چهتفاوتی بین نوشتن مجموعه داستان و رمان وجود دارد؟ و چه شد که بعد از نوشتن چند مجموعه داستان به نوشتن رمان روی آوردید؟
ـ راستش فکر میکنم هرکدام دنیای خود را دارند و جذابیتهای خودشان را، اما شاید هرکسیکه مینویسد از داستان کوتاه شروع کرده باشد؛ قصههاییکه در ذهن شکل میگیرند و کمکم رشد میکنند و بارور میشوند. داستان کوتاه معمولاً برشی از یک زندگی، یک تصویر و یک اتفاق است و حجم نسبتاً محدودی دارد. نمیتوان به درون، گذشته و آینده شخصیتها ورود کرد و اگر هم چنینکاری بکنی باید سریع فضا را جمعوجور کنی و داستان را به آخر برسانی، انگار یک مداد برداشتهای و دایرهای برای خودت و داستان کشیدهای که نباید بیش از آن فراتر بروی. اما رمان همیشه فرصتی به نویسنده میدهد که با کارش مهرورزی بیشتری داشته باشد، عاشقیتیکه با داستان دارد را ورز بدهد و لذت ببرد و همان لذت را به خوانندهاش منتقل کند. به هرحال داستان کوتاه و رمان هرکدام خواننده خودشان را دارند. من هم بعد از چند مجموعه داستان، دوست داشتم در یک داستان واحد، مدتزمان بیشتری را با خوانندهام باشم و لذت داستانم را با او به اشتراک بگذارم.
چه شد که به فکر نوشتن رمانی با موضوع جنایی افتادید؟
ـ من قبول ندارم که داستان جنایی نوشتهام، نه اینکه نوشتن این نوع رمان موضوع بدی باشد، اما ژانر جنایی در عین دشواربودن و پیچیدگیهاییکه دارد، انتخاب من نبوده است. اما این موضوع را برای لایههای روی رمانم انتخاب کردهام و هدفم نگاهی روانشناسانه به این معضل اجتماعی است که اگرچه تلخ است، اما نمیتوان آن را انکار کرد. در این رمان سعی شده تکتک شخصیتها واکاوی شوند، علت و معلولها با نگاهی دقیق بازخوانی شوند، و به جزئیات هرچند تلخ و ناگوارش پرداخته شود. بهعلاوه سعی شده در طول داستان سؤالهایی پیش روی خواننده قرار بگیرد و درصورت امکان همانجا و در فصلهای بعد یا قبل به جوابهایش برسد. نوشتن این رمان که دو سه سال طول کشید، زمینههای مطالعاتی بسیاری را طلب میکرد. کتابهای زیادی مطالعه کردم و با آدمهای زیادی صحبت کردم و از تجربیاتشان استفاده کردم. این رمان چندینبار بازنویسی شد و هربار صیقل بیشتری پیدا کرد، تا اینکه به جایی رسید که باید منتشر میشد.
معمولاً رمانهایی با موضوعهای اجتماعی در کشور ما چندان منتشر نشده است، برای انتشار رمان با مشکل مواجه نشدید؟
ـ خب همیشه باید از یکجایی شروع شود. اما وقتی مشکلی هست چرا نوشته نشود؟ هرچیزی ممکن است زمانی تابو باشد، اما گاهی این تابوها خودبهخود رو میآیند و میشوند داستان روز. در مورد منتشرشدن کتاب هم چندین مورد ایراد ممیزی داشت که بهناچار حذف و اصلاحاتی صورت گرفت.
در داستان رمان «سایههای سکوت» دریچه امیدی دیده نمیشود. مخاطب با انبوهی از راههای رفته شخصیت داستان و درِ بسته برخورد میکند که حس بدی به او دست میدهد.
ـ من با این نوع نگاه شما زیاد موافق نیستم که در داستان این رمان، امید گم است. زشتی و زیبایی درکنارهم خودشان را نشان میدهند. سیاهی و سفیدی، تلخی و شیرینی و از این دست مسایل که در مقابله با همدیگر معنا پیدا میکنند و خودی نشان میدهند. تلخی داستان را قبول میکنم، ولی ایمان دارم که اگر کسی دنبال امید و خوشبختی باشد، میتواند بعد از خواندن کتاب راهکارهایی برای خودش بیرون بکشد و ادامه زندگی را با آن بسازد. فکر میکنم هیچ معضلی در زندگی ما جاده یکطرفه نیست و اگر کسی مسیری را برود، بهراحتی و یا با تحمل قدری سختی میتواند راه بازگشت را بیابد و از جاده مخالفش برگردد.
بهعنوان یک مخاطب بهنظرم بهتر بود قسمتهای بریده جراید حذف شود. چرا اصرار داشتید مخاطب حتماً اطلاعات کاملی (از طریق کتاب شما) راجع به موضوع داشته باشد؟
ـ به قول دکتر ظریف که میگوید هرگز یک ایرانی را تهدید نکنید، به شما توصیه میکنم هرگز به نویسندهای نگویید که بهتر بود این را مینوشتید یا نمینوشتید. من هیچکدام از بندها و پاراگرافها را اتفاقی وارد داستانم نکردهام، هرکدام هفتهها و ماهها زمان بردند تا آماده قدمگذاشتن به دنیای ما شدند. نمیخواهم توضیح بدهم که چرا بریده روزنامه را وارد داستان کردم، چون اعتقاد دارم نویسنده حرفش را زده و حالا مخاطب است که باید با متن ارتباط برقرار کند و اگر اینطور نشود، یکجای کار میلنگد و ضعف نویسنده است. اما با قدرت دربرابر آنچه نوشتهام و مدارکی که به عمد وارد داستان کردهام، ایستادهام و حمایتشان میکنم و فوقالعاده دوستشان دارم.
نظر شما