فاطمی نسب/
جهان مدرن با سلاح علوم انسانی جدید و تبیین وقایع و نقاط تاریک اجتماعات بشری، هژمونی قدرتمندی در عصر حاضر ایجاد کرده است. چنانکه در پیشزمینه ذهنی اکثریت دانشجویان و پژوهشگران کشور، احساس جامعنگری و یگانه بودن این زبان به چشم میخورد. اما خود علوم انسانی روایتهای مختلفی پیدا کرده و هرکدام ظرفیتهای مخصوص خودش را دارد. با این حال تاکنون کمتر کسی ادعای تبیین وقایع مذهبی مانند عاشورا را با این زبان دارد. اینکه اساساً این تبیین شدنی است و چرا تاکنون کسی به این سمت نرفته مبنای گفتوگوی ما با دکتر سیدمحمدتقی موحد ابطحی، پژوهشگر فلسفه علم شد که حاصل آن را در ادامه میخوانید.
آقای دکتر! چه نیازی است یک پدیده تاریخی و مذهبی مانند عاشورا با زبان علوم انسانی تبیین شود؟
وقتی میپرسید چه نیازی است که واقعهای مانند عاشورا به زبان علوم انسانی بیان شود، باید دید زبان علوم انسانی چه ماهیت و چه کارکردی دارد؟ البته یک پاسخ واحد برای این پرسش وجود ندارد. در آغاز شکلگیری علوم انسانی جدید (یعنی قرن نوزدهم) عدهای مانند آگوست کنت و دورکیم تصور میکردند علوم انسانی برای اینکه مانند فیزیک شأن علمی پیدا کند، باید فیزیک را الگوی خود قرار دهد. یعنی برای توصیف دقیق پدیدهها از مفاهیم کمی و زبان ریاضی استفاده و سپس در مقام تبیین، نظریههای آزمونپذیری را ارائه کند که شواهد تجربی بتواند آنها را اثبات یا ابطال نماید. فایده این علوم را هم این میدانستند که با آن میتوان پدیدههای انسانی و اجتماعی را پیشبینی و کنترل کرد. در این نگاه که به علوم انسانی اجتماعی پوزیتیویستی مشهور است، کارکرد زبان علوم انسانی، توصیف و تبیین و به تبع آن پیشبینی و کنترل پدیدههای اجتماعی است.
اگر چنین نگاهی به علوم انسانی و اجتماعی داشته باشیم، میتوانیم به پرسش شما اینگونه پاسخ دهیم که با استفاده از زبان علوم انسانی میتوانیم نخست یک واقعه تاریخی مانند عاشورا را با دقت توصیف کنیم. منظور از توصیف واقعی یک پدیده تاریخی این است که ارزشها، احساسات و عواطف خودمان را نسبت به طرفین یک واقعه تاریخی، در توصیف آن پدیده دخالت ندهیم. دوم با استفاده از زبان علوم انسانی میتوانیم پدیدهای تاریخی مانند عاشورا را در چارچوب نظریه جهانشمول تبیین کنیم. در چنین تبیینهایی یا باید از روابط علی معلولی قابل مشاهده و آزمون تجربی استفاده شود یا پدیده تبیینخواه خود را ذیل یک قانون فراگیر آزمونپذیر قرار دهیم. سوم با در اختیار داشتن چنین تبیینی میتوانیم پدیدههای آتی را پیشبینی و کنترل کنیم. برای مثال میتوانیم حدس بزنیم چه عواملی میتواند ما را از اهداف انقلاب اسلامی دور کند؟
اما این تنها یک نوع نگاه به زبان علوم انسانی است. جریان دیگری در غرب درزمینه علوم انسانی پدید آمد که میگفت انسانها با هر عمل خود، معنایی را منتقل میکنند و در نتیجه هدف ما در علوم انسانی نه تبیین علی و قانونی پدیدههای انسانی، بلکه فهم معنای کنشهای انسانی است و برای فهم کنشهای انسانی باید روشهای مخصوصی را به کار بریم. برای مثال عدهای میگفتند باید سعی کنید خود را در موقعیتی قرار دهید که آن کنش انسانی رخ داده است و سعی کنید خودتان را به جای کنشگر قرار دهید و ببینید فرد چه درک و شناختی از موقعیت خودش داشته است.
به گونهای که با خود بگوییم اگر من هم جای فلانی بودم و چنان شناختی داشتم و به چنان ارزشهایی پایبند بودم و... همان کاری را میکردم که او انجام داده بود. در نتیجه اگر میخواهیم حسینی یا در زمره اصحاب و یاران باشیم، باید بکوشیم شناخت، عواطف و احساسات و خواستههای خود را تا جایی که میشود با شناخت، عواطف و خواستههای امام حسین(ع) و اصحاب ایشان هماهنگ کنیم.
اما اگر نگاه انتقادی به علوم انسانی داشته باشیم، در پاسخ به پرسش شما خواهیم گفت: بیان واقعه عاشورا به زبان علوم انسانی انتقادی به ما کمک میکند بتوانیم علیه نظام سلطه قیام کنیم. این شیوه بازخوانی واقعه عاشورا را پیش از انقلاب شاهد بودیم. جریانهای مختلف، تقریری از واقعه عاشورا ارائه میدادند و به اشکال مختلف میکوشیدند با تغییر نگاه جامعه، زمینه را برای قیام علیه حکومت شاهنشاهی فراهم کنند.
چقدر واقعه عاشورا با نظریات امروز در علوم انسانی قبل تبیین است؟
وقتی انقلاب اسلامی ایران پیروز شد، با توجه به عظمت آن، بسیاری از نظریهپردازان علوم انسانی درصدد تبیین آن برآمدند. برخی آن را بر اساس نظریه جامعه تودهوار تبیین کردند؛ برخی دیگر از نظریه نوسازی شتابان یا توسعه ناموزون بهره گرفتند؛ برخی ساخت قدرت شخصی دولت یا ضعف دستگاه سرکوب شاه را در وقوع انقلاب مؤثر دانستند؛ عدهای نوسان قیمت نفت و آسیبپذیری دولت رانتی را علت انقلاب دانستند و... شاید به صورت پیشینی نتوان گفت نظریههای امروز در علوم انسانی توان تبیین واقعه عاشورا را دارند یا خیر. علی الاصول نظریههای علوم انسانی پوزیتیویستی که نظریه-های علوم انسانی را جهانشمول قلمداد میکنند، مدعی خواهند بود یک نظریه خوب باید بتواند حتی واقعه عاشورا را به خوبی تبیین کند. تفسیریها خواهند گفت با استفاده از روشهای کیفی میتوان فهم خوبی از واقعه عاشورا و معنایی که در اعمال کنشگران آن وجود داشته است بدست آورد. انتقادیها که بیشک ظرفیت عظیمی در واقعه عاشورا برای زمینهسازی انقلاب علیه جریان سلطه دیدهاند و همانطور که گفتم در انقلاب اسلامی سعی کردهاند از ظرفیت آن استفاده کنند و... اما برای تقویت هر چه بیشتر این مباحث باید تلاش شود نظریههای موجود برای تبیین این واقعه به کار گرفته شود و در عرصه نقد جمعی حک و اصلاح شود و... اما متأسفانه ما حتی در به کار بردن نظریه-های موجود علوم انسانی برای فهم، تبیین و تغییر وضع موجود دچار ضعف هستیم؛ چه رسد به استفاده از نظریههای موجود علوم انسانی در فهم واقعهای تاریخی مانند عاشورا. به خصوص در این زمینه محققان علوم انسانی ما با یک مشکل مضاعف نیز روبهرو هستند؛ واقعهای مانند عاشورا چنان با احساسات و عواطف ما پیوند خورده است که محققان و جامعه ما بهراحتی به خود اجازه نمیدهند به چنین واقعهای از منظری علمی ورود پیدا کنند.
علوم انسانی معاصر دارای ادبیات بینالمللی خودش است، آیا میتوان گفت ما برای تبیین عاشورا به ادبیاتی متفاوت از ادبیات حاضر نیاز داریم؟ اگر نه چطور باید این واقعه را با زبان بین المللی روایت کنیم؟
نباید تصور کنیم علوم انسانی معاصر واقعاً یک ادبیات منحصر به فرد بینالمللی دارد. دست کم سه جریان عمدهای که به آن اشاره کردم، از سه زبان متفاوت استفاده میکنند. این تقسیمبندی سهگانهای که ارائه دادم، تنها یکی از تقسیمبندیهاست و کسان دیگری جریانهای موجود در علوم انسانی را به دستههای بیشتری تقسیم کردهاند که بهطبع هر یک از آنها زبان خودشان را دارند. علاوه بر این، همان طور که ما در زبان فارسی، عربی یا... گویشهای بسیار متنوعی داریم، ذیل علوم انسانی پوزیتیویستی نیز جریانهای مختلفی با گویشهای متفاوت وجود دارند. این را گفتم که مبادا ترس از اینکه یک زبان منحصربهفرد در عرصه علوم انسانی وجود دارد و حتماً باید با آن زبان سخن گفت، ما را از ورودی متفاوت به عرصه فهم و تبیین واقعه عاشورا بازدارد.
بیشک ما میتوانیم و باید تلاش کنیم پدیدههای حال و گذشته را در چارچوب مفاهیم و نظریههای دیگری فهم و تبیین کنیم. اگر دقت کنیم وجه مشترک علوم انسانی جدید در غرب که پس از عصر روشنگری پدید آمد، سکولار بودن آن است. به این معنا که می-کوشد پدیدههای انسانی و اجتماعی را فارغ از ارتباط آن با خداوند، فهم و تبیین کند. در حالی که فلسفه و کلامی که ما بدان اعتقاد داریم، همه عالم را عین ربط با خداوند میداند. طبیعی است بین نگاهی که میگوید خداوند، عالم را در ۶ روز خلق کرد و سپس به استراحت پرداخت و به تعبیر قرآنی دست خدا را بسته میداند، با نگاهی که خداوند را «کل یوم هو فی شأن» میداند و به خلق و فیض دائمی خداوند و ربوبیت تکوینی و تشریعی او اعتقاد دارد تفاوت بسیاری وجود دارد. این تفاوت بسیار، بیشک در فهم و تبیین پدیدههای انسانی و اجتماعی حال و گذشته تأثیر بسیاری خواهد داشت. اما برای حرکت به سوی تحول بنیادین علوم انسانی و دستیابی به علوم انسانی اسلامی راهی طولانی پیش روی ماست. اگر به نظریهای در این زمینه دست یافتیم، راه حل گسترش آن، این نیست که سعی کنیم نظریه خودمان را به زبانهای موجود ترجمه کنیم که با این کار عملاً بسیاری از ظرفیتهای نظریهمان را از بین بردهایم. راه گسترش این نظریه در عرصه بینالمللی همان راهی است که غرب از آن استفاده کرد و زبان علوم اسانی خودش را در تمام دنیا گسترش داد. ما باید بتوانیم از طریق پاسخ به پرسشهای محققان علوم انسانی در عرصه بینالمللی و همچنین حل مشکلات تودههای مردم، نظریه خودمان را برای دنیا قابل فهم کنیم. به تعبیر دیگر باید بکوشیم از طریق اقناع اذهان و ارضای نیازهای مخاطبان، حرف خود را در عرصه بینالمللی گسترش دهیم.
نظر شما