قدس آنلاین- سه سطح برای ورود به بحث از علم و هنجارهای اخلاقی آن وجود دارد. نخستین و عمیقترین لایهای که در آن میتوان از علم سخن گفت و برای فهم چیستی آن کوشید، سطح وجود شناسانه علم است؛ در این سطح بود که افلاطون علم را دیدار مُثُل در عالم مثال میدانست و ارسطو از اتحاد عاقل و معقول سخن میگفت. در سطح وجودشناختی هرگز نمیتوان علم کسی را از او دزدید، نمیتوان دیدن مثل را از فیلسوف گرفت یا عاقل را از آنچه که با آن وحدت دارد و اینهمان است، جدا کرد. در این سطح حرفی از باید و نباید و هنجارهای اخلاقی علم در میان نیست، مرزهای جهان عالِم هر لحظه نو میشوند و او با دو بال آزادی و تنهایی بهسوی سرزمینهای بکر دانایی پرواز میکند. جهانِ انسانی که میاندیشد، جهانی است، پهناور و باز و نورانی و چه کسی است که نخواهد، چنین جهانی از آن او باشد. در این جهان هیچکس نمیتواند، چشم و گوش و عقل و قلب آدمی را ببندد؛ جهانِ علم جهان آزادی است.
اما اندیشمند ما روی زمین ایستاده است و روی زمین زندگی میکند. این جهانِ بنشسته در گوشهای در میان آدمیان دیگر میزید، با دیگران نشست و برخاست دارد، خرید و فروش میکند، به بازار میرود و... دیگرانی که نمیدانیم، جهانشان جهانی کهنه و غبارآلود و طاعونزده و ویران است یا نور علم بر جان آنها نیز تابیده است. اندیشمند ما در میان دیگرانی میزید که هریک بالقوه میتوانند، جهانی آباد و آزاد باشند یا ویران و اسیر جهل و نادانی.
در این جهان دیگر، چگونه میتوان سره را از ناسره تشخیص داد؟ چگونه میتوان جایگاه علم را و جایگاه قلمرو نور و آزادی را پاس داشت؟ اینجاست که وارد حوزه اخلاق میشویم، اخلاقی که ریشههایش در همان لایه زیرین وجودشناختی است. اندیشمندی که در وجود خویش دانایی و معرفت را مییابد و به آن دسترسی دارد، میداند که رویاروییاش با دیگران باید تابع هنجارهایی باشد که از سرچشمههای جهان علم نشأت گرفتهاند؛ او میداند که آزادی و علم، هر دو در کنار هم از پیشفرضهای اخلاقند و اخلاق بدون این دو ممکن نیست.
اما دانشگاه -که البته در ذات خویش چیزی بیش از جمع اندیشمندان و اساتید و دانشجویان است- از ایده خویش فاصله گرفته است. ایده دانشگاه بیش از آنکه به ساختار نهادین و اداری و سازمانِ اساتید و دانشجویان مربوط باشد، روایتی در باب مشروعیت و وحدت دانش است. ایده دانشگاه، لااقل در روایتی از آن، خط واصل و پیوند بین منویات و منطق درونی علم و حقیقت از یک سو و ساختارهای بیرون از علم از سوی دیگر است.
اما در شرایط بحرانزده کنونی، برخی استادان چندان به جهان باز و روشن دانش دسترسی ندارند و دانشجو نیز در پی کشف و خلق چنین سرزمینی نیست و علیالظاهر سازمان بیرونی دانشگاه تبدیل به کارفرمای علم شده است. دیگر از رهایی و آزادی و تنهایی و پرواز در آسمانهای آبی جهان پرسش و پارسایی خبری نیست؛ دانشگاه دیگر پیگیر حقیقت نیست. دانشجویان فوجفوج به دانشگاهها سرازیر میشوند و استادان هرچه بیشتر اهل معامله و عمل باشند، استادترند. براستی! چگونه میتوان نشان داد، چه کسی واقعاً فکر میکند؟ چه کسی در جستوجوی رسیدن به فهمی درست است؟
در این آشفتهبازاری که همه خود را استاد میدانند و ملاک سنجش استاد خوب، نه فکر و اندیشه و فهم که تعداد مقالات و کتابها و کلاسهای اوست؛ هرچه بیشتر کتاب چاپ کرده باشی، استادتری و این یعنی شأن اجتماعی بالاتر و درآمد بیشتر (البته واضح و مبرهن است که کار نیکان را نباید قیاس از خود گرفت، ممکن است، استادی باشد که مقالات زیادی هم داشته باشد و واقعاً هم عالم باشد و جای شک نیست و بسیار هم طبیعی است چراکه نشانه دسترسی به سرچشمههای حکمت و دانش با نوشتههای فرد عیان میشود). القصه این سنت نامیمون در ساختار دانشگاه به دانشجویان نیز منتقل میشود و مفهوم پیگیری دانش از سوی آنها را به اموری نامربوط به علم تبدیل میکند.
آیا وضع کنونی ما حاکی از آن نیست که میان آن سطح وجودشناختی و سطح اخلاقی زندگی فاصلهای عمیق افتاده است؟ فاصلهای که دست قانون در سطح حقوقی (سومین سطح) هرچه میکوشد تا بهزور هم که شده آن را پر کند، نتیجه عکس میدهد و این دو جهان دورتر و دورتر میشوند؟ سطح حقوقی که سومین سطح برای طرح مسئله ماست، آنجایی است که با تعیین کردن مصادیق جرم و مجازات مقتضی آن تلاش میشود، شکاف بین سطح وجودشناختی و اخلاقی پر شود. این سطح عموماً خود را در شاکله بوروکراتیک دانشگاه نشان میدهد؛ یعنی آنجا که وجدان علم به اموری اداری و سازمانی تقلیل مییابد. در سطح حقوقی بیشتر با خروجیها و محصولات علم و حق مالکیت و انتفاع آنها سروکار داریم.
چگونه میتوان این دو جهان را به هم نزدیک کرد؟ این دره تاریک، این برزخ میان دو جهان، چگونه پدید آمده است؟ چگونه میتوان دو جهان را بر هم منطبق کرد؟ به نظر میرسد، مهمترین پرسش در خصوص موضوع اخلاق علم و دانشگاه همین پرسش باشد.
نظر شما