تحولات لبنان و فلسطین

غریبان را تو بهتر می‌شناسی

1ـ بست بالا: آغاز شعله حسادت
نقل «حسن‌بن محمد نوفِلیِ‌هاشمی»:
(ادامه سخنان محمدبن جعفر درباره «امام(ع)») محمدبن جعفر، ایستاد و نگاهی به من کرد و ادامه داد: «آیا در جایی دیگر هم چنین توانی را در گفت وگوی علمی او دیده بودی؟»... گفتم: «بله... در هنگام حَجّ... حاجیان به سویش می‌آمدند و دانشمند و غیرِ دانشمند، با همه گفت وگو می‌کرد و پاسخ همه را می‌گفت»... محمدبن جعفر، گفت: «می‌ترسم مأمون، به او حسادت و مسمومش کند... با برادرزاده‌ام علی‌بن موسی(ع) گفت وگو کن تا علمش را پنهان کند»... گفتم: «از من نخواهند پذیرفت... مأمون می‌خواهد اندازه دانایی امام(ع) را از علوم اجداد معصومش بفهمد»... (ناتمام). / از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 165ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (167)
«مداح نوجوون» که «بیت آخر شعرش» رو خوند و از جاش بلند شد، «استاد پیر» تکیه به عصاش کرد و ایستاد... بقیه هم با دیدن حرکت استاد، ایستادن... مردی که ایستاده بود کنار جایگاه، به مداح نوجوون اشاره کرد و استاد پیر رو نشون داد... مداح نوجوون هم دستپاچه و خجالت‌زده از استاد، جلو رفت و خواست دست استاد رو ببوسه... اما استاد، دستش رو عقب کشید و سر مداح نوجوون رو بوسید. مداح نوجوون گفت: «استاد!... خوب خوندم؟»... استاد، لبخندی زد و گفت: «خدا حفظت کنه پسرم!... تا زنده‌ای، در پناه اهل بیت باشی»... بعد هم لبخندی زد و گفت: «از نوجوونی من که بهتر می‌خونی!»./ برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا»/ ترجمه علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه 646ـ «محمدبن قاسم مُفَسِّر جُرجانی» از امام‌رضا(ع) نقل کرده که فرموده: «شبی یاران امام صادق(ع) روشنایی ستارگان را تحسین کرده‌اند... و ایشان فرموده‌اند: نور شما پیروان ما ـ در نگاه ملائک آسمان ـ بیشتر از نور ستارگان در نگاه شماست». ـ با تلخیص.
3ـ پنجره پولاد (44): رجب‌علی تَجَلّیِ سبزواری (مُتِخَلِّص به «تجلی») ـ مدفون در «صحن آزادی» حرم مطهر
از همه گذشته، همین یادمه که همیشه «خالی» بودم... گاهی شاید رفیقِ کمی پولِ خُرد و اسکناس مُچاله‌شده هم می‌شدم اما اغلب، خالی بودم... اهل خونواده خودش هم عادت کرده بودن... «کارمند دارایی» و اون‌همه، دست‌خالی؟... نوبَر بود به خدا!... از وقتی با «مشروطه‌خواه‌ها» جور شد، همه زندگی‌ش عوض شد... تا جایی که حاکم سبزوار، دستور داد دستگیرش کنن... برای همین هم شبونه از سبزوار رفتیم (اون‌موقع هم خالی بودم!)... بعد هم که با «اهل طریقت» جوش خورد، از بیخ، قید پول و دنیا رو زد!... «جیب» هم که شدیم، جیب آدم فقیر شدیم!... خودش سروده بود که: «زاهد! به رُخِ خود، درِ تزویر و ریا بند! / از شید و ریا بگذر و دل را به خدا بند! / بر راه خدا رو، بِهْ ازین، سلطنتی نیست / بگشا درِ این دولت و درهای هوا بند!» (سروده مرحوم تبریزی)».  ـ درگذشته 1319 خورشیدی. / برگرفته از صفحه 44 در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ 1387/ بنیاد پژوهش‌های آستان قدس رضوی.
4ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (111)
مرا «می‌بیند»... صدایم را می‌شنود... بغض و سکوتم را می‌شناسد... او... همیشه کنار من است... «دوست»... با من است... دوست «در من» است./ در زیارتنامه «امام‌رضا(ع)» گفته شده است: «در جایگاه سر مطهر امام‌رضا(ع) بنشین و بگو: سلام بر تو که در دوستی باخدا، وارث ابراهیم پیامبر(ع)ی!... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحه 827.
5ـ بست پایین: مثنوی‌های شِفا (5)
رسیدن جوان تحصیلکرده و عاشق «کاشمر»ی به آرزویش / حدود نیم‌قرن پیش (11)
(ادامه) رفت تاب و قرار من از دست ... / برد ـ غم ـ اختیار من از دست
دل، گرفتار چشم و اَبرو شد/ دل، یکی بود و عاشق او شد
کاش او سهم بخت ما بشود / کاش این حاجتم روا بشود
گفتم و اشک روی گونه نشست / سنگ غربت، بلور بغض شکست
شد هوا سرد و شب به نیمه رسید / خادمِ آستانه جار کشید ... (ناتمام).  / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشته حاج‌شیخ علی‌اکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: 1363/ صفحه 121.
ادامه دارد

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.