به گزارش قدس خراسان، «من احمد قاسمزاده نیشابوری، متولد ۱۹ تیرماه سال ۱۳۴۸ هستم». صحبتهایش را با این جمله شروع کرد. آزاده نوجوانی که اگرچه شناسنامهاش را دستکاری کرده بود تا بتواند به جبهه برود، اما در حقیقت در زمان اسارت تنها ۱۴ سال سن داشته است. پای صحبتها و خاطرات کمتر شنیده شده او از دوران اسارتش نشستیم.
نخستین حضور در جبهه
این آزاده دفاع مقدس با اشاره به اینکه عملیات والفجر۳ نخستین حضورش در منطقه عملیاتی بوده گفت: پس از عملیات والفجر برگشتم و چند وقتی حضورم در جبهه به تأخیر افتاد. میگویند وقتی فضایی را یک بار تجربه میکنید، نمیتوانید به راحتی از آن دل بکنید درست مانند سفر اربعین که وقتی یک بار آن را تجربه میکنید دیگر نمیتوانید دوری آن محیط را تحمل کنید. رفتن به جبهه و منطقه هم برای ما همین طور بود و با هر بار برگشت، تشنگی بیشتری نسبت به حضورمان احساس میکردیم.
قاسمزاده ادامه داد: برای بار دوم در تیپ ۲۱ امام رضا(ع) در گردان الحدید مستقر شدیم. پس از مدتی از غرب به جنوب منتقل و برای شرکت در عملیات خیبر آماده شدیم. سوم اسفند سال ۱۳۶۲ این عملیات آغاز شد و روز چهارم عملیات بود که به اسارت نیروهای بعثی درآمدم و قسمت بود در آن سن سفری را آغاز کنم که فکرش را هم نمیکردم برگشتی داشته باشد.
فکر اسارت را هم نمیکردیم
وی درباره لحظه اسیر شدنش یادآور شد: بعضی صحنهها هیچ گاه از ذهن آدم بیرون نمیرود؛ لحظه اسارت برای من همین طور بود. همه گردان ما جزو یگان عملیاتی نبود و تعدادی از بچهها را به عنوان خطشکن جدا کردند که من هم جزوشان بودم و برای عملیات به دشت آزادگان رفتیم. شب سوم عملیات آقای قالیباف که آن زمان فرمانده تیپ ۲۱ بود ما را جمع کرد و گفت: «این راهی که شما میروید برگشتی ندارد. شما مسیری را به عنوان خطشکن طی میکنید که برگشتی در آن نیست». آن زمان هیچ کدام فکر اسارت را نمیکردیم و همه فکر میکردیم شهید یا مجروح میشویم اما تقدیر طور دیگری رقم خورد.
قاسمزاده بیان کرد: روز سوم بود که با قایق به سمت نقطه آغاز عملیات حرکت کردیم و حدود ساعت ۱۰ شب رسیدیم و به فضل خدا موقعیت به گونهای فراهم شد که توانستیم خودمان را به خط ساحلی برسانیم.
وی با اشاره به اینکه پس از انجام عملیات نیروها نتوانستند خودشان را به موقعیت برسانند گفت: به اجبار در جایی که بودیم سنگر گرفتیم اما عراقیها هم نیرو اضافه کردند و درگیری سختی آغاز شد. پشت سر ما ۴۰ کیلومتر آب بود و امکان عقبنشینی وجود نداشت. در همان موقعیت من از ناحیه کمر، پا و دست مجروح و بیهوش شدم.
وی افزود: درست نمیدانم چقدر زمان گذشته بود که یکی از بچهها بلندم کرد و گفت دارند مجروحان را به عقب برمیگردانند. به شدت در آب خمپاره میزدند و ۵۰ متر بیشتر فاصله نگرفته بودیم که صدا زدند برگردید! به سختی خودم را به ساحل رساندم و دوباره از هوش رفتم. وقتی چشم باز کردم منطقه در سکوت کامل بود؛ فکر میکردم عراقیها رفتهاند و میتوانیم به عقب برگردیم اما یکی از همرزمان که بالای سرم بود گفت: «بلند شو بریم، اسیر شدیم!».
اسارت؛ جنگ فرهنگی و اعتقادی
این آزاده دفاع مقدس اظهار کرد: بدین ترتیب از ۴ اسفند سال ۶۲ فصل جدید اسارت در زندگی ما آغاز شد. در آن دوران هیچ کدام نمیدانستیم باید چه کنیم. اسارت نوعی جنگ فرهنگی و اعتقادی بدون سلاح بود که بدون لطف خدا و هدایت او مقاومت امکانپذیر نبود.
قاسمزاده ادامه داد: در بین ما ۴۰ تا ۵۰ نفر با جراحت سخت حضور داشتند، مثل کسانی که به خاطر اصابت ترکش دست و پایشان قطع شده بود. عراقیها مجروحان را جدا کردند، فکر میکردیم ما را به بیمارستان میبرند اما با خودروهای نظامی به محلی برای بازجویی منتقلمان کردند. اوضاع مجروحان به گونهای بود که با هر بار ترمز، خون در کف خودرو جاری میشد.
وی در مورد نفرت نیروهای بعث از امام(ره) و انقلاب تأکید کرد: به اتاقکی رفتیم که یک عراقی با مترجم پشت میزی نشسته بودند. وقتی من را تفتیش کردند عکسی از امام(ره) را در جیب پیراهنم پیدا کردند. نیروی عراقی عکس را لگد کرد و به من گفت روی عکس آب دهان بیندازیم. من سرپیچی کردم و با آن اوضاع جراحت چنان به من سیلی زد که به گوشه اتاق افتادم.
وقتی مأمور عراقی از حال رفت
این آزاده پرافتخار مشهدی افزود: با دست بسته من را به خودرو برگرداندند و از آنجا به الاماره رفتیم. مردم شهر جمع شده بودند و هلهله میکردند، ناسزا میگفتند و حتی سنگ به سمت خودرو پرت میکردند. آن قدر تبلیغات مسموم علیه ایران وجود داشت که مردم ما را مسلمان نمیدانستند.
وی درباره نحوه نگهداری مجروحان در اردوگاه بصره گفت: در آنجا حدود ۸۰ مجروح را در یک اتاق ۱۸متری نگه داشتند که زیرزمین بود و یک پنجره خیلی کوچک داشت. سه روز بدون غذا و بدون درمان و دارو در آن اتاق ماندیم. پس از سه روز به اندازه یک استکان کوچک پلاستیکی برای آن تعداد مجروح چای آوردند. آنها ما را مجوس میدانستند و حتی از نماز خواندن ما تعجب میکردند.
رزمنده دفاع مقدس در خصوص نحوه برخورد عراقیها با مجروحان گفت: خیلی اوقات میترسیدیم به عراقیها بگوییم دست و پایمان تیر خورده چون بدون معاینه و بررسی دست و پای بچهها را قطع میکردند. وقتی نصف ترکش در بدنم بود و نصف دیگر آن بیرون، با تیغ اصلاح صورت و بدون بیهوشی دستم را تراشیدند و ترکش را بیرون آوردند؛ طوری که سرباز عراقی بالای سر من از حال رفت.
وی تصریح کرد: رژیم بعث در فکر این بود که طرحی بریزد و تبلیغاتی علیه ایران شروع کند تا بگوید ایرانیها آن قدر اوضاعشان بد است که به زور بچهها و اطفال را به جبهه میفرستند. یک روز همه را به خط کرده و اسیران نوجوان را جدا و ما را به اردوگاه اسیران اطفال ایرانی در الرمادی منتقل کردند.
این آزاده و ایثارگر جنگ تحمیلی درباره جنگ روانی عراقیها علیه اسیران نوجوان گفت: برای تبلیغ علیه ایران خبرنگارها را به اردوگاه میآوردند. پس از مدتی تلویزیون و بلندگو برای پخش ترانه در آسایشگاه میگذاشتند، شروع به اعتراض کردیم اما اوایل چون کمسن بودیم ما را جدی نمیگرفتند و تنبیهات را شدیدتر کردند. کار به جایی رسید که اعتصاب غذا را شروع کردیم که تا سه روز طول کشید و طوری شده بود که عراقیها التماس میکردند تا غذا بخوریم.
۴۰ سانتیمتر جای خواب سهم هر اسیر ایرانی!
وی ادامه داد: اردیبهشت ماه سال ۶۳ به اردوگاه اطفال وارد و تا آخر اسارت هم در همان اردوگاه ماندگار شدیم. هر اردوگاه چهار بخش و هر بخش هشت آسایشگاه داشت که حدود ۶۵ نفر در آن مستقر بودند و هر نفر فقط ۴۰ سانتیمتر فضای خوابیدن داشت.
قاسمزاده درخصوص ارتباط دوستانه میان اسیران نوجوان توضیح داد: اسیرانی که به اردوگاه اطفال آمدند از طیفهای مختلف بودند و میتوان گفت یک ایران کوچک آنجا شکل گرفته بود. همه هم در یک رده سنی بودیم و فکر میکنم یکی از الطاف الهی همین بود که با وجود تفاوت زبان و فرهنگ، به سرعت با یکدیگر مأنوس شدیم. البته اسیران شاخصی هم داشتیم مثل آقای پارساییفر یا حجتالاسلام کمیلی که در حال حاضر در دانشگاه رضوی تدریس میکنند و در شکلگیری و تقویت حال و هوای معنوی اردوگاه نقش مهمی داشتند.
وی ابراز کرد: در طرف عراقیها هم سربازانی داشتیم که ملاحظه بچهها را میکردند اما عموماً سربازانی که به اردوگاه میآمدند خشن بودند و بسیار بد رفتار میکردند. سربازی داشتیم که نامش رحیم بود و بسیار موذیانه و رذیلانه رفتار میکرد و به همین خاطر همیشه در ذهنم پررنگ است. آن قدر ما را اذیت میکرد و نسبت به او خشم داشتیم که درنهایت یکی از بچهها با نقشهای توانست با تیغ مجروحش کند اما پس از آن بسیار شکنجه شد.
سختگیری رژیم بعث نسبت به مسائل دینی
این آزاده سرافراز درخصوص سختگیریهای رژیم بعث نسبت به مسائل دینی و اعتقادی هم گفت: مسائل اعتقادی و دینی به صورت آشکار مثل نماز جماعت و مراسم عزاداری ممنوع بود. ما تمام مناسبتهایی که در ایران اجرا میشد مثل دهه فجر، اعیاد مذهبی و عزاداری را مخفیانه اجرا میکردیم. مأموران عراقی هم وقتی متوجه میشدند به شدت برخورد میکردند. با حداقل امکانات بیشترین بهرهبرداری را در حوزههای اعتقادی و فرهنگی داشتیم.
وی افزود: یکی از مسائلی که سبب رشد ما شد تحریمها از سوی نیروهای عراقی بود. اگر در ارائه کاغذ و قلم تحریم بودیم، از کارتنهای پودر لباسشویی برای ساخت دفتر و کاغذ استفاده میکردیم یا با دوده آبگرمکن یا با کپسولهای دارویی جوهر و قلم درست میکردیم. یکی از اسرا به نام منصور سالاری، یک هنرمند به تمام معنا بود و در چند نوع خط و نقاشی تسلط داشت و با این ترفندها روی پارچه لباسهایمان خطاطی میکردیم یا عکس امام(ره) را میکشیدیم. حتی مسئولی برای اجرای سرود داشتیم که به او «آهنگران اردوگاه» میگفتیم و در مناسبتهای مختلف سرود اجرا میکردیم.
رحلت امام(ره) تلخترین خاطره دوران اسارت
وی با بیان اینکه تلخترین خاطره دوران اسارتش شنیدن خبر رحلت امام خمینی بود یادآور شد: آن قدر این غم برای ما سنگین بود که خود عراقیها هم متوجه شدند. هر کس به نوعی عزادار و زانوی غم بغل گرفته بود. مثل بچهای بودیم که پدر و مادرش را از دست داده است. پیش از آن هم شنیدن خبر پذیرش قطعنامه سخت گذشت.
با او از حسرتهایش صحبت کردم؛ گفتم بسیاری از هم سن و سالهایش زمانی که او تازه از اسارت آزاد شده، درس و دانشگاهشان را تمام کرده و زندگی تشکیل داده بودند. پرسیدم دیدن این مسائل برایش سخت نبوده که پاسخ داد: ما در طول اسارت هیچ وقت راکد و خنثی نبودیم. با وجود کمبود امکانات، کلاسهای زبان و تفسیر و قرائت قرآن داشتیم. آنهایی که دبیرستانی بودند به سن پایینترها آموزش میدادند. بعضی از تفاسیر و موضوعات قرآنی را که حالا در ذهن دارم در همان دوران یاد گرفتم. طبیعی است که اگر به جبهه نمیرفتیم و اسیر نمیشدیم میتوانستیم درس و دانشگاه را ادامه بدهیم اما هیچ کدام پشیمان نیستیم. چون چیزهایی را پیدا کردیم که در روال عادی زندگی به آن دست پیدا نمیکردیم مثل صبر و شناخت بهتر از هدف زندگی. بعضیها ۴۰ سال کنج عزلت مینشینند تا به درجه عرفان برسند، اما در دوران اسارت خیلیها به این درجه دست پیدا کردند.
این آزاده دفاع مقدس ادامه داد: شاید برخی از مادیات را از دست دادیم و به ظاهر از همسنهای خود عقب افتادیم اما چیزهایی بدست آوردیم که خیلیها در ۸۰ سالگی هم بدست نیاوردند.
خبرنگار: محــدثه مـــودی
نظر شما