تحولات لبنان و فلسطین

خودش می‌گوید همان سال‌های اسارت دو خواسته از خدا داشته و دعا می‌کرده اگر روزی آزادی قسمتش شود به این دو آرزو برسد؛ نخستین خواسته‌اش رفتن به مکه و زیارت خانه خدا بوده است و دومی خادمی در حرم مطهر امام رضا(ع)...

خادم‌الاسرا آرزوی خادم‌الرضایی داشت

هفته‌ای یک بار لباس سبز خدمت به تن می‌کند و راه حرم مطهر آقا(ع) را پیش می‌گیرد تا بشود کفش‌جفت‌کن میهمانانش. علاقه به خدمت در وجودش همیشه بوده و هست؛ چه آن زمان که خادم همرزمانش بوده و چه حالا که خادم زائران است.

به بهانه سالروز ورود آزادگان سرافراز به خاک پاک ایران، میهمان منزل رزمنده آزاده، محمود پهلوان مقدم شدیم که بیش از 30سال از عمرش را در بارگاه حضرت شمس الشموس(ع) خدمت کرده است.

ورود به سپاه از همان روزهای نخست

نوجوانی و اوایل جوانی‌اش با روزهای انقلاب همزمان بوده و به فعالیت‌های سیاسی و مبارزه با رژیم شاه گذشته است. البته از درس خواندن هم غافل نبوده و به عنوان یک دانش‌آموز پرتلاش در سال ۱۳۵۷ در رشته مهندسی راه و ساختمان در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته می‌شود.

پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم جزو نخستین ورودی‌هایی بوده که به سپاه استان خراسان پیوسته است. محمودآقا می‌گوید: «آن زمان دانشجو بودم و پس از انقلاب دوباره به دانشگاه برگشتم و یکی دو ترم درسم را ادامه دادم که دانشگاه‌ها به خاطر انقلاب فرهنگی تعطیل شد».

او ادامه می‌دهد: «آن موقع سپاه تازه تشکیل شده بود و من هم به سپاه پیوستم. رشته تحصیلی‌ام مهندسی راه و ساختمان بود و طبق وظیفه‌ام در حوزه تخصصی‌ام وارد شدم. ساخت ‌و سازهایی مثل پادگان بجنورد، بیرجند، گناباد، نیشابور، تربت حیدریه و سبزوار در زمان ما و زیر نظر دفتر معاونت مهندسی سپاه شروع شد».

ما سنگرسازان بی‌سنگر بودیم

 وقتی عراق قصد خاک ایران می‌کند، با نخستین گروه مهندسی سپاه به منطقه سومار کرمانشاه اعزام می‌شود تا مبارزه را در جبهه جدیدی ادامه دهد؛ محمودآقا یاد شب و روزهای پر فراز و نشیب جنگ می‌افتد و می‌گوید: «در جبهه هم فعالیت‌های عمرانی می‌کردیم. سنگر می‌ساختیم، کانال پر می‌کردیم، خاکریز می‌کندیم، میدان مین باز می‌کردیم و خلاصه هر کاری که از دستمان برمی‌آمد انجام می‌دادیم. گاهی حتی پشت فرمان بولدوزر، لودر، گریدر و... هم می‌نشستیم تا کارها به موقع پیش برود. در تمام این لحظات بی‌حفاظ و بی‌دفاع و در فاصله بسیار نزدیک به دشمن و دقیقاً در تیررس مستقیم آن‌ها بودیم. ما واقعاً سنگرسازان بی‌سنگر بودیم».

عملیات پشت عملیات، نبرد پشت نبرد، از همان روزهای شروع جنگ بیشتر اوقاتش را در جبهه می‌گذراند و گهگاهی برای مرخصی به مشهد می‌آید تا اینکه خانواده‌اش تصمیم می‌گیرند او را پاگیر کنند؛ این پاسدار بازنشسته می‌گوید: «پس از مجروحیت در عملیات بیت‌المقدس به خانه آمدم. خانواده‌ام می‌خواستند من زودتر ازدواج کنم بلکه کمتر به جبهه بروم. اما قسمت شد با کسی ازدواج کنم که پیش از آن شرط کرده بود می‌خواهد با یک جانباز ازدواج کند» و این شخص کسی نبوده جز شیرین خانم.

شیرین منصوری بانویی است که بیش از ۴۰سال همراه و همقدم محمودآقا بوده است. او که طرز فکری مانند همسرش داشته، همراهش می‌شود و بارها به مناطق جنگی می‌رود و روزهای زیادی را زیر موشکباران و بمباران آسمان اهواز و ایلام می‌گذراند.

مسئول مهندسی رزمی سپاه خراسان و لشکر۵ نصر چند بار هم با تیر و ترکش در کمر، پا و کتف که یادگارهای عملیات‌های بیت‌المقدس، رمضان و والفجر مقدماتی بوده، بدرقه می‌شود اما دوباره برمی‌گردد. از جبهه دل نمی‌کند تا زمانی که اسارت او را از خط مقدم جدا می‌کند.

در کنار خیبریون

اسفند ۱۳۶۲ بود. نیروهای ایرانی عملیات خیبر را شروع کرده بودند. با وجود جانفشانی‌های بسیاری که نیروهای ایرانی به خرج دادند، نشد آنچه باید می‌شد. چهارم اسفند بود که تعداد زیادی از رزمندگان ایرانی از جمله محمود پهلوان مقدم به اسارت نیروهای ارتش بعثی درآمدند؛ «ما حدود ۴۰ کیلومتر در خاک عراق پیشروی کرده بودیم و این مسئله فشار زیادی به آن‌ها وارد کرده بود. ارتش عراق به هر قیمتی می‌خواست خاکش را پس بگیرد. عملیات عجیبی بود. شهیدان باکری و همت در همین عملیات به شهادت رسیدند. در این عملیات بیش از ۲هزار نفر اسیر شدند که بیشتر آن‌ها پاسدار و بسیجی بودند».

اسارت در منطقه‌ای در نزدیکی جاده بصره العماره دوران جدیدی از زندگی او را رقم می‌زند.

دورانی که شیرین خانم که در این گفت‌وگو همراه ماست، درباره‌اش می‌گوید: «پیش از شروع عملیات خیبر، همسرم به مرخصی آمده بود. نخستین فرزندمان تازه به دنیا آمده و هنوز پنج روزه نشده بود که او دوباره برای شرکت در عملیات راهی جبهه شد».

محمودآقا دوباره به جنگ می‌رود. رفتنی که برگشتش سال‌ها طول می‌کشد. او می‌رود و شیرین می‌ماند و فرزند چند روزه و انتظاری نامعلوم.

اسفند ۶۲ می‌شود شروع روزهای غریب اسارت محمودآقا و روزهای تلخ تنهایی شیرین خانم. روزهایی که گاه با بی‌خبری همراه بوده و گاه با خبرهای نگران‌کننده. گاهی امید، گاهی ناامیدی. اما با نگرانی و اضطراب همیشگی. اضطرابی که شیرین خانم درباره‌اش می‌گوید: «یکی دو هفته پس از اسارت، از طریق یک مصاحبه رادیویی از زنده بودنشان مطمئن شدیم ولی دوباره بی‌خبری شروع شد. حدوداً تا یک سال هیچ خبری از همسرم و همرزمانش نبود». پس از گذشت یک سال مفقودالاثری و گذراندن دوران اسارت در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق، سرانجام صلیب سرخ اجازه می‌یابد تا به دیدن این دسته از اسیران ایرانی برود و آمارشان را ثبت کند و این گونه نام او میان اسیران می‌آید.

خادم‌الاسرا شدم

پهلوان مقدم در دوران اسارت هم تصمیم می‌گیرد راه خدمت را در جبهه دیگری ادامه دهد؛ جبهه استقامت. او که در دوران اسارت مسئول یکی از آسایشگاه‌های اسرا با بیش از ۲هزار اسیر بوده، برایمان از آن‌ دوران چنین تعریف می‌کند: «در دوران اسارت هر کسی برنامه‌ای می‌ریخت تا از وقتش استفاده کند و ساعات کُند اسارت را بگذراند. بعضی‌ها قرآن حفظ می‌کردند، بعضی‌ها فرانسه و انگلیسی یاد می‌گرفتند و... اما من فقط کار کردم. هر کاری از دستم برمی‌آمد، از بنایی و نظافت گرفته تا کمک در آشپزی یا کمک به مجروحان. اصلاً از همان روزهای اول اسارت با خودم عهد بستم تا جایی که می‌توانم به اسیران کمک کنم و این ‌کار را هم کردم. دوست داشتم خادم‌الاسرا باشم».

انگار محمودآقا در این لحظه تمام سختی‌ها و تلخی‌های اسارت را دوباره به یاد می‌آورد اما تنها به گفتن این جمله بسنده می‌کند: «اسارت فقط شکنجه نبود. ما به خیلی از فیلم‌هایی که در این باره ساخته می‌شود اعتراض داریم چون فقط به این بعد پرداخته می‌شود. کتک خوردن در برابر مسائلی که ما با آن‌ها مواجه بودیم هیچ بود».

هفت سال از بهترین سال‌های جوانی‌اش به همین منوال می‌گذرد و پس از سال‌ها انتظار نوبت آزادی می‌رسد. پهلوان مقدم می‌گوید: «اسیران عواملی هستند که به دشمن فشار سیاسی وارد می‌کردند. آزادی ما واقعاً از الطاف خفیه الهی بود. ۴۴هزار اسیر تبادل شد. چنین تبادلی در تاریخ بی‌سابقه است. این اقدام مهم با درایت رئیس‌جمهور وقت آقای رفسنجانی و رهبری معظم ممکن شد».

سرانجام او که هنوز به 30‌سال سن هم نرسیده، همراه یارانش در ۴شهریور ۶۹ به خاک پرمهر وطن بازمی‌گردند.

در آرزوی خدمت به زائران آقا(ع) بودم

پس از اتمام دوران اسارت و بازگشت به وطن زندگی را به روال قبل ادامه می‌دهد. تحصیلاتش را تمام می‌کند و به کار و خانواده می‌رسد اما فعالیت‌های اجتماعی هم انجام می‌دهد.

خودش می‌گوید همان سال‌های اسارت دو خواسته از خدا داشته و دعا می‌کرده اگر روزی آزادی قسمتش شود به این دو آرزو برسد؛ نخستین خواسته‌اش رفتن به مکه و زیارت خانه خدا بوده است و دومی خادمی در حرم مطهر امام رضا(ع)؛ «اصلاً نمی‌دانستم تشکیلات آستان قدس خادم می‌پذیرد، چون آن زمان همه خدام جزو کارمندان بودند. پس از آزادی متوجه شدم از سال۶۹ خدام افتخاری هم در حرم مطهر رضوی حضور دارند».

خواسته اولش همان سال۶۹ پس از آزادی محقق می‌شود و به مکه می‌رود و می‌ماند آرزو دوم. جلسه‌ای کاری در یکی از روزهای اردیبهشتی سال۷۲ می‌شود بهانه‌ای تا امام رئوف(ع) او را به خواسته‌اش برساند.

حاج‌محمود می‌گوید: «آن موقع مسئول ستاد آزادگان بودم و با مدیران وقت آستان قدس رضوی جلسه‌ای داشتیم. پس از اتمام جلسه به آقای کریمی معاون تولیت وقت (آقای طبسی) گفتم خواسته‌ای دارم. گفتم می‌خواهم خادم حرم منور آقا(ع) بشوم. آقای کریمی هم گفت همین الان درخواستتان را مکتوب کنید تا بررسی شود».

او ادامه می‌دهد: «دوست داشتم در کفشداری خدمت کنم. بررسی کرده بودم و به نظرم بی‌ریاترین قسمت خدمت در حرم مطهر کفشداری بود».

حدود سه سال پس از آزادی یعنی خرداد ۷۲، می‌شود نخستین روزهای خدمت او در حرم منور امام مهربانی‌ها. به قول خودش «خدا خواست و شد». او از علاقه‌اش به خدمت در این بخش می‌گوید: «از همان اول کشیک هفتم شب در کفشداری بودم و تا همین لحظه همین جا خدمت کردم. بارها به من پیشنهاد دادند به قسمت‌های دیگر بروم اما قبول نکردم».

خادم‌الرضا خادم زائران پیاده سیدالشهدا(ع) است

مدتی است حاج‌محمود و همسرش علاوه بر خدمت در حرم مطهر امام رضا(ع) توفیق خدمت در حرم امیرالمؤمنین(ع) را نیز پیدا کرده‌اند. شیرین خانم می‌گوید: «من فرهنگی بازنشسته هستم. توفیق داشتم ۲۰سال در حرم مطهر به زائران خدمت کنم. البته دوست داشتم خدمت در حرم منور را در همان دوران جوانی شروع کنم اما به دلیل شاغل بودن و وظیفه مادری تا چندین سال بعد نتوانستم. چون معتقدم اگر کاری را شروع می‌کنم باید به درستی و با تمام توجه انجام دهم». او ادامه می‌دهد: «من و همسرم چند ماه پیش برای برگزاری دوره‌های آموزش نهج‌البلاغه به نجف رفتیم. همان جا تصمیم گرفتیم درخواست خدمت بدهیم که شکر خدا قبول شد و الان ماهی یک بار سه‌شنبه‌ها برای خدمت به نجف می‌رویم».

امشب میهمان خانواده پهلوان بودیم و آن‌ها می‌گویند چند ساعت دیگر می‌خواهند عازم کربلا شوند. محمودآقا به رسم سال‌های قبل با همراه و همسفر زندگی‌اش به کربلا می‌روند اما نه فقط برای زیارت. می‌روند تا همراه تعدادی دیگر از خادمان کفشداری کشیک هفتم شب و دیگر همراهانشان در موکبی به نام امام رضا(ع) به زائران اربعین حسینی خدمت کنند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.