قدس آنلاین- خدیجه زمانیان: «سایه‌ تاریک کاج‌ها»، جدیدترین مجموعه‏داستان رضایی، شامل ۷ داستان با فضا و فرم‌های روایی متفاوت، را به‌تازگی نشر «نیماژ» منتشر کرده است. غلامرضا رضایی متولد سال ۱۳۴۱ در مسجد سلیمان است. از این نویسنده جنوبی تا به حال مجموعه‌داستان‌های «نیمدری»، «دختری با عطر آدامس خروس‌نشان»، «عاشقانة مارها»، و رمان «وقتی فاخته می‌خواند» منتشر شده است. مجموعه‌داستان «عاشقانة مارها»ی این نویسنده در سال ۹۳ برگزیده جایزه «هفت‌اقلیم» شد.

بعضی نویسندگان توهم پدرخواندگی دارند

داستان‌های مجموعه «سایه تاریک کاج‌ها» وجهی معمایی دارند. این نوع روایت داستانی از کجا نشأت گرفته است؟

هر اثری محصول نگرش نویسنده به جهان هستی، خوانش‌ها و مسایل متعددی از این قبیل است که در هنگام خلق خود را نشان می‌دهد. در این مجموعه تعمدی در ساختن و ایجاد وجه معمایی نبوده و اگر رگه‌هایی اینچنینی در داستان‌ها وجود داشته باشد، از دل همه این عوامل بیرون زده است. ضمن اینکه کشف راز یا بیان موقعیت در داستان اگر تصنعی نباشد یعنی به قصد گره‌افکنی‌های تعمدی نباشد، وجهی از معما را در درون خود دارد که به ایجاد کشش در داستان کمک زیادی می‌کند

.

برخلاف مجموعه‌داستان‌های آپارتمانی، آثار شما با باورهای فولکلور جنوب گره خورده و تمثیل، اسطوره و عناصر بینامتنی نیز در آن جایگاه خاصی دارد. چرا نویسندگان جوان کمتر سراغ این نوع داستان‌ها می‌روند؟

شاید دلیلش ذایقه یا تفاوت جغرافیا و فضا و یا عدم تجربه و خام‌دستی باشد. البته بعضی‌ها که تعمدی در این کار دارند و به دلیل محدودبودن خوانش‌ها و تجربه‌های زیستی‌شان که در حد و حدود همان آپارتمان چهل پنجاه متری است، به دنبال ایجاد موج هستند.

این دسته از نویسنده‌ها تریبون، مجلات رنگارنگ و خوش‌جلد و ناشر هم دارند و فکر می‌کنند با داشتن مجلات متعدد بدون دانش کافی حتی در زمینه داستان، نقش پدرخواندگی را در توهم خودشان بازی می‌کنند. اینها به جوان‌ها پیشنهاد می‌دهند فضای داستان‌ها را بیاورید در تهران و انگار که انسان‌ها در جای دیگر گرد و خاک نمی‌خورند و دغدغه‌ای ندارند و از این دست خزعبلات. ضمناً هم عطش شهرت وجود دارد و خیلی چیز‌های دیگر. وگرنه شعر یا داستان، آپارتمانی بودن یا بومی‌ بودن را بر نمی‌تابد و نویسنده تنها باید بتواند با موفقیت از پس کار بربیاید.   

 

نوشتن و خواندن داستان‌های بومی ‌در دهه اخیر طرفدار چندانی ندارد. آیا ذایقه مخاطب تغییر کرده است یا نویسنده‌های امروز در بومی‌نویسی به بیراهه رفته‌اند؟ 

قبلاً هم گفتم که زیاد با دسته‌بندی به این شکل موافق نیستم. مهم این است که هر داستانی به شکلی موفق اجرا و ارایه شود. عامل موفقیت یک اثر به‌کارگیری بجا و موفق مؤلفه‌های داستانی و عناصری از این دست است نه صِرف پرداختن به یک فضای خاص. کما اینکه در داستان‌های زنده‌یاد ساعدی یا گلشیری با داستان‌های موفق از هر 2 فضا مواجهیم یا در ادبیات داستانی جهان می‌توان به داستانهای بورخس اشاره کرد. پس چرا خوانندگان با این داستان‌ها  ارتباط برقرار می‌کنند و نویسنده ای مثل بورخس تبدیل به نویسنده‌ای جهانی می‌شود؟

 در مورد ذایقه هم زیاد موافق شما نیستم. در حال حاضر تلویزیون دایماً در حال پخش سریال‌های کره‌ای است. آیا ذایقه مخاطبان همین است؟ چه‌بسا خیلی‌ها هم با جدیت و ولع آنها را دنبال ‌کنند. ضمن اینکه قبول دارم که برخی از نویسندگان نیز به دلیل ناتوانی در استفاده از عناصر داستانی در کارشان، شاید به بیراهه بروند. نویسنده‌ای که زبانش پختگی لازم را نداشته باشد و در کاری که می‌کند نتواند هویت فرهنگی فضای داستانش را در اثر وارد کند، مطمئناً در اجرا موفق نمی‌شود و مخاطب آن را پس می‌زند.

 

با توجه به اینکه زبان داستان یکی از عناصر مهم داستان است و  شما توجه خاصی به این مسأله دارید، درباره اهمیت زبان در داستان توضیح دهید؟

زبان بن‌مایه هر روایت است. وقتی از زبان صحبت می‌شود آن سویه‌ای از زبان مطرح است که ابزار اساسی روایت داستانی است و کارکردش در ساختن عناصر داستانی غیرقابل انکار می‏باشد. نویسنده با چینش کلمه و ساخت جمله و از ورای این گفتن و نوشتن، نسبت خود با جهان و هستی را تبیین و رقم می‌زند. پس وقتی داستان به اصطلاح به جایگاه «داستان‌بودن» رسیده باشد، باید بتواند با خواننده ارتباط برقرار کند. اگر نتواند این ارتباط را برقرار سازد یعنی از عهده توصیف، فضا، شیء و شخصیت برنیاید و با جهان ذهنی خواننده فاصله داشته باشد، حتماً ایراد از زبان داستان است و با این شرایط خواننده آن داستان را پس می‌زند. بنابراین، ضروری است تا نویسنده زبان خود را ورز و صیقل بدهد و این امر هم مستلزم خوانش متون و تلاش و جدیت در کار است.

 

 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.