قدس انلاین_مصطفی لعل شاطری: سیدضیاءالدین طباطبایی فرزند سید علی آقا یزدی در سال 1271 ﻫ.ش در شیراز به دنیا آمد و در اوان کودکی به همراه والدینش عازم تبریز شد و تا سن 12 سالگی زیر نظر معلم سرخانه تعلیم دید و به مدت دو سال نیز در مدرسه ثریای تبریز به فراگیری علوم جدید پرداخت.

چگونه نخست وزیر قوی دست، به انگلوفیل رسوا شهرت یافت؟!

به گزارش سرویس فرهنگی قدس انلاین وی در شیراز تحصیلات خود را ادامه داد و زبان های فرانسوی و انگلیسی را نیز کمابیش آموخت. سیدضیاء، 17 ساله بود که مشق سیاست را در روزنامه محلی شیراز آغاز کرد و هنوز چند صباحی نگذشته بود که به طور مستقل روزنامه ای به نام «ندای اسلام» انتشار داد و علاوه بر این چند رساله سیاسی و جغرافیایی نیز به رشته تحریر درآورد. وی پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان، به اتفاق چند نفر از دوستانش روزنامه شرق را منتشر کرد ولی توقیف گردید ولی بلافاصله درصدد انتشار روزنامه برق برآمد ولی این روزنامه پس از مدتی توقیف گردید و در اندک زمانی «روزنامه رعد» را به همان سبک و سیاق دو روزنامه ی قبلی منتشر نمود و در این بین بی پروا در روزنامه اش به طرفداری از انگلیس و روسیه می پرداخت و همین رویه سیدضیاء در سیاست خارجی سبب شد که او را متهم به روس پرستی و انگلیس خواهی کنند.
سید ضیاء الدین همچنین با چاپ سلسله مقالاتی تحت عنوان «اگر وزیر بودم، چه می کردم» به دفاع از قرارداد منحوس 1919 پرداخت و شاید از این رو بود که طراحان کودتای سوم حوت (اسفند) 1299، وی را مهره ای مناسب تشخیص داده بودند چرا که وی در روزنامه ی خود، رعد، به حمایت آشکار از انگلیس ها می پرداخت و شاید سرنوشت وی بر غلامی حلقه به گوش بودن برای انگلیسی ها و همچنین چهره ای مورد اعتماد برای مسیون های نظامی آنان بودن، رغم خورده بود.

دولت انگلستان در اواخر سال 1920 تصمیم گرفت تا نیروهای خود را از ایران خارج کند و به دنبال این تصمیم ژنرال آیرون ساید به عنوان فرمانده جدید نیروهای انگلیسی به ایران آمد و مأموریت وی مقابله با نهضت جنگل و جلوگیری از پیشروی بلشویک ها (قوای سرخ) بود.
به نظر ژنرال آیرون ساید و افسران انگلیسی اشغالگر، تنها راه سد کردن نفوذ بلشویک ها و جنگلی ها به سمت تهران پس از خروج نیروهای انگلیس از ایران، ایجاد یک دولت مقتدر و وابسته در تهران بود که بتواند با اقتدار تمام مقابل کمونیست ها و انقلابیون بایستد.
در راستای این تفکر ژنرال آیرون ساید افسر قزاقی به نام رضاخان میرپنج را یافت و او را برای انجام کودتا مناسب دید؛ به این دلیل که او افسر فرمانده قزاق هایی بود که در جنگ با جنگلی ها شکست خورده و سربازان تحت فرماندهی اش با گرسنگی و برهنگی و فلاکت دست به گریبان بودند و در حوالی قزوین به صورت بلاتکلیف به سر می بردند.
برپایه معرفی اردشیر جی ریپورتر و اطلاعات قبلی دیگری که آیرون ساید از رضاخان به دست آورده بود در بازدید از واحدهای دیویزیون مستقر در اردوگاه «آقا بابا» در میان همه افسران و فرماندهان ایرانی قزاقخانه، توجه او به این شخص که فرماندهی آتریاد همدان را بر عهده داشت جلب گردید و در دفتر خاطراتش نوشت:
«مردی بود با قامت افراشته، شانه های فراخ، چهره ای بسیار مشخص و متمایز، بینی عقابی و چشمان درخشانش به او سیمایی زنده می بخشید که این سیمای پرغرور، قامت بلند و قوی چشمان نافذ، اردشیر ریپورتر را هم در همان برخورد اول تحت تأثیر قرارداده بود»
آیرون ساید که چهره مطلوب خود را یافته بود در سفری یک روزه به بغداد، فرمانده خود ژنرال هالدین را در جریان دیدارها و گفت و گوها، مشاهده ها و تصمیم گیری هایش قرار داد و با اخذ دستورهای تازه به ایران بازگشت و به محض ورود به مقر فرماندهی به کلنل اسمایس دستور داد به سردار همایون که تمایلی هم به زندگی در اردوگاه نداشت مرخصی بدهد تا بر سر املاکش برود. با این تصمیم اختیار کامل قزاقخانه به دست رضاخان افتاد.
آیرون ساید که همه اندیشه اش معطوف به گماردن پادشاهی دیکتاتور در رأس حکومت ایران بود که هم بتواند عقب نشینی بدون خطر ارتش انگلیس را از ایران تضمین کند، هم جلوی تهدید فزاینده بلشویک ها را بگیرد و هم سپری در مقابل نفوذ کمونیسم به شبه قاره هند از طریق ایران باشد، اینک این توانایی را در شخص رضاخان یافته بود. وی نه تنها رضاخان را به فرماندهی قزاق ها گماشت، بلکه او را به براندازی حکومت تهران تحریص و تشویق نمود.
آیرون ساید بر این نکته واقف بود که برگزیده او در ایران از جایگاه سیاسی برخوردار نیست و حتی در سفارتخانه بریتانیا هم فرد گمنامی است و احتمال دارد که در این مقطع حساس نتواند در مقام ریاست دولت ایفای نقش نماید، بنابراین در پی آن شد که همکار غیرنظامی شناخته شده ای برای او بیاید.
در 14 فوریه/ 25 بهمن ماه از ژنرال هالدین دستور رسید که آیرون ساید باید در اول اسفند خود را به بغداد برساند و او با استفاده از این فرصت به دیدار نورمن شتافت (16 فوریه 1921) و وی را در جریان گفت و گوهای طولانی خود با رضاخان قرار داد و از او در مورد گزینش نخست وزیر دولت کودتا نظر خواست.

نورمن که در دوران کوتاه مأموریت خود در ایران در تعویض کابینه ها تبحر یافته بود، سید ضیاء الدین طباطبایی مدیر روزنامه رعد را پیشنهاد کرد. آیرون ساید هرگز سید ضیاء را ندیده بود ولی نورمن به او اطمینان داد که مردی قابل اعتماد و طرفدار انگلستان است.
سید ضیاء از دید نورمن کسی بود که امتحان وفاداری خود را به بریتانیا داده بود. او در طول سال های جنگ جهانی همواره حامی متفقین بود، در کابینه وثوق الدوله از قرارداد 1919 سرسختانه حمایت می کرد و در روزنامه رعد درباره محاسن قرارداد قلمفرسایی می نمود. سید ضیاء در کابینه سپهدار رابط دولت و سفارتخانه بریتانیا بود و با شماری از اعضای سفارتخانه همچون هاوارد و اسمارت- مستشاران سفارت- روابط صمیمانه داشت و از میان هیأت نظامی انگلیس، با کلنل اسمایس دست دوستی و اتحاد داده بود. مهمتر از همه آنکه ریاست «کمیته زرگنده» که در آن عده ای از آنگلوفیل های سرشناس عضویت داشتند با سیدضیاء بود. نورمن که از ریاست وزرایی سپهدار حرف شنو ولی بی کفایت خسته شده بود و در پی یافتن «نخست وزیری قوی دست» بود، شخصیت های مختلفی را در معرض آزمایش قرارداد و در میان آن ها سرانجام سید ضیاء را برگزید.
در گفت و گوهای متعددی که نورمن انجام داد، سید ضیاء به او قول داد که مفاد قرارداد را چه تصویب بشود و چه نشود به اجرا بگذارد، همچنین مستشاران انگلیسی را بدون آنکه به قرارداد نیاز باشد، برای تجدید سازمان ارتش و دارایی استخدام کند و به کار گمارد و همراه با این عمل، کارشناسانی هم از کشورهای دوست انگلیس نظیر بلژیک به استخدام ایران درآورد که سرپوشی بر فعالیت مستشاران نظامی و مالی انگلیس باشد. سید ضیاء همچنین به نورمن اطمینان داد که ایران در حکومت او قرص و محکم در مدار بریتانیا خواهد ماند و به منافع اقتصادی و سایر مصالح این امپراتوری لطمه ای وارد نخواهد آمد.
نورمن، سید ضیاء را که به «انگلوفیل رسوا» شهرت یافته بود برای نخست وزیری به آیرون ساید معرفی کرد و به او دستور داده شد فوراً به رضاخان- فرمانده اردوی قزاق که در نزدیکی قزوین مستقر بود- بپیوندد. سید ضیاء با اجازه سفارت انگلیس مبلغی پول از بانک شاهی گرفت و به محل مأموریت خود عزیمت کرد. عبدالله مستوفی از قول یکی از افراد مطلع که او هم از یکی از نظامیان حول و حوش رضاخان شنیده است، درباره ورود سید ضیاء به اردوی قزاق چنین می نویسد:
اردوی ما تازه در ینگی امام قایم شده بود. آقای میرپنج فرمانده تنها در اطاق خود و ما افسران در اطاق مجاور بودیم یکی از افسران جزء وارد شد و گفت سید جوانی به نام آقا سید ضیاء الدین با اتومبیل از تهران آمده پشت خط زنجیر مستحفظین است و می گوید با فرمانده کل کار دارم. ما سید را نمی شناختیم. یکی از ما نزد میرپنج فرمانده کل رفت و نام و نشان سید را همانطور که افسر جزء پیام آور گفته بود به فرمانده عرض کرد. رضاخان میرپنج بعد از کمی تأمل گفت: بیاید! بسپرید احترامش کنند. شاید بخواهند او را را رییس کنند!
سید ضیاء در این ملاقت پس از گفت و گوهایی که با رضاخان انجام داد به تهران مراجعت کرد و تا روز حرکت و به ثمر رساندن کودتای سوم اسفند، شماری از قزاقان به نام «آتریاد تهران» به فرماندهی رضاخان، به قصد تصرف پایتخت برای مذاکره با نورمن و کسب دستورهای جدید پیوسته بین تهران و قزوین در رفت و آمد بودند و سرانجام کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 در سایه خدمات سید ضیاء الدین طباطبایی به سرانجام رسیده و قدرت در دست عاملان انگلیس همچون رضاخان قرار گرفت.

منابع:
1- آبراهامیان، یراوند. ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و...، تهران: نشر مرکز، 1378.
2- عباسی، محمد. تاریخ انقلاب ایران، تهران: انتشارات شرق، 1358.
3- مدنی، سید جلال الدین. تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران، تهران: دفتر انتشارات اسلامی، بی تا، جلد 2.
*نیمه پنهان، سیمای کارگزاران فرهنگ و سیاست. تهران: انتشارات کیهان، 1387، جلد 23.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ايراني IR ۱۸:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۱/۲۹
    3 0
    مرگ بر انگليس و هرچي دوستداران سياستهاي تجاوزکارانه ي انگليسه.