به گزارش قدس آنلاین، بعضی اوقات واقعاً وقت تنگ است و باید در ثانیه تصمیم بگیری؛ مترو، خیابان، دریا، آتش، سیل و زلزله اش فرقی نمی کند؛ برسی به این نقطه که ناجی باشی، از خودت بگذری.
از میان اخبار رسیده این چند روز، ایستگاه سعدی متروی تهران را تجسّم می کنم؛ جوان نقاشی که نبایدها را در یک لحظه پس می زند و برای نجات جان دیگری، چشم هایش را نمیبندد؛ از سکّو پایین می پرد، وظیفه انسانی اش را ادا میکند، طوری که انگار دارد سوره «مائده» را میخواند، آیه سی و سوم اش را.
حال غریبی است دنبال کردن خبرهای مربوطه بعدی؛ رساندن دو مصدوم واقعه به بیمارستان و احیای شان.
اسلوموشن می کنم باقی قصه را پیش خودم؛ همت کادر درمانی، اشک های خانواده و ساعت هایی که نمی گذرند و بعد تقلای پزشکی که ضربه شدید به جمجمه و مرگ مغزی را توضیح می دهد، اینکه تقدیر راه خودش را می رود و نمیگذارد گاهی مهدیِ متولدِ سالِ ۶۰، از «آی سی یو» ترخیص شود به بخش.
زیر آسمان شهر چه خبرها که نیست؛ چه قهرمان ها که از کنارت رَد می شوند و تو نمی شناسی شان و پا می گذاری به چه مکان هایی که از رخدادهای بزرگش بی خبری!
پایان را رها نمی کنم، ادامه اخبار را رصد می کنم و روبرو می شوم باز با همان گاهی اوقات، وقت بیاندازه تنگ است و دوراهی های بسیار، می بینم والدین مهدی دارند پای برگه اهدای اعضا را امضا میزنند تا فرزندشان نمونه عینی یک ناجی باشد؛ تا ما زیر لب زمزمه کنیم: کسی که یک نفر را نجات داده انگار همه مردم را نجات داده است.
انتهای پیام /
نظر شما