پیشنهاد سردبیر

۱۹ دی ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۰
کد خبر: 335782

رقیه توسلی: فصل تعمق من زمستان است... در این فصل سرد ، سایه سرم را از دست دادم و بعد از ده سال هنوز زخم تنهایی ام تازه و سر باز است.

همچنان شانه خالی می کنیم

حکایت طولانی وجود ندارد. همسرم در سفری از شهرمان به تهران در جاده دچار سانحه می شود و اواخر سال 84 ما را تنها می گذارد. زمان واقعه اتومبیلش به خاطر لغزندگی مسیر منحرف می شود و به علت نبود گاردریل و دیوار بتنی به دره سقوط می کند.

به خاطر داشتن این تجربه تلخ ، دیگر هرسال وقت آمدن باران و برف که می شود مدام از رفتن و نرسیدن کابوس می بینم. انگار ته قلبم چند دانه شمع رنگ پریده را هرروز کسی بعد از رفتن دلخراش همسرم با سنگدلی فوت می کند.

از سال رفتن همسرم به بعد ، از مرگ آدم ها در جاده به خاطر نبود روشنایی ، پیچ ها و دست اندازهای خطرناک و علائم ناکافی ، غصه دار می شوم. با خودم می گویم گاهی مرگ در جاده ایستاده نیست ، ما خودمان در مناسب سازی راه هایمان مقصریم و شانه خالی می کنیم.

و با اینکه می دانیم گاهی با هزینه ای که به پای تونل و پل و آسفالت و دیواره های بتنی یک راه می ریزیم جان هزاران خانواده را نجات داده ایم و مرگ های زیادی را از آمارها پاک کرده ایم ، اما باز همچنان کوتاهی می کنیم.

نمی دانم مثل آن شب تاریک که حالا ده سال از عمرش بر من گذشته ، برای چند نفر دیگر تکرار شده است؟ اما این را مطمئنم در اتفاقی مثل سقوط به دره ، همیشه یک جای کار جاده هم می لنگد ، یک جای کار دست اندرکاران راهسازی...

به هرحال فصل تعمق من زمستان است با خاطراتی که سالهاست رنگ سقوط از بلندی به خود گرفته اند و بی وقفه در وجودم مارش دلتنگی و مرگ می نوازند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.