متن پیش رو گفتاری است از داود مهدوی زادگان، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی که هم اینک پیش روی شماست: گفتمان بروندینی که به قضیه فقه توجه کرده، عمدتاً گفتمان سکولار و مدرن است. از نگاه سکولارها که گفتمان غیر دینی دارند، اساساً فقه مانع بزرگی در راه مدرن شدن جهان اسلام است، بنابراین در میان علوم اسلامی بیشترین توجه را به فقه دارند. فقه با عمل سر و کار دارد و در واقعیتهای اجتماعی نقش دارد. به عنوان نمونه، شخصی مثل کسروی، روی شیخ عباس قمی دست میگذارد که بحث عبادیات ما را بیان میکند و روزی را برای روز مفاتیحسوزی تعیین میکند. شدت این قضیه وقتی بیشتر میشود که فقه داعیه حکومت پیدا کند؛ یعنی وارد میدان شود و قدرت را به دست بگیرد و بدیلی در مقابل دولت سکولار شود. از آن بالاتر آنکه فقه، نظریه سیاسی هم بدهد به نام «ولایت فقیه». اینجا دیگر احساس مانع بودن شدیدتر میشود. طبیعتاً اینها به تکاپو میافتند که این مانع را رفع کنند. آنها بحث توسعه فقه را اینگونه مطرح میکنند که گویی برای فقه دایه مهربانتر از مادر شدهاند و مدعی میشوند، فقه باید تحول یابد؛ با این بیان که دنیا عوض شده و شرایط جدیدی حاکم است و اگر فقه بخواهد در این دنیای جدید حاکم باشد، باید در آن تحول ایجاد شود. الگویی که مطرح میکنند، در واقع نوعی استحاله فقه است که از آن تعبیر به فقه مدرن میکنند. برای این استحاله هم راهکارهای گوناگونی ارایه کردهاند. از جمله اینکه بحث حق و تکلیف را پیش میکشند و میگویند: فقه که پایه تکلیفی دارد، اگر میخواهد پویا باشد و توسعه یابد و در دنیای امروز جایگاهی داشته باشد، باید حقمحور باشد؛ یعنی دانشِ حقوقی شود. به نوعی سخن از توسعه است، ولی در واقع استحاله و نفی فقه است و در نهایت چیز دیگری در میآید که فقه اسلامی نیست.
اما از نگاه دروندینی توجه به توسعه مطرح بوده است. تجربهها و راهکارهایی که در این بخش مطرح شده، در مقطعی از زمان خیلی ارزشمند بوده، اما شاید امروزه آن جایگاه را نداشته باشد. در دویست سال اخیر، نخستین بحثی که اتفاق میافتد، شکلگیری رسالههای عملیه است. وقتی مرجعی وارد این عرصه میشود، مجبور است به زندگی مکلفان وارد شود و مسایل گوناگون آنها را احصا کرده و طرح کند و فتوا بدهد و همین امر سبب گسترش مسایل علم فقه و توسعه آن میشود. بارزترین شکل این مورد که هنوز هم منشأ اثر است و جایگاه درخشانی دارد، کتاب «عروهالوثقی» مرحوم سید محمدکاظم طباطبایی یزدی است. در نوشتن این کتاب حلقهای از شاگردان صاحب عروه بودند که مسایل را پیدا و طرح میکردند و پاسخ به آن، یک فتوای فقهی میشد. همین تلاشها نمادی از توسعه فقه است. بر همین اساس برداشت عدهای امروز این است که شیوه توسعه فقه جمعآوری مسایل مردم است و باید منتظر بمانند مقلدان از آنها سؤال کنند و آنها هم پاسخ دهند. مثل یک بازاری که منتظر است مشتری بیاید و از او جنس بخرد. این یک برداشت است و به شکلی میتوان گفت، این توسعه است، ولی در شرایط امروز که ساحت زندگی دنیوی بسیار گسترده و عمیق شده است، اینکه بگوییم فقیهی در بیت یا دفتر خود بنشیند و منتظر باشد، از او سؤال کنند، دیگر کارایی ندارد. گروه دیگری بر این باورند، فقیه باید وارد فعالیت شود و در زندگی دنیوی مردم حضور داشته باشد، آن هم به عنوان یک تکلیف. براساس این دیدگاه، ما مکلف هستیم مسلمانان را به سمت شریعت الهی سوق دهیم. بنابراین منتظر نمیماند کسی از او سؤال کند، بلکه فضایی ایجاد میکند که در آن فضا حتی انسان غیر مسلمان و ضد دین هم مجبور شود از او سؤال کند. این نگاه چگونه اتفاق میافتد؟ با کدام تجربه؟ این تجربه، همان تجربه حکومت است. حکومت بخصوص در دنیای امروز در همه شؤون زندگی حتی زندگی فردی هم حضور دارد. این حکومت وقتی با تمام شؤون زندگی افراد درگیر میشود، افراد مجبورند مسایل عملی خود را در این فضا مدیریت کنند. این سرفصل میتواند شامل دریایی از مسایل باشد. ارث، حقوق اطفال، حقوق مرد، زن... وقتی فقیه به تجربه حکومت وارد میشود، عرصه عظیم و جدیدی به روی او باز میشود، همین امر او را وادار به اجتهاد و مطالعه و فقاهت میکند که این خود به صورت طبیعی فقه را توسعه میدهد. به نظر بنده، این امر به دست امام خمینی عملی شد؛ یعنی در گذشته فقهای ما بحث از ولایت و حکومت را داشتند، اما اینکه فقیهی خود وارد تأسیس ولایت و حکومت اسلامی شود و بعد در واکنش به آن مجبور شود، به مسایل بسیاری پاسخ دهد، توسط امام خمینی و به دنبال به راه انداختن انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی اتفاق افتاد. نظامی شکل گرفت که مبتنی بر ولایت فقیه است. پیش از تشکیل حکومت هم امام در درسهای خود کاملاً به این قضیه توجه داشته است. وقتی به تجربه حکومت اسلامی امام نگاه میکنیم، میبینیم اینکه فقیه وارد حکومت شود، کافی نیست. به طور طبیعی خود فقیه متوجه میشود باید تحولی در فقه خودم ایجاد کند؛ یعنی در عین حفظ فقه سنتی باید تحولی ایجاد شود که فقه از بندها و موانع گسسته شود و بتواند به مسایل امروز و مسایل حکومت پاسخ دهد. پس اگر بگوییم یکی از نوآوریهای امام(ره) آن بود که وارد عمل شد و ولایت فقیه را تأسیس کرد، به طور قطع نوآوری دیگر ایشان، به راه انداختن بیانی از تحول در علم فقه بود که خودبهخود راهی برای توسعه فقه است.
حال در اینکه امام چه کرده است، بخشی از بزرگان و شاگردان ایشان روایتی کردهاند که به نظر من نمیتواند درست باشد. آنها اینطور بیان میکنند که امام، ولایت فقیه را از ساحت فقه خارج و وارد کلام کرده است. وقتی وارد کلام کرده است، ساحت ولایت فقیه گرانسنگ و ارزشمندتر میشود و ترقی پیدا میکند. با این بیان که شما در کلام از فعل خداوند بحث میکنید و در فقه بحث از فعل مخلوق است. وقتی ولایت فقیه وارد کلام شود، منزلت بیشتری یافته است و از آن افق میبینید که اشراف بیشتری پیدا میکند و تحول ایجاد میشود.
اما به نظر من این تعبیر صحیح نیست. اتفاقاً میخواهم بگویم، امام دقیقاً برعکس عمل کرده؛ یعنی ولایتی را که در کلام بوده، وارد فقه کرده است. اساساً اگر ولایت را از فقه خارج کنیم و به کلام ببریم، فقه نحیف میشود؛ یعنی چیزی را کم کردهایم. حال هر چقدر هم بگوییم در آن دانش ثانوی، ولایت منزلت دارد، به هر حال دانشها با هم تمایز دارند. این تحول باید در خودِ فقه اتفاق بیفتد. شما الان ولایت را بردهاید در کلام. اگر تحولی اتفاق بیفتد، به طور مستقیم در کلام اتفاق میافتد. بنابراین کار امام(ره) دقیقاً برعکس بود.
ولایت در کلام به معنای امامت و ولایت سیاسی و معنوی است. حال شما درباره همین ولایت معصوم که در کلام به آن بزرگی و ارج و قرب مطرح میشود، وقتی به فقه مینگرید، میبینید حضور ولایت بسیار کمرنگ و ضعیف است. امامت در فقه تنها در دو جا دیده میشود؛ یکی امام به عنوان راوی شریعت الهی، یعنی به عنوان «قالَ» نگاه میکنیم نه حکمَ. قال شامل غیر معصوم هم میشود، هر کسی میتواند شریعت را روایت کند. اکنون بعضی از روایتهایی را که نقل میکنیم، از طریق معصوم نیست، از طریق راویان دیگر است و این روایات را هم حجت میدانیم. به هر حال این بخشی از امامت است، همه امامت نیست. افزون بر این امامت را در متن فقه در احکام ثانوی و بسیار فرعی میبینید. مانند بحث درباره شخص مهجور است و میگویید، این شخص حق تصرف در مال خود را ندارد. خب چه کسی این حق تصرف را دارد؟ ولی او. اگر ولی او نبود، میگوییم عدول مؤمنین. بعد میگوییم اگر آنها نبودند چه کسی؟ میگوییم «فقیه». بر چه اساسی میگوییم؟ میگوییم پیامبر(ص) هم این کار را کرد؛ یعنی شأن پیامبر(ص) هم همین است؛ یعنی شما امامت را یک فرع میبینید.
یا میگویید یکی از کسانی که باید به امور حسبه بپردازد، امام است. عکس این را نمیگوییم؛ یعنی در فقه ما این نیست که یکی از وظایف امام انجام امور حسبه است؛ یعنی شما در این فقه احکام فرد را میبینید و بعد میگویید کجا به امام میرسد. در این فقه اگر یک فرد تمام احکام شرعی را خوب انجام دهد، پذیرفته است. حتی اگر هیچوقت راه او به حاکم شرع نخورد. این به چه معناست؟ این یعنی امامت بر خلاف اینکه در علم کلام برجسته است و مقام بالایی دارد، در فقه شأن نحیفی دارد.
بنابراین به تصور من اینطور نیست که امام ولایت را از فقه به کلام برد، بلکه برعکس امامت را به فقه کشاند؛ یعنی با معصوم وارد فقه شد. وقتی با معصوم وارد فقه میشوید، باید دید جای معصوم در این فقه کجاست. ما پنجاه کتاب فقهی داریم از «صوم» و «صلات» و «ارث» و «شهادت» و... امامت را کجا ببینیم؟ اگر بگوییم در صوم یا در صلات ببینیم؛ یعنی امامت در بقیه دیده نمیشود. وقتی با امامت وارد فقه میشوید، یکی از مسایل بزرگی که پیش میآید، این است که جای این امام در فقه کجاست؟ دو راهحل ممکن است به ذهن برسد. یک راهحل این است که ما کتابی جدید کنار این پنجاه کتاب تأسیس کنیم که آن کتاب جدید، کتاب ولایت فقیه است. هر یک از فقها این بحث را در گذشته در یک کتاب مطرح کردهاند؛ مثلاً کسی مثل مرحوم صاحب جواهر در کتاب «امر به معروف و نهی از منکر» بحث کرده است، یا مثلاً شیخ انصاری در مکاسب یا قضا دیده است. این اتفاق یعنی در فقه متداول، امامت جای مشخصی نداشته است. حال یک ایده آن است که بگویید برای ولایت فقیه یک کتاب مستقل در نظر بگیریم. ولی مسایل این کتاب فقط ولایتفقیه است، نه چیز دیگر؛ یعنی شما در این کتاب فقط ولایت فقیه را اثبات میکنید. مسایل دیگر مثل وظایف ولی فقیه را اگر بخواهید مطرح کنید، باید همه را وارد کتاب ولایت فقیه کنید. لازمه این اتفاق آن است که کل آن کتابها بیاید ذیل کتاب ولایت فقیه قرار بگیرد. در این ایده، ولایت که زمانی در فروعات احکام دیده میشد، حال در کنار احکام اولی دیده میشود. صلات، صوم، خمس، حج، اینها همه حکم اولیهاند و همانطور که اینها حکم اولیهاند، ولایت فقیه هم حکم اولیه است. اینها نسبت به همدیگر ویژگی هم دارند. آن ویژگی، مطلقه بودن است. کتاب سوم نسبت به کتاب زکات مطلق است؛ یعنی وجوب نماز نسبت به وجود زکات مطلق است. مسایلی هم که در ولایت فقیه بحث میشود، در ذیل احکام دیگر نیست تا احکام ثانوی شود. قطعنظر از کتابهای دیگر و احکام اولیه دیگر، این مبحث برای خود احکام اولیه دارد.
۱۷ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۲
کد خبر: 346798
قدس/ معارف: امروزه توجه به بحث توسعه فقه به عنوان یک موضوع مستقل مطرح شده است. اما طرح موضوع توسعه فقه در شرایط امروزی نه فقط از جانب فقها، بلکه از ناحیه گروههای مرجع فکری گوناگونی ارایه شده و مربوط به یک جریان فکری نیست. معتقدان به این دیدگاه را در یک دستهبندی کلی میتوانیم به دروندینی و بروندینی تقسیم کنیم. بخشی از پایگاه دین و از درون دین به مقوله توسعه نگاه میکنند و بعضی از نگاه بیرونی.
نظر شما