همه انسانها « مرگاندیش» هستند( یا حداقل خیلی از آنها) اما تعداد معدودی از آنها «مرگ آگاه» هم به حساب میآیند.همه مرگاندیشاند، چرا که از بدو تولد با آن روبهرو هستند و گریزی از آن ندارند. از این منظر مرگ یک واقعیت بیرونی است و به همین تسلط، اشراف و آگاهی کامل بر آن و از آن ناممکن به نظر میرسد.
برای برخی دیگر اما مرگ یک واقعیت درونی شده است و تسلط، اشراف و آگاهی بر آن و از آن نه تنها ممکن، بلکه قطعی است.از منظر نخست، مرگ توصیف میشود و از منظر دوم به نمایش درمیآید.اشعار مرگاندیشانه هراس یا حتی شوق و شوری عظیم را منعکس مینمایند، اما اشعار مرگ آگاهانه همراه با شهودی شاعرانه، در آرامشی خالی از آن هراس و شوق، محتوم و نزدیک حس میشود، حتی اگر نامیاز مرگ در میان نباشد. « مرتضی پاشاپور» به چنین آرامشی در رویارویی با مرگ رسیده است ودر شعر خود به نمایش گذاشته است. هیچ هراس، شور و هیجانی در این متن حس نمیشود، بلکه این حضور سرد و آشنای مرگ است که احساس میشود.نگاه شهودی به حادثه مرگ درست در سطر آخر عرضه میشود و شعر را از نگاه گزارش گونه و مرگاندیشانه فراتر میبرد.آن جا که پنجره باز، مفهوم رهایی را تداعی میکند.آنچه از راوی به جای خواهد ماند پوست خشکیده حقیر و بی ارزش و مشمئز کننده ای است که بی تردید زندگی در آن خلاصه نمیشود. زندگی جای دیگری است و رهایی جز با مرگ ممکن نیست. «پاشاپور» با حذف واژه مرگ به ماهیت شهودی و درون گرایانه شعر فرصت بروز و ظهور بیشتری داده است. فرصتی که در بحبوحههای اجتماعی و سیاسی چون جنگها و انقلابها کمتر به دست میآید و بیشتر حاصل خلوتها و سلوک فردی است.
• کم کم سرزمین شان را از دست میدهند/ مرتضی پاشاپور/ نصیرا/ 1392/ صفحه 53.
نظر شما