‌برند. به هر حال محیط طبیعت اردبیل که آن زمان خیلی بکر بود کودکی من، خاطرات و اساس حرکت داستان‌نویسی من را ساخت.

به عمد درروستاهای دور تدریس می‌کردم

غفارزادگان در پاسخ به گفته یوسف علیخانی که در خصوص فقدان پدر در دوران کودکی پرسید، گفت: بله من پدرم را در  دوران کودکی از دست دادم.  شاید همین اتفاق من را بیشتر به سمت کتاب سوق داشت. مثل بچه‌های دیگر اهل بازی نبودم و همدم من کتاب بود. اما دوران کودکی خوبی داشتم. با این حال همان حس انزوا با من بود حتی زمان‌که معلم شدم و به عمد روستاهای دور را برای تدریس انتخاب می‌کردم. 16 سال در روستاها درس دادم. طبیعت روستا و دور از هیاهو بودن آن شرایط به روند نویسندگی من کمک بسیاری کرد. من در سال 54 رفتم دانشسرای مقدماتی. سال 54 دوره رونق اقتصادی زمان شاه بود و نفت فروش خوبی داشت و همین رونق به ادبیات هم وارد شد تاثیر خودش را در خلق آثار آن زمان گذاشت.  

صمدبهرنگی اسطوره من بود

نویسنده مجموعه داستان «دختران دلریز» در پاسخ به سوال دیگر علیخانی که در خصوص ارتباط تجربه معلمی و نویسندگی پرسید، توضیح داد: بله درست است معلمی و نویسندگی ارتباط نزدیکی با هم دارند. بسیاری از نویسندگان و داستان‌نویسان ما تجربه تعلیم و معلمی هم داشته‌اند مثل صمد بهرنگی، امین فقیری، جلال آل احمد، گلشیری و ابوتراب خسروی. البته من احترام خاصی برای صمد بهرنگی قائل بودم. صمد برای من اسطوره بود و عکس او را کشیده بودم و به اتاقم زده بودم.

او را کاملا می‌شناختم و آثارش را مطالعه کرده بودم. یادم هست کلاس اول نظری معلم آیین نگارش ما معلم خوبی بود. فامیلش آقای «سیدشنوایی» بود که برخلاف اسمش شنوایی نداشت، لب‌خوانی می‌کرد اما بسیار باسواد و سختگیر بود. او به بچه‌ها گفته بود باید دو کتاب را تا آخر سال خلاصه کنند که من رفتم برای کتاب اول ، رمان دو جلدی بینوایان را تلخیص کردم و برای کتاب دوم «کندوکاو در مسایل تربیتی ایران» اثر غیر داستانی صمد بهرنگی را خلاصه کردم. در خلال همین رویارویی ها بود که او را خوب می‌شناختم. آن زمان کتاب‌های صمد، ساعدی، جلال و درویشیان کتاب‌هایی بودند که خوانده می‌شدند و نویسندگان روز بودند. ادبیات مردمی آن‌ها به دور از تکنیک و برای ما جذاب بود. ما اصلا با همین ادبیات یکسویه مردمی بزرگ شدیم.   

داودد غفارزادگان در گفتگو با یوسف علیخانی: به هر شکلی خواستند من ننویسم اما من راه نوشتن را پیدا کردم

نظامی و اولین تجربه کلاسیک‌خوانی

دانشجویی بود در اردبیل در مجله رشد کار می کرد. همان دوران ابتدایی بودم و داستان‌هایم را بردم به او نشان دادم که گفت داستان‌هایت را بیاور همینجا تا نویسندگان ببینند. آن زمان جمال میرصادقی و محمود دولت آبادی و خیلی‌های دیگر در مجله رشد بودند. داستان‌هایم را دادم، خواندند و اسم چند کتاب را از من پرسیدند که همه را خوانده بودم. یکی از آن‌ها گفت: تو تا حالا آثار نظامی را خوانده‌ای؟ که من گفتم: نه! به من گفت: هر زمان نظامی را خواندی، بیا اینجا با من حرف بزن! من از همان افتادم به کلاسیک‌خوانی که تاثیرش را هم در نوشته‌های من گذاشت.  

نوجوان‌ها بوف کور می‌خوانند

در ادامه این نشست علیخانی با بیان اینکه اولین داستانی که از داوود غفارزادگان خوانده است، داستانی بوده به نام «مارمالاد مارمالاد» که در مجلات چاپ شده است، از این نویسنده خواست در مورد تجارب نوشتن برای کوکان و نوجوانان بگوید. 

غفارزادگان توضیح داد: این داستان در ابتدا در نشریات نوجوان چاپ شد و بعد در انتشارات مدرسه منتشر شد که به تجدید چاپ نرسید. این داستان نوجوانانه بود اما بزرگسالان هم می‌توانستند آن‌را بخوانند چون من اصلا به ادبیات نوجوان خالص اعتقادی ندارم. ادبیات نوجوان، ادبیات گذر است. من و شما در نوجوانی، بوف کور خواندیم. نمی‌توانیم این حقیقت را کتمان کنیم. البته اینکه یک نوجوان بوف کور بخواند، به نظرم اتفاق جالبی نیست. ولی واقعیت همین است. نوجوانی دوره گذر است، نگاه نوجوان به آینده است و از نظر روانشناسی هم حساس است که مبادا او را کودک فرض کنند. دوره‌ای است که حتی لباس هم به راحتی برای نوجوان پیدا نمی‌شود. دوره سختی است حدفاصل بین کودکی و بزرگسالی که هنوز خواسته‌ها و احساسات به خوبی شکل نگرفته. نوجوان نه کامل از دوران کودکی‌اش جدا شده و نه تمایلات بزرگسالی در او بیدار شده است بنابراین اگر ادبیات در این دوره بتواند به نوجوان کمک کند، خیلی خوب است وگرنه شاید خاطرات منفی در ذهن نوجوان بماند.

تفاوت قصه‌نویس و داستان‌نویسی

نویسنده رمان «فال خون» در ادامه در پاسخ به سوالی در خصوص تفاوت قصه‌نویس و داستان‌نویسی توضیح داد: من همیشه گفته‌ام قصه‌نویسی کلی‌نگری است و داستان‌نویسی جزئی‌نگری. در قصه‌نویسی مکان و زمان مشخص نیست، شخصیت مشخص نیست. ولی در داستان‌نویسی همه‌چیز مشخص است.

او سپس گفت: همه ما نوشتن را با قصه شروع کرده‌ایم و از قصه به داستان رسیدیم اما نویسندگان خوبی داریم که در مرحله قصه‌نویسی مانده‌اند و به مرحله داستان‌نویسی نرسیده‌اند. وقتی نوشته این افراد را می‌خوانیم، با یک انسان باسواد روبه‌رو می‌شویم که نثر فارسی را می‌شناسد ولی ذهنش در دهه ۴۰ منجمد شده‌است. ادبیات ما پر است از این افراد. بعد می‌گوییم چرا کتاب ما را نمی‌خوانند؟! چون خودشان را در کتاب ما پیدا نمی‌کنند. وقتی مخاطب خودش را در کتاب من پیدا نمی‌کند، مشخصا سراغ کتاب زرد می‌رود. ما نویسندگان این مرحله گذر را کم انجام داده‌ایم.

سپس علیخانی گفت: اما در داستان کوتاه، تجربه‌های نویسندگی خوبی داریم. غفارزادگان پاسخ داد: بله. از صادق هدایت شروع کنید، «زنی که مردش را گم کرد» شاهکار است یا  مثلا «داش آکل»، که هنوز داستان کلاسیک به این محکمی نداریم که انقدر به جهت عناصر داستانی خوب باشد و آنقدر پیچیدگی داستانی داشته باشد. بعد به صادق چوبک می‌رسیم که یک اعجوبه است. غلامحسین ساعدی به نظرم در ایران کاملا ناشناخته مانده که شاید به دلیل تعداد زیاد کارهایش باشد.  

داودد غفارزادگان در گفتگو با یوسف علیخانی: به هر شکلی خواستند من ننویسم اما من راه نوشتن را پیدا کردم

بدون زندگی کردن نمی‌توانیم خوب بنویسیم

 علیخانی از غفارزادگان، پرسید: قبول دارید ادبیات ما گرفتار سیاست شده است و از همین مساله ضربه‌اش را خورده است مثلا عده‌ای بدون آنکه آثار جلال آل احمد را خوانده باشند او را فحش می‌دهند در حالی‌که ما مانند داستان «گلدسته و فلک» و «مدیر مدرسه» هنوز نداریم. 

غفارزادگان پاسخ داد: بله ما گرفتار سیاست هم شده‌ایم هم ادبیات و هم زندگی ما با سیاست عجین شده است. در حالی‌که جایی که سیاست حرف می‌زند، زندگی نیست. زندگی این است که شما صبح‌ها بروید خرید، سبزی بخرید، دکمه‌ای بدوزید، به موسیقی گوش دهید و  نه اینکه از ابتدای صبح به فکر سیاست باشید؛ چیزی که نه تنها ما را به جایی نرسانده بلکه همه ما را پیر کرده است.

علیخانی در ادامه گفته عفارزادگان تاکید کرد: این جمله‌ای که شما می‌گوید؛ کلید است و نباید یادمان برود. بدون زندگی کردن نمی‌توانیم خوب بنویسیم و خوب کار کنیم و خود شما همین جمله طلایی را به کار برده‌اید. چون شما زندگی پرباری داشته‌اید؛ دوران کودکی در اردبیل، دوران معلمی، مهاجرت به تهران و ... همه‌این‌ها ماده خام نوشتن است. همه‌ این‌ها یعنی زندگی کردن. اما سوال من از شما این است که چقدر اردبیل در داستان‌هایتان آمده‌است؟

فقط از اردبیل نوشته‌ام

نویسنده داستان بلند «شب ایوب» توضیح داد: من اصلا غیر از اردبیل چیزی ننوشته‌ام. من تهران زندگی نکرده‌ام. اردبیل زندگی کرده‌ام. من حتی ۶ ماه رفتم پیش دخترم ماندم. موقع برگشت به من گفتند چرا برمی‌گردی؟ گفتم من هنوز خواب شیرفروش ته کوچه‌مان در اردبیل را می‌بینم. زندگی مجموعه‌ای از چیزهای ظریف، کوچک و ناپیداست که گفتنی نیست. مجموع این‌ها در کنار هم زندگی را قشنگ و دوست‌داشتنی می‌کند. چیزهایی که ما اغلب به عنوان موارد اساسی در موردشان صحبت می‌کنیم زندگی نیستند، شعارهای زندگی هستند؛ ازدواج موفق و کشور پیشرفته. آن چیزی که در ذهن ماست خیلی قوی تر از آن چیز بیرون است.

در «بی‌نام اعترافات» به خودم فحش داده‌ام

در ادامه این نشست علیخانی از این نویسنده در خصوص کتاب «بی‌نام اعترافات» پرسید که در زمان انتشارش دچار حاشیه‌های زیادی شد. غفارزادگان گفت: مشکل این است که هر کسی این کتاب را می‌خواند خودش را در آن می‌بیند و فکر می‌کند من به او فحش دادم و خشمگین می‌شود در حالی‌که من در این کتاب به خودم فحش داده بودم؛ خودم و زندگی خودم و دوران نابودی خودم را نقد کرده بودم. ادبیاتی که نتواند خودش را دست بیندازد، ادبیات نیست‌ به درد لای جرز می‌خورد. نویسنده باید توانایی دست انداختن اسطوره‌ها را هم داشته باشد اما فضای کشور ما به گونه‌ای است که شما یک کتاب در مورد نقد اسطوره‌ها پیدا نمی‌کنید. در حالی‌که در ادبیات فرانسه نقد اسطوره‌ها در داستان ‌های کوتاه پیدا می‌شود. وقتی کتاب گونتر گراس، با ترجمه سروش حبیبی را که خواندم حیرت کردم ما اصلا نمی‌توانیم اینطور بنویسیم و اینطور صریح و شفاف خودمان و جامعه‌مان را نقد کنیم.

علیخانی در ادامه گفت: به‌طور کلی  ما در دوره و محلی زندگی می‌کنیم که خیلی چیزها را نمی‌توانیم بگوییم مثلا شما در آخر «فال خون» مجبور می‌شوید جوری داستان را تمام کنید که انگار این اتفاقات در ایران نبوده و این زیرکی شما را می‌رساند.

هیچ‌وقت برای چاپ کتابم پول ندادم

غفارزادگان یا تایید این نکته ادامه داد:  انتشار همین کتاب سه سال طول کشید. من اعتقاد دارم که در این مملکت زندگی می‌کنم و به هر شکلی می‌خواهند من ننویسم اما من می‌خواهم راهی پیدا کنم که بنویسم و این یک جنگ میان ماست که من نمی‌خواهم در این جنگ شکست بخورم. اتفاقا می‌خواهم راه نوشتن را پیدا کنم چون نمی‌خواهم کتابم در خارج چاپ شود. حتی نویسنده‌ای هم نیستم که پول بدهم کتابم را چاپ کنند و تا به حال هرگز این خبط را نکرده‌ام.

این نویسنده با ذکر یک خاطره افزود: یادم هست رفتم یکبار رفتم سراغ آقای گلشیری. کتاب‌هایم را نشان دادم و گفت چرا کتابت را بردی فلان جا چاپ کردی، ببر بده به آقای کریمی تا کتابت را چاپ کند. کتاب را بردم که گفتند به پیشنهاد آقای گلشیری عنوان «راز قتل آقامیر» برایش انتخاب شده. من هم قبول کردم. کتاب حروفچینی شد، مجوز گرفت و جلد آن هم کشیده شد. آن زمان گلشیری در روزنامه سلام کار می‌کرد و اخبار انتشار همین کتاب هم در این روزنامه منتشر شد اما کتاب چاپ نشد. بالاخره رفتم جای همان آقای کریمی و پرسیدم: چرا چاپ نمی شود؟ گفت: «منتظرم پول بدهی. من این کتاب ها را با پول خودم چاپ نکردم و پول همه را از نویسنده گرفتم.» من خیلی جا خوردم و گفتم هرگز چنین کاری نمی‌کنم و حتی پیش‌پرداخت هم می‌گیرم. گفت نه من چنین کاری نمی‌کنم که کتاب را گرفتم و بردم در نیلوفر منتشر کردم.

داودد غفارزادگان در گفتگو با یوسف علیخانی: به هر شکلی خواستند من ننویسم اما من راه نوشتن را پیدا کردم

با اعتقاد نوشتم و نه بر اساس سفارش

غفارزادگان در بخش دیگر این نشست درباره آثاری که با محوریت جنگ نشوته است، توضیح داد. او گفت: ما گرفتار نگاه سیاسی در ادبیات بودیم‌. گرفتار تقسیم‌بندی بودایم. به من فحش می‌دهند و می‌گویند: چرا درباره جنگ نوشته‌ای؟ پاسخ من این است که چرا من درمورد جنگ ننویسم چون خواهرزاده‌ام، شاگردانم و دوستانم در جنگ کشته شده‌اند. چرا من نباید درباره جنگ بنویسم.  

علیخانی در واکنش به این گفته غفارزادگان گفت: این نگاه جرات می‌خواهد و اینطور ادامه دادن سخت است. روز جمعه‌ای که قرار بود انتخابات برگزار شود

می‌خواستم در لایو بعدازظهر درباره انتخابات صحبت کنم اما گفتم الان فالوئرهای من می‌ریزد و آن‌فالو می‌شوم و برای همین این کار را نکردم. شرایط به گونه‌ای است که اگر نگویی از درون می‌سوزی و بگویی هم باید جواب پس بدهی!  

غفارزادگان گفت: بله این شرایط سختی است. خود من الان چوب دوسر طلا شده‌ام. «فال خون» را برای ناشر دولتی بردم. دو نویسنده  به ناشر گفته بودند این کتاب ضد جنگ است و چاپ نکنید و بعد نشر ققنوس بردم باز هم کتابم چاپ نشد. به ناشر گفتم: خب چرا چاپ نمی‌کنید، گفت: گفته‌اند غفارزادگان آدم فروش است از او کتاب چاپ نکن! من در مسیر نوشتن دچار این جور مسایل هم شدم. چون با اعتقاد خودم نوشتم.

در بخش دیگری از این نشست علیخانی از غفارزادگان درباره اقتباسی که از داستان پرواز درناهای او در سریال «بچه‌های همت» شده است، پرسید. نویسنده «هزارپا» توضیح داد: زمانی تلویزیون از من دعوت کرد و گفت می‌خواهند از دو کتاب من اقتباس کنند. همان زمان یک قرارداد بستیم درباره اقتباس از کتاب «پرواز درناها» ولی دیگر خبری نشد تا اینکه یکی از دوستان نویسنده‌ام که داور جشنواره اصفهان بود، به من گفتم کتاب من هم اقتباس سینمایی شده و هم سریال. من به کارگردان زنگ زدم و او توضح خواستم که به من گفت: «کار بدی کردم، مشهورت کردم؟»

این گذشت تا اینکه یک بار آقای فراست زنگ زد و گفت همان آقای کارگردان، پولی داده که به شما بدهم چون می‌خواهد مکه برود، خواسته این پول را به شما بدهم برای آن اقتباس و مثلا ردمظالم رد کرده است!  من تعجب کرده‌ام ولی واقعا در همه این سال‌ها با همین رفتارها بارها مواجه شده‌ام. گاهی می‌بینم شهرداری بدون اینکه به من اطلاع دهد، کتابم را پخش کرده یا بدون خبر عکس و اسمم را زده‌اند در اتوبوس. ملت هم فحشم می‌دهند و می‌گویند: همین‌ها مملکت را خورده‌اند در حالی که روح من اصلا خبر ندارد درباره این مسائل. اگر هم بگوییم طلبکار هم هستند. این اتفاقا برای ناشر هم افتاده است. ناشر کتابم را چاپ کرده اما طلب من را نداده است. وقتی ازش پرسیده‌ام گفته است: دزد آمده و کتاب‌های تو را برده است!

بلد نیستم داستان عشقی بنویسم

در ادامه این نشست یوسف علیخانی با بیان اینکه در کشور ما داستان کوتاه مخاطب ندارد و مجموعه داستان‌ها به اندازه رمان نمی‌فروشد ضمن اشاره به تجربه‌های داستان کوتاه‌نویسی داوود غفارزادگان از او خواست درباره نوشتن این نوع ادبی بگوید. غفارزادگان گفت: همین اول بگویم من هیچ‌وقت بلد نبودم داستان عشقی بنویسم و الان هم در سن و سالی نیستم از این نوع داستان‌ها بنویسم. با همین سبک نویسندگی من بعضی کتاب‌هایم تجدید چاپ نشدند و بعضی‌شان به بالای بیست چاپ هم رسیده‌اند. «فال خون» هم که ترجمه شده است. اما من خواننده زرد ندارم و این بدبختی من است! به هر حال من از دوران راهنمایی فقط نوشته‌ام همه عمرم را برای نوشتن گذاشته‌ام و هیچ کار دیگری نکردم جز نویسندگی.  

داستان نتیجه زیست و تخیل، توامان با هم است

غفارزادگان در پاسخ به پرسش یکی از خوانندگان داستان‌هایش که پرسید در داستان‌هایش بیشتر از تخیل بهره می‌برد یا واقعیت، توضیح داد: داستان مجموع تخیلات، تجارب زیسته‌ و خوانده‌های یک نویسنده است. همه نویسنده‌ها روی دوش ما قبل خود ایستاده‌اند و یک نویسنده باید بسیار سعادتمند باشد و خوش‌شانس که بتواند ده درصد به متون ما قبل خودش اضافه کند. من عاشق طبیعت بوده‌ام و از همه این‌ها در نوشته‌هایم بهره برده‌ام. اما ذهنم اینطور بوده که کلاژ می کردم . وقتی «فال خون» منتشر شد خیلی ها  گمان می‌کردند من تجربه جنگ دارم در حالی که من اصلا تجربه جنگ نداشتم. «فال خون» قسمتی دارد که راجع به کوه است من همان قسمت را خیلی خوب درک کرده بودم چون من بچه کوهستان و بچه سبلان هستم و اصلا به خاطر همین شناختی که داشتم فال خون را نوشتم. یادم می‌آید یک  اسیر عراقی به من گفت در ماموریت بالای کوه گیر افتاده من همین یک جمله را شنیدم و تا صبح برای همین جمله نوشتم. صبح که شد به بایرامی تماس گرفتم و گفتم بیا دست‌نوشته من را بخوان. نوشته ها را به او دادم و بعد رفتم خوابیدم. از طرفی زندگی سربازی را هم می‌شناختم همه  این ها را به هم چسباندم و شد «فال خون». این ها کلاژ هست.

پس در پاسخ شما باید بگویم داستان نتیجه زیست و تخیل، توامان با هم است . ادبیات بدون تخیل نمی‌شود. اینکه یک نویسنده خودش را در داستانش وامدار واقعیت‌های بیرون ببیند، فاجعه است. گر قرار است نویسنده‌ای، تهران یا اردبیل را در داستانش بنویسد باید تهران یا اردبیل خودش را بنویسید. این برداشت شخصی باعث تفاوت‌ها در داستان می‌شود. 

هوش داستان‌نویسی

نویسنده «سایه‌ها و شب دراز» همچنین به یکی از مسایل مهم داستان‌نویسی اشاره کرد و بیان کرد:  مهم ترین مساله‌ای که داستان‌نویس باید به آن توجه کند هوش داستان نویسی است . هوش داستان نویسی با تمام هوش‌های دیگر یا هوش بیزینسی تفاوت دارد. اگر نویسنده‌ای این هوش را نداشته باشد یا از دست بدهد، همه چیز تمام می شود . هوش داستان نویسی گیج کننده است یعنی اینکه نویسنده باید در لحظه، تصمیم خوب را بگیرد. مصداقی برایتان می‌گویم زمانی‌که مهدی میرکیانی مسوول نشر مدرسه بود با من تماس گرفت و گفت که آقایی از خراسان هزار صفحه داستان جمع کرده و می‌خواهد که یکی آن را برایش بنویسد. من گفتم که خودم این کار را انجام می دهم . هزار صفحه داستان را خواندم و نوشتم و تحویل دادم و حتی  نسخه‌ای از آن را برای خودم نگه نداشتم. ناشر هم کتاب را چاپ نکرد و همه زحمت من بی نتیجه ماند این یکی از بزرگترین اشتباهات زندگی من بود. در حالی که باید تشخیص می‌دادم که نسخه‌ای از این دست‌نوشته را برای خودم نگه دارم.

غفارزادگان در ادامه در پاسخ به این پرسش که به دلیل داشتن روحیه جنگنده و داشتن دایره ارتباطات وسیع که ویژگی‌های ناشر است آیا فکر ناشر بودن به ذهن تان خطور کرده، گفت: نه نخواستم ناشر باشم چون من همت و اراده شما را ندارم و با نوع کار و دغدغه هایش آشنایی کامل دارم و علاقه‌ای ندارم . اتفاقا خیلی از نویسنده ها برای اینکه با ناشر سر و کله نزنند و کتابشان را به راحتی چاپ کنند به این سمت رفتند که دفتر نشر بزنند تا کتاب خودشان را به راحتی منتشر کنند اما تعداد کمی موفق شدند.

از اینکه بیش از چهل سال با ادبیات زیستم، بسیار خوشحالم

علیخانی در انتهای این نشست از داوود غفارزادگان پرسید:«آیا الان بعد از گذشت چهل و چند سال از طی کردن این مسیر خوشحالی و اگر فرصت بازگشت داشته باشی باز هم مسیر نوشتن را انتخاب می‌کنی؟» غفارزادگان پاسخ داد: بدحال نیستم. اما قطعا خیلی از کارهای اشتباه و حماقت هارا انجام نمی‌دادم، خیلی از کتاب ها را چاپ نمی کردم. خیلی رفتارها را از خودم نشان نمی‌دادم و خیلی افکار را در سرم نمی پروراندم. کارکردن من بر حسب تجربه بوده است. من که شاگرد گلشیری و براهنی نبودم. من ده ساله افتادم و بلند شدم تا بفهمم گلشیری نویسنده خوبی است. به شخصیت او کاری ندارم اما آثار درجه یکی از خودش برجای گذاشته است. متاسفانه مشکل ادبیات ما این است که به آدم ها کار دارد نه آثار. با همه این‌ها از اینکه بیش از چهل سال با ادبیات درگیر شدم و با آن زیستن را آموختم، بسیار خوشحالم و لذت بردم.

داودد غفارزادگان در گفتگو با یوسف علیخانی: به هر شکلی خواستند من ننویسم اما من راه نوشتن را پیدا کردم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.