بسیاری از ما به خاطر مشغلهها و گرفتاریهای زندگی به روزمرگی دچاریم، اما آدمهای اهل طبیعت، آدمهای آزادی هستند که پا به دل طبیعت میگذارند و برای شریک کردن دیگران در این زیباییها، تصاویر آنها را ثبت میکنند. یکی از این آدمها که دیروز در بیمارستان آتیه تهران، دار فانی را وداع گفت «محمد علی اینانلو» بود. او چندی پیش به خاطر ضایعه مغزی در بیمارستان بستری شد و روزهای خوبی نداشت.
بسیاری، اینانلو را با صدا و سبیلش میشناختند. صدا و سبیلی که خاص مرد طبیعت ایران بود. او باور داشت که در همه سفرهایش به درون خودش هم سفر میكند. میگفت در طبیعت اگر نتوانی به درون خودت سفر كنی، نمیتوانی طبیعت را بشناسی.
او پسر یک خان بود، خانزادهای که بیشک علاقه به شکار از کودکی در او شکل گرفته بود. اینانلو، یک شکارچی بود، اما موافق با صید قانونمند به عنوان فرهنگ به ارث رسیده از نیاکانش.
اینانلو ورزشکار بود و در حوزه والیبال، اجرای تلویزیونی و روزنامه نگاری هم دستی بر آتش داشت، اما هیچکدام از اینها به اندازه طبیعت گردی، سهم پررنگی در زندگی اش نداشتند، سهمی که بیش از چهل سال از عمرش پی آن گذشت. پای او به عنوان مفسر ورزش به برنامههای تلویزیونی باز شد، اما آنجا ماندگار نشد چون دل در گروی طبیعت داشت، دوربینش را برای ساخت مستندهای طبیعت به دشت و کوه برد. از مسیر طبیعت با حوزه گردشگری آشنا شد و بتدریج مؤسسه آموزش و تحقيقات طبيعت را راه انداخت؛ مؤسسهای که مشی آن آموزش تخصصي اكوتوريسم و توسعه گردشگری تخصصی است.
اینانلو را بسیاری به خاطر اجراها و برنامههای مستند تلویزیونی میشناسند، اما او سابقه حضور در سینما را هم دارد، دوبار جلوی دوربین ابراهیم حاتمیکیا در فیلمهای «بهرنگارغوان» و «ارتفاع پست» بازیگری را تجربه کرد اما باز هم خودش بود؛ حرفهایی که به نقل از خلبان در «ارتفاع پست» میزد، جنس حرفهای خودش بود و در «به رنگ ارغوان» هم نقش کسی را بازی میکرد که محمدعلی اینانلو بود؛ یعنی یک استاد طبیعت و جنگلداری. اینانلو را اما بیشتر به خاطر برنامههای ایرانشناسی در تلویزیون میشناسند. او هزاران ساعت برنامه در این زمینه تولید کرد که در شبکههای دو، چهار، مستند و جامجم پخش شد. قدیمیترین برنامه شبکه جامجم با عنوان «ایران، جهانی در یک مرز» را ساخت که تلاشی بود، برای شناساندن زیباییهای ایران به مردم جهان. «کجا بریم»، «مردم ایران سلام» و برنامه رادیویی «گردش و ورزش» نیز از کارهای اخیر او بود.
اینانلو به عنوان یک مرد اهل سفر، به خودش بیش از همه لطف کرد. او خودش را به سفر برد، به دل طبیعت. عکس و فیلمهایی از طبیعت ایران را ثبت کرد و تمام اینها یعنی لطف یک آدم به خودش در زندگی، برای بهتر زیستن. طبیعت به او آموخته بود چطور زندگی کند، چطور با مردم كنار بیاید، چگونه در برابر مشكلات زندگی صبر داشته باشد و مهمتر از همه اینكه چگونه به خدا نزدیك شود.
اینانلو لذت چیدن ستارههای آبدار و خنک را در شبهای کویر چشیده بود، طعم بینظیر شب مانی در کوههای شگفت انگیز یا کنار دریاچههای خیال انگیز را تجربه کرده و صبح با صدای مرغان آسمانی و زوزه نازک نسیم لابه لای گونها و گلزارها بیدار شده بود. دوست داشت آخرین تصویری که از خود به آن دنیا میبرد، نشسته روبهروی یک منظره بزرگ و زیبا باشد، آسمانی پر از ابر و افق. او این تصویر را در شاهرود دیده بود، جایی که به خاطر تنوع اقلیمی اش، بسیار دوستش میداشت و وصیت کرده بود، همانجا دفنش کنند.
محمد علی اینانلو 68 سال پیش در آغاز فصل بهار چشم به دنیا گشود و در نخستین روزهای زمستان چشم از جهان فرو بست. او گفته بود که هیچ سفری آخر ندارد و باور داشت که پس از مرگ هم سفر دیگری را آغاز میكنیم. میگفت؛ یك خرس وقتی به خواب زمستانی میرود، ضربان قلبش به پنج ضربه در دقیقه میرسد، اما طبیعت به او میآموزد كه سه ماه صبر كند تا بهار بیاید. شاید اینانلو منتظر بهار است تا دوباره چشم بگشاید.
نظر شما