تحولات لبنان و فلسطین

هفته گذشته بود که مریم‌ قربان‌زاده، نویسنده کتاب «خاتون و قوماندان» از دریافت پیام مسرت‌بخش رهبر معظم انقلاب از طرف دفتر ایشان در خصوص این کتاب خبر داد. رهبر معظم انقلاب خطاب به نویسنده گفته بودند: «از خواندن کتاب خاتون و قوماندان لذت بردم. چه کار خوبی کردید که این حوادث را ثبت کردید».

نویسنده کتاب «خاتون و قوماندان» در گفت‌وگو با قدس: مأموریت من این است که زن تراز انقلاب اسلامی را نشان دهم

این عنایت آیت‌الله خامنه‌ای به نویسنده و توجهشان به این کتاب، بهانه‌ای شد تا در صحبت با نویسنده، نگاه عمیق‌تری به روایت این کتاب داشته باشیم. «خاتون و قوماندان» روایت زندگی ام‌البنین حسینی، همسر شهید علیرضا توسلی(ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون است. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

از همان ابتدای کتاب، تصویر در هم تنیده زندگی ام‌البنین حسینی را با جنگ و مهاجرت شاهدیم. این روایت از جنگ و مهاجرت و آوارگی، اقتضای روایت راوی قصه در بیان سیر ترتیبی حوادث بود یا خودتان در مقام نویسنده به این نتیجه رسیدید که این وجه را از همان ابتدا، این‌طور پررنگ روایت کنید؟
برای هر نویسنده‌ای هیچ چیزی سخت‌تر از نوشتن یک شروع خوب و جذاب نیست. من در مقام نویسنده شخصاً تعهدی به سیر ترتیبی حوادث برای روایت نمی‌بینم. ما می‌توانیم بدون اینکه سیر ترتیبی حوادث را بگوییم، براساس خلاقیت و ارتباطی که خودمان با سوژه می‌گیریم، از هر جایی شروع کنیم. آنچه در این بین اهمیت دارد گفتن همه واقعیت است.
هر چند کلیشه سندنگاری در تاریخ شفاهی پررنگ است اما همه ما جذب کارهایی می‌شویم که مقداری کلیشه‌ها را بشکنند. بر همین اساس نیز اگرچه سیر ترتیبی حوادث را در کار می‌بینیم ولی تمام تلاشم این بود از همان ابتدا چکش‌وار میخ اثر را در ذهن مخاطب بکوبم. از هر جای دیگری می‌شد داستان را شروع کرد، مثلاً از لحظه ورود شهید به زندگی ‌ام‌البنین حسینی (خاتون) اما احساس کردم از همان اول باید این نکته به خواننده القا شود که کتاب درباره دختری از سرزمین فارسی دری است که شروع زندگی‌اش با بزرگ‌ترین تنش زندگی یک انسان یعنی «مهاجرت» از سرزمین آبا و اجدادی به یک سرزمین تقریباً ناشناخته مصادف می‌شود.
اینکه گفتم «ناشناخته»، منظورم بیشتر وارد شدن به سرزمین و بین مردمی است که شرایط خودشان به‌خاطر انقلاب به‌شدت ملتهب و همه چیز در حال دگرگونی است. آن‌ها ایران را به امام خمینی‌اش می‌شناسند و علقه‌های ارتباطی که بین امام، انقلاب و دیگر مسلمانان، مظلومان و محرومان عالم در همان مدت کوتاه برقرار شده، باید نمایش داده شود.
علاوه بر همه این‌ها، فلسفه وجودی یک مهاجر به مهاجرت او است. اینکه بخواهم در میانه کتاب از زبان راوی بگویم ما در فلان سال در فلان شرایط مهاجرت کردیم، بار هیجان و تنش و آشوبی را که یک مهاجر از سر گذرانده خیلی کم جلوه می‌دهد و شاید این وجه برای خواننده کمرنگ‌تر باشد. به همین دلیل از همان ابتدا مخاطب را با این مسئله مواجه کردم تا بداند با چه کتابی روبه‌رو است و از نقطه آغاز، ذهنش را آماده این مطلب کند که این شروع یک زندگی پر از هیجان و مواجهه با دنیای ناشناخته و سرشار از مجهولات است.

سیاست‌های پذیرش مهاجران در ایران نیز از همان ابتدا و در ترسیم دلهره شخصیت اصلی به نحوی به نقد کشیده می‌شود؛ حساسیتی در روایت این ماجراها به‌وجود نیامد؟
سیاست‌های پذیرش مهاجران در ایران در آن برهه تاریخی را باید به صورت کلان ببینیم. آنچه من به حکم میزبان و راوی به حکم میهمان در این کشور، روایت کردیم درک مشکلات و کشمکش‌هایی است که مهاجران دارند. تنش‌هایی که از زندگی یک مهاجر افغانستانی در کشورمان می‌بینیم، خیلی مربوط به مردم نمی‌شود؛ پذیرش، همراهی و همدلی مردم بسیار بیشتر بوده است. آن شعر استاد محمدکاظم کاظمی که اوایل دهه۷۰ با مطلع «پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت» سروده بودند، خیلی شرح همذات‌پندارانه‌ای با مسئله مهاجرت دارد و به نحوی مانیفست زندگی مهاجران در هر جای دنیا به‌خصوص ایران به‌واسطه حال و هوای واژه‌های این شعر و میهمان‌نوازی و میهمان‌پذیری ایرانی‌ها بوده و مشحون از فرهنگ همدلی و پذیرش با مهر و محبت ایرانی‌هاست. اینکه سیاست دولت‌ها چه بوده، به خودشان مربوط می‌شود و آنچه اتفاق می‌افتد نیز وابسته به همین سیاست‌هاست و در این خصوص نمی‌توانم نظری بدهم و آن‌ها هم شاید نکات و ملاحظات خودشان را داشته‌اند. بالاخره افغانستان نباید از مردم اصیل خودش خالی شود. شاید برای مردمی که نگاه می‌کنند، سخت باشد؛ تازه دارند این زندگی را اینجا می‌سازند و آن طرف هیچ چیز ثباتی ندارد و بلاتکلیفی در سرزمین خودی، خیلی تلخ و سخت است ولی برگشت مهاجران و اتفاقاتی که گفته شده در حد اشاراتی است تا ما از این برهه عبور نکنیم؛ یعنی وقتی یک مهاجر این کتاب را می‌خواند و آن سال‌ها و اتفاقاتی که برایش افتاده را به یاد دارد، فکر نکند این کتاب برخی اتفاقات را مسکوت گذاشته است. عملکرد دولت و سیاست‌هایی که آن زمان بوده قابل دفاع است و این‌طور نیست که نتوان از آن دفاع کرد، ولی از لحاظ بدنه اجتماعی و فشار اجتماعی، نگفتن سختی‌ها و درگیری‌هایی که آن سال‌ها در زندگی مهاجران بوده، یک‌جور بی‌توجه بودن به یک دوره تاریخی در زندگی آن‌ها به حساب می‌آید. این در زندگی خانم حسینی بوده و نمی‌توان از آن عبور کرد. حساسیت‌هایی بوده و هست و من نیز با توجه به همین حساسیت‌ها، در حد اشاره و سریع گفتن و رد شدن به آن پرداختم.

به کارگیری ادبیات، تعابیر و اصطلاحات افغانستانی در این کتاب در حد متعادلی صورت گرفته؛ هم اصالت راوی را گوشزد می‌کند و هم به‌اصطلاح کارکرد نمکِ کار را دارد. اصل روایت خانم حسینی این واژه‌ها را داشت یا بعداً اضافه شدند؟
وجه تمایز زندگی یک خانواده افغانستانی با یک زندگی ایرانی -حتی اگر ۳۰سال ساکن کشور دوست و همسایه‌شان باشند- همین‌هاست. این را چطور می‌توان به مخاطب رساند؟ مدام باید در کتاب یادآوری شود که این زندگی یک افغانستانی است، این‌ها مردمی از افغانستان هستند و زبان و پوشش و غذاهایشان متفاوت است. با اینکه خانم حسینی در مصاحبه‌هایش با زبان فارسی دری صحبت نداشت اما به این نتیجه رسیدیم که حتماً باید ادبیات فارسی دری بر کتاب سایه بیفکند و مخاطب، این سایه را ببیند. لحن، واژه‌ها، تعبیرات، کنایه‌ها و همه این‌ها خیلی شیرین است.
در همه این سال‌ها به اشتراک زبان فارسی خیلی کم بها داده‌ایم. زبان فارسی، زبانی نیست که فقط ما باید به فکر حفظ آن باشیم بلکه افغانستانی‌ها، تاجیکستانی‌ها و دیگر شهرها و گروه‌هایی که فارسی صحبت می‌کنند، باید ارزش این زبان را بیشتر بفهمند، حفظش کنند و همزبانی ما باید خیلی بیشتر از این باشد. همچنان که با یکدیگر همدلیم، همزبان هم باشیم. تأثیر استاد محمدکاظم کاظمی در حیطه ادبیات فارسی دری و اصراری که ایشان بحق در این زبان مشترک دارند، بر کار تأثیرگذار بوده است. مطالعات اینچنینی من به دلیل علاقه‌های شخصی به فارسی دری اینجا خودش را نشان می‌دهد. برای این کتاب، چند رمان افغانستانی خواندم که خیلی قشنگ بود و از دل آن‌ها کلمات، کنایه‌ها و استعاره‌های فراوانی را انتخاب و در دفترچه‌ای یادداشت کردم. وقتی کار تمام شد، دوباره کار را با این ادبیات بازنویسی کردم و غلظت ادبیات دری بیش از آنی شد که الان در کتاب هست تا اینکه همسر حاج احمد توسلی که تحصیلکرده و فرهیخته نیز هستند، کتاب را مطالعه و یک جاهایی میزان استفاده از این تعابیر و کلمات را تعدیل کردند؛ مثلاً گفتند فلان تعبیر را خیلی قدیم‌تر استفاده می‌کردند و الان رایج نیست یا بین مهاجران مثل خود ساکنان افغانستان پررنگ نیست.
در کنار همه این‌ها به نظرم حفظ خود این زبان برای مهاجران یک بخش هویتی بسیار مهم است. سوای این نگاه ملی و فراملی که به زبان فارسی داریم، نگاه هویتی ما و خودِ مهاجران به فارسی دری باید به این منتج شود که در بخش عمده‌ای از زندگی آن‌ها استفاده شود و آن‌ها باید بدانند همچنان باید این زبان را حفظ کنند و همان تعبیرات و کلمات و واژه‌های خودشان را نگه دارند و دست‌کم بین خودشان این زبان را حفظ کنند. به این خاطر متعهد شدم این اصطلاحات در همین حد نرم و خیلی لطیف در کتاب بیاید تا هم هویت خانواده را برساند و هم انگیزه‌ای برای حفظ فارسی دری از سوی خود افغانستانی‌ها باشد و هم برای خود ما یادآوری کند بیهقی ما چقدر شیرین حرف می‌زده است.
در تکمیل این بحث بد نیست بدانیم خودِ شهید توسلی خیلی به این فرهنگ بها می‌دادند. علاقه زیاد این شهید به پوشیدن لباس افغانستانی، اینکه باید برود تا باد وطن به او بخورد، آرامشی که در این سفرها در خاک خودش دارد و حرف زدن‌ها و تکیه‌کلام‌هایش همه و همه نشان می‌دهد چقدر به حفظ این فرهنگ پایبند است. متأسفانه اکنون نسل جوان مهاجر دارند ایرانی می‌شوند و زبان و لهجه زیبای خودشان را مخفی می‌کنند که به نظرم از حیث هویتی برایشان خطرساز خواهد شد؛ مسئله‌ای که هیچ فارسی‌گویی نمی‌خواهد اتفاق بیفتد.

از نکات قابل توجه کتاب، آوردن خاطره‌های دفترچه خاطرات و نامه‌های رد و بدل شده بین خانم حسینی و شهید توسلی است. این خاطرات همان‌طور که از تاریخ و ادبیاتش مشخص است، بیشتر پرکننده خلأها و دلتنگی‌های این دو است. چطور به این نتیجه رسیدید که آن‌ها را این‌گونه در خلال روایت بیاورید؟
فرهنگ شرقی همچنان که سرشار از عشق و محبت و دلدادگی است، فرهنگی بسیار مأخوذ به حیا و سربه زیر و پاک است. نمی‌شود کتابی درباره یک انسان شرقی باشد و از عشق خالی باشد. باز نمی‌شود این عشق، بی‌پرده و برملایی باشد یعنی دست‌کم برای انسان شرقی به لحاظ اسطوره‌ای و تاریخی، همیشه حیا و پرده‌داری او مقدم بر پرده‌دری‌اش بوده است. شهید توسلی آدم بسیار عاطفی است و ارتباطاتش با فرزندان و خانواده و همسرش کاملاً این را نشان می‌دهد. مرد جنگ است ولی آدم بسیار لطیفی است؛ حافظ می‌خواند، شعرهایش را حفظ می‌کند و مدام از این اشعار در نامه‌هایش استفاده می‌کند.
نکته مهم‌تر این است فرهنگ افغانستان به‌شدت فرهنگ پرده‌داری است، به خاطر همین است که نمی‌شود همه چیز را رو آورد و در ملأعام و بی‌پرده صحبت کرد. خب چطور می‌شود این عشق را نشان داد؟ اگر بخواهیم ناپرهیزی کنیم، به دام «صورتی‌نویسی» و مسائل اینچنینی می‌افتیم؛ این استدلال نادرست است که این‌ها را باید بگوییم تا نسل جوان بتواند با آن‌ها ارتباط بگیرد! نسل جوان ارتباط خودش را با اثر می‌گیرد ولی با این کار، این ما هستیم که داریم در این میانه، ادبیات شرقی را خراب می‌کنیم. کارهای زندگی شهدا، فقط یک تاریخ شفاهی متعهد به انقلاب اسلامی و جبهه مقاومت نیست، بلکه فراتر از آن درباره یک فرهنگ است که باید حفظ شود. این نامه‌ها خیلی کمک کرد این فضا را داشته باشیم و حیا را نیز در کنارش حفظ کنیم. نامه‌ها را که می‌خوانید، متوجه می‌شوید این آدم، چقدر آدم لطیفی است، ارتباطات خانوادگی که در این خانواده وجود دارد ارتباط سرشار از محبت و علاقه است، اگر عصبانی می‌شود، عصبانیتش نیز از روی عشق و علاقه است. این‌ها نامه‌هایی است که شهید و همسرش، در دهه۷۰ و به‌خصوص دهه۸۰ که شهید مدام به افغانستان رفت‌وآمد می‌کند، رد و بدل می‌شود. بعدها خودِ شهید این کاغذها را که دیگر داشتند از بین می‌رفتند به دستخط خودش در یک دفتر مرتب با همان سبک و سیاقی که در آن کاغذ است و با ذکر تاریخ و همه جزئیات پاکنویس می‌کند و نگه می‌دارد. این یکی از مهم‌ترین یادگاری‌ها و اسنادی است که از شهید داریم. من این نامه‌ها را مطالعه کردم و دیدم خیلی خوب می‌تواند روایتگر دلتنگی‌ها باشد. ضمن اینکه به غنای فارسی دری که در کتاب استفاده شده بود، افزود. بنابراین حضور این نامه‌ها کاملاً با راهبرد و استدلال است و همین‌طور الکی به خاطر حفظ سند و نمک کار نیامد.

تصویر همدلی‌برانگیزی که از شخصیت خاتون -قائم به خودش و نه وابسته همسر شهیدش- به منِ مخاطب دست می‌دهد، تصویر یک زنِ انقلابی است. یعنی حس قرابت و همدلی هنگام خواندن کتاب، از جنس شاهد و ناظر بودن یک زنِ خودساخته که از قضا از کودکی تا لحظه شهادتِ همراه زندگی‌اش، در تراز همان چیزی است که ما از یک زنِ انقلابی در ذهن داریم. نظر شما در این خصوص چیست؟
اصلاً مأموریت من همین است که زن تراز انقلاب اسلامی را نشان دهم، یعنی این را برای خودم تعریف کردم و خیلی کاری به وجهه‌های نظامی و عملیاتی شهید ندارم. شهید در این نوع کتاب‌ها (تاریخ شفاهی زنان قهرمان) حضور دارد که به پیشرفت روایت کمک کند. اصل کار ما همین بود که زنِ تراز انقلاب اسلامی را حتی اگر از خاک دیگری باشد نشان دهیم؛ زنی که برای انجام مأموریت و جهاد خود، مرز نمی‌شناسد. خانم حسینی و هم‌نسلان او به‌خاطر تجربه سختی‌های انقلاب و جنگ، بسیار خودساخته هستند. به همین دلیل تلاش کردیم این روایت، روایت عبور زن ایرانی از بحران‌ها باشد. این زنِ ایرانی حالا می‌تواند در اینجا متولد شده باشد یا در جای دیگری متولد شده و در این خاک بالیده باشد، می‌تواند در هر جای دیگری با این تفکر بالیده باشد. زنِ تراز انقلاب اسلامی مرز نمی‌شناسد. ممکن است در عراق، آمریکا، روسیه یا هر جای دیگری باشد، چرا که گستره تفکر انقلاب اسلامی محدود به یک مرز نیست.

خبرنگار: محسن فاطمی‌نژاد

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.