دو سه روز پیش با یک میهمان افغانستانی مقیم لندن به یکی از هتلهای مجلل تهران رفته و در سفری کاری اتاقی گرفته بودیم. روز دوم که میهمان ما برای شارژ همزمان ابزاری که با خود داشت، به یک سه راه نیاز پیدا کرد. من به میهمانداران هتل زنگ زدم و گفتم و آنها گفتند خواهند فرستاد.اما تا 24 ساعت بعد و چهار بار تماس دیگر من، این اتفاق نیفتاد. آخرین باری که با عصبانیت گوشی را قطع کردم و تصمیم گرفتم بروم از بیرون یک سه راه بخرم و مشکل را حل کنم، میهمان افغانستانی من گفت، اجازه میدهی من مشکل را حل کنم؟! با تعجب پرسیدم، چطور؟! گفت؛ من اخلاق برادران ایرانی را به گمانم بهتر از شما بشناسم.... شما هموطنانت را انگار خوب نمیشناسی!
حیرت زده شده بودم که او چه میگوید و بنا دارد چه کند؟ یک ساعت پس از تماس من و باز هم بیتوجهی به خواهش چند باره من، او گوشی را برداشت و با لهجه غلیظ انگلیسی، همان درخواست را تکرار کرد. پنج دقیقه بعد، سه راه را آوردند دم در اتاق و تقدیم کردند.... و آن دوست میهمان با لبخندی فاتحانه گفت: حالا متوجه حرف من شدی؟!
این اتفاق بسیار برای من تأسفبار بود. هیچ مسافر خارجی در آن هتل، پول بیشتری برای گرفتن اتاق و اقامت نمیپرداخت. اما گردانندگان این هتل آشکارا هیچ اهمیتی به درخواستهای با زبان فارسی و به عبارتی خواهش هموطنان خود نمیدادند. در طول سالهای عمرم بسیار درباره غرب زدگی و خودباختگی و مفاهیمی از این دست خوانده و شنیده بودم، اما هرگز تا آن لحظه این حکایت را این چنین با گوشت و پوستم حس نکرده بودم!
نمیدانم به عنوان یک روزنامه نگار در شرح این اتفاق به ظاهر ساده، اما به واقع عمیق و بسیار دردناک، چه بنویسم تا تکراری و شعاری نشود، اما به گمانم با وجود تلاشهایی که در این همه سال برای تفهیم «خودباوری» کردهایم، هنوز بسیار از قافله عقبیم.
جالب است بیشتر این بزرگواران با همین رویه و رویکرد، همانهایی هستند که به اندک بهانهای به هم که میرسند، دست در دست هم، سرود «ایران، ای مرز پرگهر» را میخوانند و فریاد «یار دبستانی من» سر میدهند و... اما از آن سو متوجه نیستند این خصوصیات مذموم چنان در جانشان ریشه کرده و با جسم و جانشان عجین شده که فقط خداوند رحمان میداند کی از شر آن رهایی خواهند یافت!
نظر شما