روزهایی که یکی از مهمترین آنها ۱۰دی۱۳۵۷ معروف به «یکشنبه خونین مشهد» است که جلوهای درخشان از مبارزات مردم این شهر را در تاریخ ایران جاودانه کرده است. ۹سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سالروز این حادثه، گفتوگوی روزنامه قدس با رئیسجمهور وقت ایران یعنی حضرت آیتالله خامنهای درباره «یکشنبه خونین مشهد»، روایت ویژهای از این واقعه را در تاریخ مطبوعات ایران ثبت کرده است. در دهمین روز دهمین ماه سال۱۴۰۱ برای بازخوانی روایت اصیلی از تاریخ انقلاب اسلامی در مشهد، این گفتوگو را که توسط جناب آقای سیدجلال فیاضی مدیرمسئول وقت روزنامه قدس انجام شده است، بازنشر میکنیم.
جناب آقای رئیس جمهور لطفاً دیدگاه خود را در زمینه حوادث نهم و دهم دیماه و یکشنبه خونین و خاطراتی که از این روز بزرگ دارید بیان بفرمایید.
جریان از یک راهپیمایی شروع شد. در راهپیمایی روز نهم دی که با اول صفرالمظفر مصادف میشد، مقصد راهپیمایی برخلاف معمول که آستان قدس و جلو صحن موزه بود، ایندفعه مقصد راهپیمایی را باغ استانداری گذاشتیم. علت این بود که کارکنان استانداری اعلام همبستگی کرده بودند. آن روزها اگر یادتان باشد کارکنان دستگاههای مختلف با انقلاب و مبارزه اعلام همبستگی میکردند، استانداری به عنوان مرکز حکومت آخرین سنگر بود.
ما برای اینکه قضیه حضور نیروهای مبارز را در استانداری تثبیت کنیم، مقصد راهپیمایی را آنجا قرار دادیم. البته لازم است بگویم استاندار در مشهد بود اما در استانداری نبود، به باغ ملکآباد رفته بود و جرئت نمیکرد به استانداری بیاید. جمعیت از بالاخیابان به طرف فلکه راهافتاد و پیچید به طرف خیابان عریض تهران که امروز خیابان امام رضا نام دارد. در این خیابان ۶۰متری تقریباً جمعیت موج میزد و علما پیشاپیش جمعیت بودند. من نگاه کردم دیدم خیلی از علمایی که تا آن روز دیده نمیشدند در جمع راهپیمایان بودند. بعضی از جوانها آمده بودند پیش من که با فلانی و فلانی چطوری رفتار کنیم. مثلاً میخواستند اجازه بگیرند به اینها اهانت کنند یا بیرونشان کنند. من گفتم نه. اینها آمدهاند و به ما ملحق شدهاند و حالا که برای ملحق شدن آمدهاند به آنها احترام بگذارید و به کسی اهانت نکنید.
جمعیت با یک نظم واقعاً شگفتآوری مانند کوهی آرامآرام مثل یک قطار عظیم به سمت استانداری میآمد و میباید از میدان برق که فلکه دوم خیابان تهران است میپیچید به خیابان بهار و طرف استانداری.
استانداری ضمناً همسایه پادگان لشکر۷۷ ارتش هم هست. یعنی این خطر هم حضور داشت که ما داشتیم به کام ارتش مسلح دشمن میرفتیم. حقیقتاً آن روز این حرکت گستاخی عجیبی از سوی مردم به حساب میآمد و حاکی از عدم حضور دستگاه حاکمه در شهر بود. ما آمدیم. در ابتدا که وارد خیابان تهران میشدیم، عکس بزرگی ساخته شده بود متعلق به امام که خیلی عکس عظیمی بود شاید طولش ۱۶ یا ۱۷ متر بود به همین تناسب هم عرض داشت. دوستان ما میگفتند این مثل علامت مخصوص بنیاسرائیل است که در هر جنگی این را با خودشان میبردند پیروز میشدند. آن روز هم یادم هست که این عکس بزرگ را با خودمان حمل میکردیم. دلهایمان قرص بود که امروز هم حادثهای پیش نمیآید و حقیقتش هم همینجور بود. در همان راهپیمایی بود که وقتی داشتیم میرفتیم در بین راه خبر آوردند شاه، نخستوزیری را به سه نفر از عناصر ملی پیشنهاد کرده و اسم میبردند که فلانی، فلانی و فلانی و قبول کرده یا قبول خواهد کرد. بحثها و احتمالات مطرح بود. یادم میآید که همان روز در راهپیمایی این خبر را شنیدم که این خبر عجز و استیصال شاه را نشان میداد و معلوم میشد که شاه فهمیده از حکومت نظامی ازهاری نمیتواند نتیجه بگیرد و این نکته بسیار خوبی بود.
بالاخره این سیل عظیم جمعیت که تمام خیابان تهران را پر کرده بود خیابان تهران هم خیابان عریضی است و هم این خیابان طوری است که از فاصله خیلی زیاد جمعیت را میتوان کاملاً مشاهده کرد. جمعیت آمد و به فلکه برق رسید پیچید داخل خیابان بهار و هیچ حادثهای پیش نیامد و مردم به سمت استانداری پیش آمدند. بحث در این بود که بیرون استانداری بایستیم یا داخل برویم. گفتیم همه بروند خودمان هم به داخل استانداری رفتیم و همه مردم هم آمدند. علمای زیادی در راهپیمایی بودند. از کسانی که عناصر اصلی بودند. برادرانمان جناب آقای طبسی، شهید هاشمینژاد، آقای شیرازی و دیگر علمای مبارز و همه آن کسانی که در مبارزات در صف اول این راهپیماییها حرکت میکردند همه حضور داشتند.
وارد استانداری شدیم در بلندگو شعارهایی را میدادند و قرآن میخواندند مردم آماده میشدند برای اینکه سخنرانیها شروع بشود و ظاهراً بنده قرار بود سخنرانی کنم. یک قدری که از حضور جمعیت گذشت بیرون یک همهمهای شروع شد و خبر آوردند چند ماشین ارتشی که در میان آنها تانک هم هست به داخل جمعیت میآیند. من نمیدانم که اینها از کجا آمده بودند. به هرحال آن وقتی که به ما گفتند اینها تقریباً وسط جمعیت بودند.
لازم بود به هر حال هر چه زودتر تحقیق کنیم که مسئله چیست و تصمیم بگیریم. اگرچه احتمال همبستگی خیلی ضعیف بود چون تانک آورده بودند و با تانک کسی نمیآید اعلام همبستگی بکند. لکن چون آن روزها گفته میشد ارتشیها گرایش داشتند به اینکه این حرف را قبول بکنند و شنیدم در اطراف خود آن تانک، یکی دو تانکی که آنجا بود و همینطور در داخل باغ استانداری زمزمههایی بود که گفتند آمدهاند اعلام همبستگی بکنند و مردم به نفع ارتش شعار میدادند.
در همین حال ارتش وارد باغ استانداری شد و به من خبر دادند که یک جیپ ارتشی وارد باغ شده و میخواهد جلو بیاید که مردم متوقفش کردهاند و نمیگذارند جلو بیاید. چون که جیپ به طرف منتهیالیه جمعیت حرکت میکرد مردم سوءظن پیدا کرده بودند و در اطراف ماشین جمع شده بودند و جان آنها در خطر بود.
من دیدم که دیگر توقف جایز نیست و از دور نمیشود کاری کرد و باید خود را به محل حادثه برسانم چرا که احتمال داشت حادثهای اتفاق بیفتد و من میبایست اولاً مانع بشوم از اینکه احیاناً ارتشیها را بکشند، چون در آن صورت مسئله بسیار مشکل میشد و ثانیاً میبایست میفهمیدم که آنها برای چه آمدهاند و قضیه را بیشتر از نزدیک لمس کنم، لذا جمعیت را شکافتم و دیدم که دو سه نفر نشستهاند و یک بیسیم قوی هم عقب جیپ گذاشتهاند که دو نفر دور بیسیم بودند و یک نفر هم پشت فرمان نشسته بود و یک افسر هم جلو نشسته بود. صدای جمعیت هم بسیار زیاد بود و شعارهای مختلفی میدادند و هر کس یک چیزی میگفت و بعضی از جیپ بالا میرفتند و در بین مردم یک حالت سردرگمی و اختلاف نظر نسبت به آنها وجود داشت، بعضی با خوشبینی و بعضی با بدبینی و بعضی تهدیدآمیز به آنها نگاه میکردند.
از آنها سؤال کردم که برای چه آمدهاید؟ گفتند که ما سوء نیت نداریم و با مردم هم کاری نداریم و شاید یکی از آنها گفت که آمدیم تا اعلام همبستگی کنیم.
یک افسر و به نظرم سرگرد یا سرهنگ دو بود و یکی هم افسر پایینتر و یکی هم درجهدار بود اول شجاعت کرده بودند که به میان مردم آمدند اما حالا که در وسط مردم قرار گرفتهاند و احساس میکنند که خطر جدی است، شدیداً متزلزل و ناراحت بودند.
به آنها گفتم اگر شما نیت بدی ندارید خاطرجمع باشید و ما نمیگذاریم به شما آسیبی برسد. آن افسر خیلی خوشحال شد و گفت خواهش میکنم یک کاری بکنید که بتوانیم برگردیم و برویم. رفتم بالای جیپ و بلندگوی دستی را گرفتم و افرادی را که اطراف من بودند مخاطب قرار دادم و گفتم خواهش میکنم اجازه بدهید که ما حادثهای را به وجود نیاوریم و آن طور که من فهمیدهام اینها نیت سوئی ندارند و نمیخواهند و نمیتوانند کاری بکنند، البته حقیقت هم همین بود که سه تا نظامی با یک جیپ در داخل جمعیت نمیتوانست کاری بکند، لذا گفتم که بگذارید اینها برگردند و بروند. مردم هم طبق معمول حرف ما را گوش کردند و با اینکه خیلی جمعیت فشرده بود راه دادند و مجدداً سرم را داخل ماشین بردم و به آنها گفتم که خیلی سریع هر طور میتوانید خودتان را از وسط جمعیت خارج کنید و بروید، چون هر آن خطر آنها را تهدید میکرد تا حادثهای پیش نیاید.
در همین هنگام که من روی ماشین جیپ ایستاده و مشغول صحبت کردن بودم و اینها را وادار میکردم که بروند، جمعیت یک تکانی میخورد و یک مقداری راه را باز میکردند و باز دو مرتبه فشار جمعیت مانع از حرکت اینها میشد و بالطبع چند دقیقهای طول کشید که ناگهان صدای تیراندازی به گوش رسید و متوجه شدیم که از نقطه دوردستی صدای شلیک میآید و چندین تیر پیدرپی رها شد.
از بیرون باغ و از داخل خیابان خبر رسید که تانکها به مردم تعرض میکنند و جریان به این شکل بود که بعضی از جوانها جسارت به خرج داده و روی تانکهایی که در بیرون متوقف بودند رفتند. در بیرون دو یا سه تانک یا نفربر بودند و سربازها اول چیزی به مردم نگفتند اما ناگهان تیری شلیک میشود البته آن سربازها اعتراف نکردند که این تیر را عمداً شلیک کردند. برای ما آشکار شد که دستگاه و رژیم جداً درصدد کشتار مردم است و بعد از گذشت چند دقیقه، تیراندازی و رگبار آغاز شد از آن جیپی هم که درصدد بود خارج شود دیگر خبری نداشتیم بعد مطلع شدیم که مردم ریختهاند و یک نفر از عناصری که در ماشین بود را به قتل رساندهاند. بعد از اینکه تانکها شروع به تیراندازی کردند و مردم را زیر میگرفتند حرکت آنها در خیابانها و اعمال شنیع آنها موجب متفرق شدن مردم شد.
جوانها ابتدا مقاومت میکردند اما متوجه شدند که در مقابل تانک فولادین نمیتوان با تن بیدفاع مقاومت زیادی کرد پس جمعیت به تدریج و با سرعت از همه طرف خارج شدند. در قسمت شمال غربی استانداری، ساختمانهای کوتاه یک طبقهای بود که ما از فضای اصلی استانداری عبور کرده و به طرف عقب، داخل آن ساختمانها شدیم نمیدانم آن ساختمانها چه بود دستگاه اداری بود و یا غیر آنها، به هر حال آنجا رفتیم که ببینیم چه باید بکنیم شوری انجام داده و تصمیمی بگیریم.
پیغام دادیم که همه مردم خارج شوند و هیچکس در محوطه نماند. ما بعد از اینکه با بعضی از دوستان مشورت کرده و بحث نمودیم بنا گذاشتیم از آن بخش که اشاره کردم، خارج شویم و برویم. در این هنگام دیدیم بعضی از عناصری که در خیابان بودند داخل باغ شده و خودشان را به ما رساندند. عدهای اسلحه ژ-۳ با فشنگ و خشاب و اسلحه کمری داشتند که آنها را از جاهایی بدست آورده بودند و مصرانه از ما میخواستند اجازه دهیم با این اسلحهها به سربازها حمله کنند. که ما طبعاً اجازه ندادیم و توضیح دادیم که این مصلحت نیست.خود ما هم از در پشت استانداری توسط مسلمانهای استانداری به خارج راهنمایی شدیم و تقریباً حدود ظهر بود که به مرکزی که محل تجمع بود رفتیم.
بعد وقتی با دوستان آقای طبسی، شهید هاشمینژاد و بعضی از برادران انقلابی به بررسی اوضاع پرداختیم، فهمیدیم که حوادث عظیمی در شهر اتفاق افتاده است. مردم برای اولین بار در خیابانها راه افتادند و به مراکز مربوط به دولت حمله کردند. یکی از مراکزی که مورد هجوم قرار گرفت و دچار آتشسوزی شد فروشگاه ارتش بود.
دیگر سینمایی بود در همان نزدیکی محل تظاهرات یعنی فلکه تقیآباد که به خیابان بهار منتهی میشود. مراکز دیگری که مورد حمله واقع شد زندان زنان بود که در و پیکر و تشکیلات آنجا را به آتش کشیده بودند و منجر به فرار زندانیان زن گشته بود. چند کلانتری نیز مورد حمله قرار گرفت. ما هم در مسجد کرامت یعنی ستاد عملیات انقلابی مشهد بودیم. در مورد حمله به کلانتریها مردم به چند کلانتری حمله کرده و آنها را به آتش کشیده بودند و بعضی جاها اجتماع کرده بودند.
دهم دیماه از زبان حضرت آیت الله خامنهای
۱۰ دی روز عجیبی برای مشهد بود و خبرهایی که میرسید نشاندهنده کمال وحشیگری و خباثت دستگاه بود. شهربانی مایل بود به مردم تیراندازی نکند از طرفی مردم به کلانتری حمله میکردند لازم بود فکری اساسی شود. لذا ما حدود یک ساعت بعد از شب بلند شدیم و به منزل مرحوم آیتالله سید عبدالله شیرازی رفتیم که مسئله را بررسی کنیم. آقای طبسی و آقای هاشمینژاد و بعضی دیگر از برادران روحانی و غیرروحانی که به منزل ایشان رفتیم قضایا را مطرح کردیم و تبادلنظر نمودیم ایشان هم نظرش این بود که باید کاری بکنیم کلانتریها توسط مردم مورد هجوم قرار نگیرد چون هم بهانه به دست دستگاه میداد و هم حمله به کلانتریها، مستلزم زد و خورد و کشته شدن مردم میشد و ما نمیخواستیم این کار انجام بگیرد. شاید یک جا یا دو جا موفق شده بودند و بقیه جاها مردم همچنان اطراف کلانتریها بودند. بیش از یک ماه بود که ما به خانههایمان نمیرفتیم. بنده و همچنین آقای طبسی و آقای هاشمینژاد و آقای دکتر روحانی، شبها را به منزل نمیرفتیم علت هم این بود که به ما خبر دادند عمال رژیم درصدد هستند به منازل ما حمله کنند. اتفاقاً به منازل ما، مرحوم شهید هاشمینژاد و آقای طبسی حمله کرده بودند. خانوادههایمان و به خصوص خود ما در منزل امنیت نداشتیم، این بود که ما منزل نمیرفتیم در مدت این چند هفته، شب که میشد و هوا تاریک میشد و رفت و آمدها کم میشد، پس از یکی دو ساعت از شب یکی از دوستان مبارز ما چند نفر را با ماشین به منزل یکی از آقایان میبرد. هر شبی دو شبی را در منزل یکی از دوستان در جاهای متفرق شهر میگذراندیم و کسی نمیفهمید که ما شبها کجا هستیم.
آن شب منزل آقای حاجی غنیان بودیم شب عجیبی بود و اهمیت حوادثی که در روزها میگذشت برای ما در همین دیدارها و جلسات شبانه که فرصتی برای تبادلنظر و صحبت و بحث و تحلیل و ارزیابی اوضاع دست میداد روشنتر میشد و همان جا بود که من به دوستانمان گفتم حوادث فوقالعاده مهمی به وقوع میپیوندد.
روایت روز یازدهم دی و هزار شهید
فردا صبح که میخواستیم به مسجد کرامت برویم به ما گفتند اول صبر کنید ببینیم حول و حوش مسجد چه خبر است، لذا برای خبرگیری و ارزیابی درستتر کسی را فرستادیم که بعد از مدتی برگشت و گفت آنجا غوغایی است، ماشینهای ارتشی به میزان زیادی سرچهارراه نادری که در محل مسجد کرامت است جمع شدند.شنیدیم که ماشینهای ارتشی و تانکها را آوردهاند هیچ کس هم آنجا نیست و هر کس هم پیدا شود او را میزنند. کسی را نمیگرفتند، فقط افراد را میزدند. عدهای در مسجد کرامت بودند و بالاتر از مسجد کرامت در خیابان شاه رضا نو آنروز که محل استقرار نیروهای دولتی به اصطلاح مقاومت ملی یا پایداری ملی بود عدهای از جوانها بالای پشتبام آنجا و عدهای هم پشتبام مسجد کرامت بودند. اول صبح در حوالی مسجد و خیابان یک اجتماع مختصری تشکیل میشود که بعد عمال رژیم جمعیت را به رگبار میبندند و بعد هم با وحشیگری تمام حمله میکنند و عدهای را در همان جا به شهادت میرسانند.
در این وضعیت به ما گفتند که به هیچ وجه مصلحت نیست به مسجد کرامت برویم و همین طور هم بود و اگر میرفتیم مطمئناً خطر جانی در پیش بود و کارها متوقف میماند. بالاخره ما آن روز را تا شب در منزل ماندیم.
شب یازدهم هم شب بسیار تلخی بود. به نظرم میرسید که آن شب به منزل مرحوم آیتالله سیدعبدالله شیرازی حمله کردند و چند نفر هم آنجا کشته شدند. به مسجد کرامت هم به خیال آنکه آنجا کسی هست آمده بودند چون میدانستند مرکز مبارزه و دستگاه رهبری راهپیمایی در آنجا مستقر است و دنبال ماها هم بودند، شب یازدهم هم شب بسیار وحشتناکی بود. این حادثه سه روز به طول انجامید نهم و دهم و یازدهم تا اینکه فروکش کرد.
البته همان طور که میدانید تأثیر این حوادث در روحیه مردم به هیچ وجه تأثیر ترساننده نبود بلکه تأثیر برانگیزاننده داشت یعنی هر یک از این حوادث مردم را مصممتر و دستگاه را بیآبروتر میکرد و بعد از چند روز از این حوادث مجدداً همان قضایا و اجتماعات و حضور شدید مردم در راهپیماییهای مبارزهجویانه با دستگاه ادامه پیدا کرد و تکرار شد که حوادث بعدی مشهد هم به نوبه خود حوادث بسیار مهم و تعیینکنندهای است.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱۰ دی ۱۴۰۱ - ۰۴:۵۷
کد خبر: ۸۳۸۳۳۲
بازنشر مصاحبه اختصاصی قدس با حضرت آیتالله خامنهای درباره دهم دی۱۳۵۷
روایت «یکشنبه خونین مشهد» از زبان پیشگام انقلاب اسلامی در این شهر مقدس
روایتهای انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، بهویژه وقتی از زبان پیشگامان این نهضت بیان میشود، رنگوبوی ویژهای دارد. حضرت آیتالله خامنهای بههمراه شماری از یاران انقلاب اسلامی درخراسان، در روزهای پرشور منتهی به بهمن۱۳۵۷ در جایگاه مهمترین پیشگامان فکری و عملی مردم، حضوری سرنوشتساز در لحظهلحظه این روزها و تکتک حادثههای حماسی این ایام تاریخساز داشتند.
زمان مطالعه: ۱۳ دقیقه
نظر شما