اسما روانخواه پژوهشگرا جتماعی در روزنامه شهروند نوشت:١ نشسته بودم در سایت دانشکده که دوست عزیز پیام داد امروز برویم سینما؟ مثلا فیلم پرویز؟ راستش در ارتباط با این فیلم چیزی نشنیده بودم و حتی نمیدانستم چنین فیلمی اکران میشود. من هم بیمعطلی و برای فرار از کارهای دانشگاه جواب دادم: بلی..! تصمیمگرفتن در لحظه، معمولا برای من عاقبت خوشی ندارد اما این بار بخت با من یار بود. فیلم تمام شد و من در پوست خودم نمیگنجیدم که بالاخره بعد از مدتها، اثر یک جامعهشناس واقعی را در قالب یک فیلم بینظیر دیدهام (و البته به اعتقاد من برخی کارگردانها و نویسندهها از ما جامعهشناسها، جامعهشناسترند!). هنوز از روی صندلیهایمان بلند نشده بودیم که شروع کردم به گفتن از این اثر دلچسب و ربط آن به مباحث جامعهشناسی، اینکه پرویز که درحال تحمل فشار یک بار سنگین استچگونه موقعیت خود را ترک میکند و در وضع جدیدی که آن را نمیشناسد قرار میگیرد، چگونه احساس طردشدگی او را به یک موجود خبیث و بیریشه تبدیل کرده و چگونه در مقابل استبداد پدر قد علم کرده است و اعمال خشونت را برای انتقام از پدر و جامعه انتخاب میکند. داشتم به حرف زدن ادامه میدادم که دوست عزیز گفت: دیدی آخر فیلم چه شد؟ گفتم: خب! دوست عزیز گفت: آخر فیلم، پرویز صندلی را گذاشت روبهروی پدر و به او گفت حالا باید با هم حرف بزنیم. ایستادیم، با تعجب نگاهش کردم، دوست عزیز دستهایش را گذاشت در جیب لباسش، آهی کشید و گفت چقدر جای «حرف زدن» خالی بود...
٢ چند وقت پیش با دوست عزیز بحثمان شد. همیشه همین است. نمیتوانیم دو کلمه حرف بزنیم با هم! تا میخواهم درددل کنم و از خودم و روزگار بگویم به خودش میگیرد و موضعی بالاتر اتخاذ میکند تا یک وقتی متهم نشود که بهخاطر حرف او یا عمل او بوده است که دلخور شدهام و این آزاردهندهترین قسمت ارتباط ما است. ما دو تا یا نباید حرف بزنیم و خیال کنیم اگر طرف مقابل حرفی نمیزند یعنی از همه چیز راضی است یا اگر حرف بزنیم قرار است یکی متهم شود و دیگری قاضی. اما این ماجرا یک مشکل بزرگ دیگر هم دارد. آن هم وقتی است که دوست عزیز خیال میکند حرف زدن از خودش یعنی نابودی حریم شخصی. او همیشه میخواهد از در و دیوار و فیلم و فلان کتاب جامعهشناسی حرف بزنیم و همین که مباحث شخصیتر میشود به یکباره یادش میآید که ای داد... نکند حریم شخصیام به خطر افتاده است؟! و من مات و مبهوت نگاه میکنم که کجای حرفزدنهای ما و گفتوگوی ما با یکدیگر میلنگد که اینگونه از آن فرار میکنیم؟ نکند من آداب حرف زدن را رعایت نمیکنم که با هر جملهای طرف مقابل را به واکنشی تدافعی واداشتهام؟ اصلا مگر ما کجا یاد گرفتهایم حرف بزنیم، درست حرف بزنیم، گوش کنیم و موضع تدافعی در مقابل گفتوگو با یکدیگر نداشته باشیم؟
فقدان مهارت گفتوگو تنها در ارتباطهای دو نفره دیده نمیشود. کافی است نگاهی به خانوادههای دور و اطرافمان بیندازیم. کمتر خانوادهای پیدا میشود که وقتی برای حرف زدن با یکدیگر خالی کنند. پدر و مادرهایی که از صبح تا شب به اجبار درحال کارکردن هستند و فرزندانی که سرشان یا با دوستان واقعی گرم است یا مجازی. اعضای خانواده انگار رهگذران داخل پارک هستند که برای لحظاتی کنار یکدیگر و روی نیمکت مشترکی مینشینند و بعد از چند دقیقه نیمکت را ترک میکنند و ممکن است در این بین از آلودگی هوا و شلوغی شهر هم سخن بگویند. حالا انتظار از این خانواده چگونه خواهد بود؟ خانوادهای که اعضای آن با یکدیگر حرف نمیزنند و اصولا لزومی برای انجام گفتوگو با یکدیگر احساس نمیکنند یک خانواده واقعی است؟ این تجمع چند نفره که اسمش را میگذاریم خانواده بیشتر شبیه ویترین فروشگاههای بزرگ است. یک ویترین مرغوب که میخواهیم با وجود آن به دیگران نمایش دروغینی از «داشتن زندگی خوب» را نشان دهیم، اما خوب میدانیم تکتک اعضای این خانواده حرفها، درددلها، تفکرها و حتی خوشیها و ناخوشیها را در جایی به جز خانواده تامین میکنند. خانوادهای که تنها ویترین مناسبی از خود ارایه کرده است میتواند انسجام خانوادگی را محقق سازد؟ وقتی اعضای خانواده زمانی را برای گفتوگو با یکدیگر ندارند چگونه احساس صمیمیت و نزدیکی در بین آنها شکل میگیرد؟ در چنین خانوادهای چگونه انتظار میرود که فرزند مسائل خود را با والدین در میان بگذارد و نه دوستانی که به قد خود او نسبت به برخی مسائل ناآشنا هستند و نابلد؟ در چنین فضایی چگونه انتظار میرود که همسران دغدغههای خود را با یکدیگر مطرح کنند و نه دوستان و سایرین؟
اختصاص زمانهایی برای حرفزدن، به اندازه اختصاص زمانهایی برای استراحت و تفریحکردن دارای اهمیت است. فرزندان اگر ندانند گفتوگو به چه معناست، زن و شوهر اگر هنگام حرفزدن یکدیگر را متهم کنند، پدرومادر اگر مهارت گفتوگو را به فرزندان آموزش نداده باشند و فرزندان اگر والدین را غریبههایی بدانند که نمیشود با آنها دو کلمه حرف زد، خانوادههای ما همان خانوادههای ویترینی خواهند بود که تنها اسم نقش همسری و فرزندی و والدی را به دوش میکشند.
۳مهم است. مگر میشود مهم نباشد؟ اینکه فرد در شبکه روابط خود چه چیزهایی را تجربه میکند مهم است. اینکه در رابطه با چه چیزهایی بحث میکند هم مهم است. اینکه فضای حاکم بر گفتوگوی من با دیگران چه باشد مهم است. اصلا کیفیت ارتباط افراد با یکدیگر مهم است. کیفیت نه به معنای میزان صمیمیت، بلکه به معنای فضای حاکم بر گفتوگوی میان آنها. فرض کنید من و دوستم در ارتباط با تعداد میهمانیهای رفته یا خریدهای پرخرجمان صحبت کنیم. یا بیاییم و در رابطه با کتابهای نخوانده و فیلمهای دیده نشده بحث کنیم. بهنظر شما کیفیت این دو ارتباط به یک میزان است؟ (ممکن است بگویید عجب مثال بدی! این دو منافاتی با یکدیگر ندارند و آنچه من میگویم به معنای کیفیت ارتباط نیست، حرف شما درست، اما من بر سر حرف خودم میمانم).
میبینید؟ کیفیت یک ارتباط یا میزان ارزشمندبودن یک ارتباط میتواند دلیل محکمی برای حفظ آن ارتباط باشد. در بخش گذشته گفتم که فقدان مهارت گفتوگو میان من و دوست عزیز باعث میشود تا ما مدام بحث کنیم و مدام دچار سوءتفاهم شویم و باز روابطمان خوب شود اما دلیل خوبشدنهای مکرر رابطه ما دو نفر به همین کیفیت ارتباط برمیگردد. آنقدر حرفهای زده شده و نشده بین ما از منظر خودمان دارای ارزش و اهمیت است که حاضریم برای حفظ این فضای گفتوگو از مواضع نه چندان مطلوب و منطقی خودمان بگذریم.
اما در سطح خانواده این اتفاق چگونه امکانپذیر است؟ جدا از فقدان مهارت گفتوگو و اختصاص ندادن زمانهایی برای حرفزدن در خانوادهها، بهنظر میرسد ما نمیدانیم باید به یکدیگر چه بگوییم؟ نمیدانیم وقتی با پدرمان روبهرو میشویم یا با خواهرمان هم صحبت؛ درخصوص چه چیزهایی حرف بزنیم؟ چگونه شکاف عمیقی که در روابط میان افراد در خانواده دیده میشود را پر کنیم؟ ما حرف زدن را بلد نیستیم. خودافشایی را خوب نمیدانیم. گاهی اوقات اصلا حرفی برای گفتن نداریم و گاهی آنقدر حرف نزدیم و نشنیدیم که از گفتن و شنیدن شرم میکنیم و این اتفاق میتواند آفت خانوادههایی باشد که تنها اسم خانواده را دارا هستند.
پ ن: من و دوست عزیز بهجای قطع این ارتباط تمام تلاشمان را میکنیم تا مهارت گفتوگو را کسب کنیم. اگر اتفاقهای خوب و ارزشمند در کار نبود این ارتباط خیلی زودتر از اینها به پایان خودش میرسید. آدمها برای حفظ چیزهای ارزشمند تلاش میکنند، راستی خانواده چه چیزهای ارزشمندی را به ما میدهد که بهخاطر حفظ آن تلاش میکنیم؟!
نظر شما