حمزة بن عبدالمطلب، عموی پیامبر اسلام (ص) از شجاعان عرب و افسران نامی اسلام بود. او کسی بود که با قدرت هر چه تمامتر، پیامبر (ص) را در لحظات حساس در مکه از شرّ بت پرستان حفظ نمود، و کسی را قدرت مقاومت با او نبود. وی همان افسر ارشد و جانبازی بود که در جنگ بَدر، قهرمان قریش «شَیبه» را از پای درآورد، ولی گویا سرنوشت به گونه ای رقم خورده بود که هند، همسر ابوسفیان، با تحریک وحشی، داغی عظیم برای پیامبر (ص) به بار آورد.
فتانه جگرخوار!
«هند» دختر عقبة بن ربیعة بن عبد شمس، همسر ابوسفیان و مادر معاویه بود. این زن در بدنامی شهره ی آفاق بود؛ به گونه ای که در شهر مکه به زنی فاسد و علاقمند به روابط نامشروع شهرت داشت و در مورد ازدواج وی با ابوسفیان نوشته اند که هند با چهار مرد روابط نامشروع داشت که ابوسفیان یکی از آن ها بود، به همن علت است که زمخشری در جمله معروف خود، معاویه را دارای چهار پدر می داند، زیرا پس از برقراری ارتباط، سرانجام ابوسفیان این زن را به همسری خود پذیرفت و کودکی که حاصل آمده، پدر آن نامعلوم بود!؟
این سابقه کوتاه از زنی فاسد، هر چند نمی تواند تمامی ابعاد شخصیتی او را آشکار سازد، اما بی گمان اوج رفتار شیطانی و نابخردانه این زن را می توان در فتنه گری آشکار وی در راه اندازی جنگ اُحُد جست و جو کرد.
محرک جنگ اُحُد
پس از جنگ بدر و پیروزی درخشان لشکر اسلام بر مشرکان، کسی که بیش از همه از این جنگ زخم خورده بود، هند بود. وی در این جنگ، پدر، عمو و سایر خویشاوندان خویش را از دست داد و هر آن در انتظار انتقام از رسول خدا (ص) و مسلمانان بود. در نتیجه پس از آن که بزرگان قریش در جنگ بدر کشته و اسیر شدند و گریزندگانشان به مکه رسیدند و ابوسفیان نیز کاروان تجارت را به مکه رسانید، گروهی با وی وارد صحبت گردیدند و گفتند: ای قریشیان؛ محمد با شما بیدادگری کرد و اقوام شما را کشت، اکنون ما را در جنگ با وی کمک نمایید، باشد که خون کشتگان خود را از وی بازستانیم.
سپس ابوسفیان به تحریک هند، گفت: من نخستین کسی هستم که این پیشنهاد را می پذیرم و در پی آن اقوام دیگر نیز به هواداری پرداختند و در طی آن سه هزار مرد جنگی برای انتقام فراهم آمدند و بدین سان ابوسفیان با تحریک و همراهی هند، جنگی عظیم به نام «اُحد» را رقم خورد.
نبش قبر مادر پیامبر (ص)
هند، علاوه بر این که یکی از عاملین جنگ اُحد بود، از هیچ گونه جسارتی به خاندان پیامبر (ص) کوتاهی نمی نمود به نحوی که آمده است در مسیر حرکت کفار قریش به طرف اُحد برای جنگ با حضرت محمد (ص)، هند قصد داشت قبر مادر آن حضرت، جناب آمنه بنت وهب را نبش کند و به آن جسارت نماید، ولی کفار قریش مانع شدند و گفتند: ای هند؛ این را بدان که اگر تو این کار را انجام دهی این رسمی می گردد و بعد از آن این کار را نیز با مردگان ما می نمایند، از این رو هند موفق به اجرای نقشه شوم خود نگردید.
خوانندگی هند همراه با دَف!
نقش هند فقط همین مقدار نبود، بلکه هنگامی که دو لشکر رو در روی هم ایستاده و شروع به جنگ نمودند، زنان قریش به رهبری هند، نقش دف زدن و تصنیف خواندن را در پشت سر مردان سپاهی بر عهده گرفتند و از این راه آنان را به جنگ تشویق و دلیر می ساختند و هند با صدایی رسا، اشعاری حماسی همراه با صدای ساز دَف جهت تشجیع لشکر قریش می خواند که متن آن ها این گونه بود:
به پیش فرزندان عبدالدار
بکوشید ای محافظان و ای عقب داران لشگر
با شمشیرهای بُران خویش ضربت بزنید
ما دختران ستاره صبحگاهیم
اگر پیروزمندانه پیشروی کنید،
آغوش می گشاییم و بسترها می گسترانیم
و اگر به میدان نبرد پشت کنید و شکست را پذیرا شوید،
ما نیز از شما دوری می کنیم...
وحشی مبهوت عشوه ی هند
در بحبوحه جنگ، هند، وحشی حبشی که غلام جبیر بن مُعطم بود را فراخواند با دادن وعده های بسیار فریبنده از او خواست تا محمد (ص)، علی (ع) و حمزه (ع) را به انتقام خون کشته شدگانش از پای درآورد، اما وحشی در پاسخ گفت: من هرگز به محمد نمی توانم دسترسی پیدا کنم، زیرا یاران او از همه کس به او نزدیکترند، علی نیز در میدان جنگ فوق العاده بیدار است، ولی خشم و غضب حمزه در جنگ به قدری زیاد است که در هنگام جنگ کمتر متوجه اطراف خود می باشد و از این رو شاید من بتوانم حمزه را از پای درآورم.
پس از شنیدن این سخنان هند به قتل حمزه راضی شد و غلام حبشی می گوید: روز اُحد در مرحله پیروزی قریش، من به دنبال حمزه بودم و او به مانند شیر غران به قلب سپاه حمله می برد و به هر کس که می رسید او را بی جان می نمود. من خود را پشت درخت ها و سنگ ها پنهان کردم، به طوری که او مرا نمی دید. او مشغول نبرد بود که من از کمین درآمدم و نیزه خود را انداختم و او را از پای درآوردم.
گوشواره از اعضای بدن شهدا
هنگامی که جنگ پایان یافت و شعله های آن خاموش گردید و طرفین از یکدیگر فاصله گرفتند، زنان قریش فرصت را غنیمت شمرده و پیش از آن که مسلمانان به دفن شهدای خود بپردازند، دست به جنایت بزرگی زدند که در تاریخ بشریت کم نظیر بود. آنان که به پیروزی ظاهری خود قانع نشده بودند، برای گرفتن انتقام بیشتر، اعضا و گوش و بینی مسلمانانی را که بر روی خاک افتاده بودند بریده، و در این بین همسر ابوسفیان از اعضای بدن مسلمانان، گردنبند و گوشواره تهیه می نمود و بزرگترین جنایت اُحد نیز از او سر زد به نحوی که به دستور وی، وحشی سینه ی مبارک حضرت حمزه (ع) را شکافت و هند جگر آن بزرگوار را خارج کرد و مانند سگ به دندان گرفت ولی جگر مانند سنگی نقره ای رنگ شد و دندانش کارگر نگردید و آن را بر روی زمین انداخت و از آن روز ملقب به «آکلة الاکباد» گردید، و سپس بر روی تخته سنگی بزرگ قرار گرفت و این اشعار را خواند:
ما پاداش جنگ بَدر را به شما دادیم،
جنگ پس از جنگ بسیار آتش افروز است،
و من بر مرگ عقبه (پدرم) هرگز آرامش نداشتم،
و نه بر برادرم و نه بر عمویش شیبه و نه بر فرزندم حنظله،
اکنون غمِ دلِ خویش را شفا بخشیدم و نذرم را ادا کردم
و وَحشی جوشش سینه ام را آرامش بخشید
و من در سراسر زندگی از وحشی سپاسگذار خواهم بود،
تا آن گاه که استخوان هایم در گور بپوسد و تبدیل به خاک شود.
گریه پیامبر (ص) بر بدن حمزه (ع)
مسلمانان پس از این که مجدد برای تدفین پیکر شهدا به میدان نبرد بازگشتند، پیامبر (ص) با وضع دردناک شهادت عمویشان روبرو گردیدند و فرمودند: این خشم و غیضی که اکنون در دل خود احساس می نمایم، در زندگانی من بی سابقه است و سپس عرض نمودند: خدایا؛ حمد و سپاس از آن توست و شکایت به جانب تو می آورم، و تو در برابر آنچه می بینم یار و مددکار مایی، و سپس بسیار گریستند و عبای مبارک خود را روی او کشیدند تا هنگامی که صفیه ی، خواهر حمزه (ع) می آید، او را در آن حال نبیند و پس از امیرالمؤمنین (ع)، صفیه و دیگر همراهان بسیار بر بدن آن حضرت گریستند و سرانجام پیامبر (ص) بر بدن مبارک او نماز خوانده و او را در اُحد دفن نمودند.
منابع:
۱- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱: ۳۳۶.
۲- الاغانی ابوالفرج اصفهانی، ج۹: ۵۰- ۵۳.
۳- سیره ابن هشام، ج۳: ۶۰۸- ۶۰۹.
۴- بحارالانوار، ج۲۰: ۵۵.
۵- ناسخ التواریخ، ج۱: ۳۸۰.
۶- فروغ ابدیت، ج۲: ۷۰.
۷- حسینی لیلایی، سید ابراهیم. آمال الواعظین، ج۳: ۵۶۷- ۵۶۸.
۸- نیشابوری، عبدالحسین. تقویم شیعه: ۳۱۴- ۴۰۱.
۹- آیتی، محمد ابراهیم. سیره سیاسی پیامبر اعظم (ص): ۲۳۷، ۲۴۴، ۲۵۱.
۱۰- مازندرانی، هادی. تریلوژی فتانه ها، نشریه پویا، ۱۳۸۸، شماره ۱۵.
نویسنده: مصطفی لعل شاطری
نظر شما