اوایل هفته گذشته زن جوانی از اتباع افغان با پلیس 110 تماس گرفت و اعلام کرد همسرش توسط زن همسایهاش به قتل رسیده است.
با اعلام این خبر به مأموران کلانتری 132 نبرد، مأموران انتظامی سریعا به آدرس مورد نظر رفته و زمانی که موضوع را مورد بررسی قرار دادند جریان تأیید شد.
زنی که ادعا میکرد شوهرش کشته شده است زن همسایه را با هویت کبری به مأموران معرفی کرد و در اظهارات خود به افسر پرونده گفت: شوهر این خانم همسر مرا به قتل رسانده است و مطمئنم خودش هم در این ماجرا نقشی داشته است. یک هفته قبل همسرم رسول که از اتباع افغانستان است ناپدید شد. پس از مفقودیاش، پروندهای در پایگاه ششم آگاهی تهران تشکیل دادم. اثری از همسرم نبود تا اینکه ساعت 9 صبح دیروز کبری به منزلمان آمد و گفت که شوهرش حمید، رسول را به قتل رسانده است. کبری گفت شوهرم، رسول را به منزلشان کشانده و با ضربات آجر، او را به قتل رساند و پس از قتل نیز جسد رسول را به بیابانهای ورامین برده است.
پس از اظهارات زن جوان، مأموران کبری را بازداشت کردند و فردای همانروز جسد رسول که 15 مهر سال جاری توسط مأموران کلانتری 173 امینآباد در زمینهای کشاورزی فیروزآباد ورامین کشف شده بود، توسط همسرش شناسایی شد.
کبری که از اتباع افغانستان است به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و درباره جزئیات روز قتل به بازپرس ایلخانی گفت که شوهرم این نقشه را کشید و رسول را به منزلمان کشاند و در حضور من، او را با ضربات آجر به قتل رساند، پس از قتل نیز تمامی وسایلی که خونی شده بود را جمع کردیم و حمید جسد رسول را میان پتویی پیچید و با موتورش به بیابانهای ورامین برد و آنجا رها کرد.
بازپرس ایلخانی پس از شنیدن اظهارات کبری، برای انجام ادامه تحقیقات او را در اختیار مأموران اداره دهم آگاهی قرار داد و پرونده برای انجام ادامه مراحل بازپرسی، در اختیار بازپرس مرادی از شعبه دوم بازپرسی دادسرای جنایی قرار گرفت.
در ادامه مصاحبه کوتاهی با همسر متهم اصلی پرونده داشتهایم.
*چند سال داری؟
24 سال سن دارم.
*انگیزه شوهرت از انجام این قتل چه بود؟
رسول به من کلید کرده بود. همهاش در پی برقراری رابطه ناپسند با من بود. وقتی حمید این موضوع را فهمید خیلی عصبانی شد. همان شب به من گفت یک اس.ام.اس به رسول بدهم و بگویم من در اتاق منتظرت هستم. بعد از آن در خانه را باز گذاشت و خودش پشت در اتاق پنهان شد و به من گفت تو در اتاق باش و طوری نشان بده که انگار منتظرش هستی.
*خبر داشتی میخواهد او را بکشد؟
من هیچکاره ام. باور کنید از دست من بیسواد این کارها بر نمیآید. تمام نقشه را شوهرم کشید و وقتی رسول وارد اتاق من شد او با آجر چند بار به سرش کوبید. همه جا خون پاشیده بود. وسایل را جمع کردیم تا بعدا تمیزشان کنیم و بعد از آن جسد را روی تشکیانداختیم. صبح که شد حدودا ساعت نه صبح بود که او جسد را داخل یک گونی انداخت و بعد از آن با موتور خود جسم بیجان رسول را به ورامین برد.
*تو با او نرفتی؟
نه. خودش یک نفره با موتور جسد را برد و حالا من مانده ام و هزار هزار بدبختی.
*چه شد خودت موضوع را لو دادی؟
چه میکردم. شوهرم که رفته بود و من هم تنها بودم. گفتم لااقل یه مدت بروم زندان با خیال راحت زندگی بگذرانم.
*چرا شوهرت تو را نبرد؟
مهدیه را برد. شوهرم بعد از من یک زن زیباتر گرفته بود. البته نه آنچنان زیبا . خدا مهدیه را لعنت کند که باعث شد شوهرم از دستم برود. بعد از ازدواج دوم دیگر من در حد یک کلفت بودم برای مهدیه و حتی گاه به گاه شوهرم مرا مورد عذاب قرار میداد و کتکم میزد یا داغم میکرد. خوش شانس بودم که بچه داخل شکم داشتم وگرنه او بر من سختتر میگرفت.
*مسافر داری؟
بله. من یک جنین دو سه ماهه دارم که قصد دارم قبل از رفتن به زندان سقطش کنم. مگر آن بیچاره چه گناهی کرده است که بدون پدر و مادر به زندگی بیاید. همان بهتر که سقط شود.
*بچه دیگری هم داری؟
بله. شوهرم بردشان.
*چه شد با رسول آشنا شدی؟
همسایه مان بود و من رو نداشتم به شوهرم ماجرا را بگویم تا اینکه عذاب وجدان امانم را برید و مجبور شدم به او بگویم که رسول چه خیالی در سر دارد.
نظر شما