هوا که سرد میشود، «حاج برات» بساطش را راه میاندازد. دستی میکشد به سر و روی گاری رنگ و رو رفته. سینیها و قابلمهها را برق میاندازد و کپسولها را پر گاز میکند. آن وقت، وقت آن است که خوراک «مولی» را بار بگذارد. «حاج برات یاسی»، سالهاست که همان اول پیچ ابرده، بساط گاریاش به راه است. شبها از سر شب تا وقتی مسافرها باشند، چراغ پرنور گاری حاجی روشن است.
*
حالا را نبینید که جاده از پیچ وکیلآباد تا خود «زشک زیبا» آسفالت است و راه، از میدانگاهی زشک تا «چشمه قلقلی» هموار است و کوبیده. روزگاری بود که بعد از فلکه دوم شاندیز راه خاکی میشد. آن وقتها پس از پیچ ابرده، هر چه بود صدای شرشر رودخانه بود و هوهوی باد که از سمت باغهای ابرده میآمد؛ آنوقتها، کوچهباغهای زشک، واقعاً «زیبا» بود.
ابرده حالا با خانههایش که حسابی دارد نونوار میشود، چسبیده است به شاندیز. لمکدهها و رستورانها هم از همان پیچ ابرده شروع میشوند و حتی بعد از چشمه قلقلی هم تمام نمیشوند.
ماشین پشت ماشین است که میآید و میرود؛ رستورانها پر و خالی میشوند و در آن شلوغیها میشود انواع غذاها را سفارش داد؛ از شیشلیک معروف شاندیز و دیزی مشهدی بگیر تا آش و ساندویچ؛ اما هیچ کدام نمیتوانند جای گاری حاج برات را پر کنند.
*
کی گفته که طرقبه و شاندیز و ابرده و عنبران و زشک و نغندر فقط برای پولدارهاست؟ یعنی آنهایی که پول ندارند که حتی شده سالی یک بار دست زن و بچهشان را بگیرند و آنها را به یک شام اعیانی دعوت کنند، حق ندارند گاز ماشین لکنتهشان را بگیرند و از مشهد بکوبند و بیایند شاندیز و بیفتند توی راهی که دو طرفش فقط رستوران است و لمکدههایی که حتی برای دقیقهای نشستن روی تختهایش باید پول داد؟ حاجی سفت و سخت معتقد است که چرا.
«حالا رستوران نه، حاشیه خیابان؛ جوجهکباب و شیشلیک نه، قابلمه مولی؛ باور کنید آنقدرها فرقی ندارد. مهم این است که آدم کنار زن و بچهاش خوش بگذراند».
*
«از همین وسطهای پاییز، تا خود نوروز، من هر شب همینجا هستم.» برف و باران هم باشد، توفیری ندارد. حاجی نمیگذارد چراغ گاریاش خاموش بماند و قابلمه مولی، از جوش بیفتد. حاجی میداند که همه حال این خوراکیخوردنهای روی گاری، به همان بخاری است که از قابلمه بلند است.
«مولی»، «مُلکی»، «مولمولی» یا «بلبلی» حالا آنقدرها نیست که همه بشناسندش؛ از آن حبوباتی است که بین امروزیها آنقدرها پرطرفدار نیست؛ حساب قدیمیها اما فرق میکند. قدیمیها میدانند قوتی که در «مولی» هست، در هیچ چیز دیگر نیست.
«اگر اهل کفتر یا قناری باشی، میدانی که با همین مولی میشود پرندهها را سر حال آورد.» قابلمه مولی حاجی هم، در شبهای خنک پاییزی در همان اول پیچ ابرده، خیلیها را سر حال میآورد؛ زمستان که بشود و سرمای استخوانسوز دامنههای بینالود که برسد، که دیگر هیچ.
*
«مولی خیلی قوت و خاصیت دارد اما شاید کسی نخواهد مولی بخورد؛ برای همین کنار قابلمه مولی، قابلمه باقالی هم همیشه به راه است». باقالی نیشابور، این طرف بینالود در حاشیههای جنوبی مشهد هم، حسابی پرطرفدار است. حاجی هر شب، یک قابلمه باقالی هم میگذارد کنار قابلمه مولیاش؛ تا اگر کسی از جوانترها به توصیه حاجی گوش نکرد، یک ظرف باقالی داغ برایش بکشد و با گلپر فراوان بگذارد جلویش؛ که هیچ مشتریای، تا شکمی از عزا در نیاورده از کنار گاری حاجی نگذرد. حساب قدیمیها باز هم فرق میکند. قدیمیها همان مولی را ترجیح میدهند. حاجی، مشتریهای خودش را دارد. خیلیها، گذرشان که به پیچ ابرده میافتد ترجیح میدهند به یاد گذشتهها، یک کاسه داغ مولی بزنند. میدانند حاجی همان جایی است که باید باشد. چراغ گاری «حاج برات یاسی»، در تمام شبهای سرد پاییز و زمستان روشن است و آتش زیر قابلمه مولیاش روشن.
عکسها: بهرام بیات
نظر شما