تحولات لبنان و فلسطین

بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه در تحلیل حوادث نیس گفت: من از حوادث نیس، مرگ انسان را می بینم. این مرگ، ریشه در بی معنایی جهان دارد.

من در حادثه «نیس» مرگ انسان را می بینم/ بحران در ذات فرهنگ مدرن

به گزارش قدس آنلاین به نقل از مهر، بیژن عبدالکریمی در نشست «تاملاتی بر حادثه نیس فرانسه» که دیروز در سالن حکمت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد، در ابتدای سخنان خود با اشاره به اینکه حوادثی مانند نیس را نباید منقطع از حوادث دیگر مانند بمبگذاری های اخیر فرانسه و دیگر نقاط جهان دانست، گفت: اینگونه حرکات به هیچ وجه بی ارتباط با هم نیستند، اما سوال اینجاست که در جهان چه اتفاقی دارد می افتد، این حوادث را چگونه باید فهم کرد؟ وقتی به جنایت نیس توجه می کنیم و تنوع کشته شدگان را می بینیم این سوال پیش می آید که چه عواملی به این مساله دامن می زنند.

تفکر فراتر رفتن از فهم متعارف است

وی گفت: آیا صرف محکومیت اخلاقی تنها موضع گیری است که ما می توانیم داشته باشیم، یا اینکه اینگونه حرکات پیام ها و پیامدهایی دارد؟ تفکر آنجایی آغاز می شود که به فراتر از فهم متعارف برود. معمولا فهم متعارف یک نوع گمراهی ایجاد می کند که ما فکر می کنیم مساله را فهمیده ایم و در واقع آن را ساده سازی کرده ایم. معلوم است که این کارها، کار یکی از اسلام گرایان بوده است و اگر تنها به این بسنده کنیم در واقع این یک نوع ساده سازی پدیده است.

عبدالکریمی در ادامه با بیان تحلیل‌های موجود از این حادثه  افزود: آنجا که ما به فضای عمومی تن می دهیم، پدیده ها را از دست داده ایم و نتوانسته ایم آنها را فهم کنیم. تحلیلی دیگر می گفت که محمد بوهلال در حالت مستی دست به این اقدام زده است. همانطور که گفتم این ساده سازی قضیه است. چرا که مستی در همه قرون گذشته وجود داشته و هیچ کس با مستی اینگونه جنایتی نمی کرده، برخی دیگر گفته اند این یک واکنش روانی و روانشناسانه است و ... .

تروریسم؛ یک مساله تمدنی و جهانی

این استاد دانشگاه در ادامه گفت: زمانی که این حوادث در سطح جامعه رخ می دهد، بحث جامعه شناسانه پیش می آید اما زمانی که فراتر از جامعه و در سطح جهانی مطرح می شود دیگر آنها نه جامعه شناسانه و نه روانشناسانه بلکه یک مساله تمدنی و جهانی است و باید به شیوه دیگری به آن نگریست.

عبدالکریمی تاکید کرد: در تحلیل ها گفته می شود که میل به بهشت و دنیای آخرت و اعتقادات اسلامی منجر به اینگونه حوادث شده است، اما وقتی راجع به این پدیده فکر می کنیم به این سوال می رسیم که چرا در طول تاریخ اسلام اینگونه جنایت ها رخ نمی داده است؟ منظورم این نیست که در طول تاریخ قتل و جنایت صورت نگرفته اما به این معنی است که به شیوه کنونی رخ نمی داده است.

بیشتر قربانیان خشونت ها مسلمانان اند

وی ادامه داد: چرا در مواجهه مسلمانان با کفار در صدر اسلام و در تاریخ این چنین مواردی وجود نداشت؟ چرا بسیاری از مسلمانان این حرکت را محکوم کردند؟ چرا بیشتر قربانیان این حرکت کور خود مسلمانان بودند؟ از زمان پدیداری داعش، بیشترین کشته شدگان از مسلمانان بوده است. این نشان می دهد نمی توان گفت ریشه این جنایت ها در خود اسلام است و حتی خیلی از مبارزان داعش غیرمسلمان و پیرو ادیان دیگر هستند.

عبدالکریمی افزود: افرادی اینگونه تحلیل می کنند و می گویند این اسلام است که این وضعیت را به وجود می آورد؛ این تحلیل قابل فهم است که یک جوان از شرایط موجود ناراضی بوده و اینگونه تحلیل را بیان کند اما ما را به تحلیل درستی نمی رساند.

وی در ادامه گفت: برخی تحلیل ها می گویند که این پدیده کار تروریست هاست در حالی که تروریسم به معنای این است که یک نیروی سیاسی برای بهره گیری سیاسی و استفاده از قدرت و دستیابی به آن از خشونت استفاده می کند. من اعتقادی به این ندارم که این فرد چهره سیاسی داشته و یا تروریست باشد. ممکن است برخی جریان های سیاسی مانند راست گرایان از آن استفاده سیاسی کنند و علیه مهاجرت به اروپا از آن استفاده کنند اما به نظر من این فرد سیاسی نیست.

این استاد دانشگاه گفت: در این جهان رسانه ای و انسان رسانه ای، زیست انسان و فهم آن تحت تاثیر رسانه است و تروریسم هم گفتمان رسانه ای است و به تعبیر من یک فضای پوپولیستی است. کار متفکر و روشنفکر مبارزه با ساده سازی و عوامیت است. به نظر می رسد که این پدیده پیچیده تر از آن است که با این تحلیل ها بتوان آن را فهم کرد.

بحران در ذات فرهنگ مدرن

وی افزود: من برای فهم این پدیده از اصطلاح بحران در ذات فرهنگ استفاده می کنم. مرادم این نیست که بعضی از این فرهنگ ها دارای بحران هستند بلکه ذات فرهنگ دارای بحران است. فرهنگ مدرن در ذات خودش یک بحران فرهنگی دارد. ما در روزگاری زندگی می کنیم که با مرگ فرهنگ مواجهیم. در روزگار ما فرهنگی که خواهان رشد و تعالی انسان است، مرده است لذا فرهنگ مدرن ذاتاً به دور از تعالی و رشد برای انسان است.

با ظهور مدرنیته رابطه انسان با میراث تاریخی خودش قطع شد

عبدالکریمی در ادامه تشریح کرد: انسان گذشته یک سنت، فرهنگ و میراث تاریخی، فرهنگی داشت و انسان در آن ساخته می شد. فرهنگ شرط نحوه تحقق انسان است با ظهور مدرنیته رابطه انسان با میراث تاریخی خودش قطع شد. با ظهور فرهنگ مدرن و انقطاع انسان از سنت و میراث تاریخی خود فرهنگ مدرن ظهور پیدا کرد که مختصات و ویژگی هایی دارد که با تمام فرهنگ های گذشته بی ارتباط است. در این فرهنگ انسان بی خانمان است و چهره وحشتناکی از آن ظهور می کند.

جهان امروز خالی از معناست

وی در ادامه گفت: من در چهره محمد بوهلال، مرگ انسان را می بینم؛ گویی ذات انسان در خطر است. فرهنگ جدید شکل خاصی از عقلانیت ابزاری است که گویی جهان منبعی برای بهره برداری از انسان است. انسان امروز یک انسان مصرف گراست و دارای هیچ آرمانی که انسان در تحول درونی خود جستجو کند، نیست. این جهان، جهانی خالی از معناست. وقتی جهان تهی از معنا شد، انسان نیز تهی و بی درون مایه می شود و این انسان هیچ تعهدی به طبیعت و دیگری ندارد.

عبدالکریمی افزود: حال تصور کنید که در جامعه اروپایی انسان های مهاجری داریم که هیچ وابسته فرهنگی به آن جامعه ندارند و درون خودشان عقده های فراوان هم دارند و همچنین دارای هیچ فرهنگ گذشته ای هم نیستند و تعلق خاطری به فرهنگ گذشته خود ندارند. مهاجرین امروزی نه در مأوای سنت تونسی، افریقایی و ... زندگی می کنند و نه در مأوای عقل مدرن کانتی، دکارتی و ... زیست می کنند و هیچ کدام از آنها در آن پدیدار نمی شود. گویی انسان امروز در جایی نامعلوم به زمین پرتاب شده که نه آغاز و ماوای آن معلوم است و نه پایان و انجام آن.

انسان امروز، شبه انسان است

استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی با تاکید بر اینکه این انسان را دیگر نمی توان انسان نامید گفت: این انسان، شبه انسان است. این انسان وقتی می خواهد مناسبات خودش را با دیگران معلوم کند، از چنین خشونت هایی استفاده می کند و دلیل آن این است که به جایی تعلق ندارد. امروز نوعی بی میلی در اکثریت بشر به فعالیت های فرهنگی وجود دارد. باید گفت انسان امروز بی آینده شده است یعنی انسان امروز هم از گذشته خودش بریده شده و هم اینکه اتوپیایی ندارد. در گذشته مذهب می گفت چگونه باید زندگی کند و یا در قرون ۱۸ و ۱۹ ایدئولوژی های آن زمان می گفتند که چگونه با نابسامانی ها برخورد کند. اما در روزگار پسامدرن، مذهب به واسطه عقل روشنگری به زیر سوال رفت و ایمان مسیحی متزلزل شد و ایدئولوژی ها آمدند، در قرن ۱۹ بشر آرمان هایی داشت، اما بشر روزگار مدرن نه به مذهب و نه به ایدئولوژی های گذشته اعتقادی دارد.

وی افزود: جهان ما به دلیل عدم ارزش های متعالی به جهانی زجرآور تبدیل شده است، ریشه تندرویی هایی همچون بمب گذاری ها را باید در اینگونه مسائل جستجو کرد. به نظر من جهان برای محمد بوهلال زجر آور شده است، چرا که او فاقد هر گونه نظام ارزشی است. باید گفت در هیچ دوره ای همچون امروز بشر بدون آینده نبوده است، لذا افق برای او بسیار تنگ است و این افق تنگ گاهی عرصه را چنان برای او غیرقابل تحمل می کند که دست به جنایت های این چنینی می زند.

در جهان کنونی مرجعیتی برای ارزش ها وجود ندارد

عبدالکریمی گفت: در جهان کنونی مرجعیتی برای ارزش ها وجود ندارد و هر گونه سلسله مراتب ارزشی از بین رفته و همه هم سطح شده اند. در چنین شرایطی است که هیچ گونه مرجعی برای ارزش ها نداریم. انسان بی آینده و بی اتوپیا،  بی معناست و تنها مصرف گرایی مساله اوست. اگر این مصرف گرایی ارضا نشود، توده ها طغیان می کنند که امروز می بینیم به یک نقطه بحرانی رسیده است. مدرنیته به دلیل بی بنیاد بودن ارزش در آن نتوانسته است، هیچ جایگزینی برای انسان گذشته و ارزش های آن بیابد. فرهنگ دوره جدید مبتنی بر لذت است و معتقدم تفاوت ذاتی با فرهنگ قدیم دارد.

حادثه نیس را نمی توان به مسائل سیاسی تقلیل داد

وی افزود: حادثه نیس را نمی توان با مسائل سیاسی و نظامی حل کرد و این پدیده قابل تقلیل دادن به مساله سیاسی نیست چرا که تقلیل دادن مساله تمدنی به یک مساله سیاسی در واقع نفهمیدن آن مساله است. این مسائل ریشه در بی معنی بودن جهان کنونی دارد که یک ریشه آن به این برمی گردد که در جهان امروزی معانی متافیزیکی از بین رفته است. در واقع جهانی کنونی جهان بی متافیزیک شده است. بشر درگذشته توسط و با اتکا به متافیزیک برای خودش یک نوع امنیت ایجاد می کرد. به اعتبار دیگر همه پایگاه های تئولوژیک و متافیزیک در دنیای کنونی از بین رفته است و بشر بی معنی شده است در صورتی که در دنیای گذشته متافیزیک و تئولوژی به زندگی بشر معنا می بخشید.

بی بنیاد شدن اخلاق با ظهور دنیای مدرن

عبدالکریمی در ادامه گفت: بی متافیزیک شدن جهان کنونی شرایطی است که می توان در آن محمد بوهلال را فهم کرد. در واقع با فروپاشی نظام های متافیزیکی بشر امنیت خودش را از دست داد، به تعبیر نیچه در جهانی که جهان مرگ خداست، حقیقت از دست می رود. با ظهور دنیای مدرن، بی بنیاد شدن اخلاق را نیز به دنبال داریم. بشر همواره برای زیست اخلاقی، توجیه داشت که متکی بر متافیزیک یا تئولوژی بود اما در دوران مدرن که متافیزیک از بین رفت پایه های اخلاق متزلزل شد و بشر امروز می گوید چرا باید اخلاقی زندگی کند؟

وی در پایان یادآور شد: مرگ خدا در دنیای مدرن به معنای مرگ مطلق است و مرگ مطلق به معنای مرگ اخلاق و مرگ اخلاق به معنای مرگ انسان است. من از حوادث نیس، مرگ انسان را می بینم. آنچه که امروز در روی کره زمین راه می رود کمتر انسان است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.